eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
322 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
21 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ملیحه سلامت باشه ای حواله اش می کند. شکوه زیادی خودش را می گرفت. حدِ آدم های این خانه را کم می دید و نسبت فامیلی را به کُل از یاد برده بود انگار. - خب.. چی می خواستی بگی، می شنوم نگاهم سمتِ ملیحه کشیده می شود. چشم باز و بسته می کند. - راستش.. یکم پول لازم دارم. وقتشه مستقل شم و بیشتر از این مزاحم مادر جون و حاج آقا نشم ملیحه وسط حرفم می نشیند. - مزاحم چیه دخترم. این جا خونه ی خودته تعارفش را با یک لبخند نصفه و نیمه پاسخ می دهم. خودش نیز به اندازه ی من می داند که این جا هرگز خانه ی من نمی شد. - اذان گفتن حاج خانم؟ ملیحه منظورش را می فهمد. دست به زانو می گیرد و بلند می شود. - تا شما حرفاتون و بزنید من برم نمازم و بخونم منصور دستی به ریش انبوهش می کشد. - التماس دعا ملیحه از پیش چشمانم دور می شود. - برنامه ت چیه زنداداش. می خوای خونه بگیری؟ حاجی جوابت کرده؟ محال است حاجی بی خبر از او عذرم را بخواهد. من به خیلی چیزها عادت کرده ام. دو رنگی و تظاهر حکایت مشت است نمونه ی خروار! - به نظر نمی آد خبر نداشته باشید! اول از همه با شما مشورت می کنه. حالا بگذریم. می تونید به من کمک کنین؟ اندازه ی اجاره یه اتاق و یکم خرده ریز نام رمان : باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz