🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤کلاس های تابستانه پایـــــگاه نــــــــــــور به
شرح زیر:
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
⬅️کلاس نقاشی ویژه ی کودکان و همچنین کلاس نقاشی شامل(سیاه قلم، مدادرنگی، گواش، رنگ و روغن، رنگ اکرولیک)برای تمام سنین
⬅️کلاس چرتکه ترم جدید و ادامه ی ترم های قبل
⬅️کلاس جدول ضرب
⬅️کلاس خوشنویسی
⬅️کلاس گویندگی
⬅️کلاس قرآن شامل حفظ جز سی، حفظ سوره
های منتخب، روانخوانی و روخوانی پایه های
اول تا ششم
⬅️کلاس زبان پیش نیاز پایه هفتم ویژه پسران
⬅️کلاس بافتنی
⬅️کلاس خیاطی
⬅️کلاس گلدوزی
⬅️کلاس تریکو بافی
⬅️کلاس ورزش و بازی ویژه کودکان 4تا 8سال
⬅️کلاس هنر تابلو مدرن
⬅️کلاس دیوارکوب سفالی
⬅️کلاس نقاشی ویترای
⬅️کلاس نقاشی روی پارچه
⬅️کلاس پاپیه ماشه
⬅️کلاس بازی لیوان چینی سنین 8تا 15سال
⬅️کلاس آموزش نویسندگی خلاق
⬅️کلاس آموزش تئاتر
⬅️کلاس پته قلمکار
⬅️کلاس سفر به دنیای درون(خودشناسی)ویژه دختران 14تا 19سال.
⬅️کلاس تقویتی دروس پایه(ریاضی، املا و...)
⬅️کلاس میناکاری
⬅️کلاس معرق مس
⬅️کلاس آموزش سنگ مصنوعی و گیفت
⬅️ثبت نام مهدکودک نور ویژه مهرماه، سنین
۵تا۶ساله نیز انجام میشود.
برگزاری کلاس ها در صورت تکمیل ظرفیت میباشد.
جزییات و هزینه و تعداد و روزهای کلاس ها متعاقباً اعلام میگردد و نیز ثبت نام قطعی فقط با پرداخت هزینه صورت میپذیرد. 👉
جهت ارتباط با ادمین
@Yamahdi_adrecnii
و یا با شماره
+989138900060
تماس حاصل فرمایید.
و نیز برای ثبت نام حضوری از شنبه 12خردادماه از ساعت 9:30 الی 11صبح در مکان پایگاه نور کهریرسنگ. چهارراه مسجد جامع جنب نانوایی مراجعه نمایید.
برای اطلاع از جزییات برنامه ها و پیگیری کلاس ها و استفاده از مطالب مفید و آموزنده وارد کانال زیر شوید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/Noorkariz
- یادمه یه روز ازتون پرسیدم چی می شه که آدم تو کارِ خودش می مونه؟
مکث می کنم.
پوف کم صدایی می کشم.
- بگم تو کارِ خودم موندم دروغ نگفتم، بابا. یه ور دلم دختری که هنوز تکلیفش با خودش روشن نیست و را به را جلو چشمم ظاهر می شه.. اونور دلم حاج خانم که می خواد مادری کنه واسه دختری که الحق و الانصاف مونده وسط زمین و آسمون
صدای پدرم انگار از همان روز از گوشم بیرون نرفته.
- یه وقتا هست که دلت حرف خودش و می زنه و عقلت جلوش وایمیسته. بعد شما فکر می کنی که موندی تو کارِ خودت
انگار برای پدرم سر تکان می دهم.
- گاهی وقتا بد نیست که آدم به حرف دلش گوش کنه، بابا جان. غیر این بود که خداوند متعال دلِ نمی داد به بنده ش، می گفت همون عقل کفایت می کنه .. بد می گم سید جان؟
پدرم هرگز بد نمی گفت.
یک صدای آشنا حواسم را از پدرم می دزدد انگار.
- سلام
نگاهم را به ضرب بالا می کشم.
زرین انطرف ایستاده و لبخند می زند.
#پارت_219
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- بفرمایید.. چیزی می خواستین؟
بارِ اول است سلامش را علیک نمی گویم.
- سلام من علیک نداشت، آقا سید!؟
از روی صندلی بلند می شوم.
چشم به اطراف مغازه می چرخانم.
شلوغ است و بچه ها مشغول کار.
حسین را صدا می کنم.
صندوق را به او می سپارم.
رو به روی زرین می ایستم.
- می شه بدونم چرا هر چند روز یه بار می آی اینجا؟
اشاره به جعبه شیرینی می زند.
- خب.. می آم شیرینی بخرم
حالم از این موش و گربه بازی بهم می خورد.
- می شه خواهش کنم مِن بعد از محل خودتون شیرینی بخرید، خانم دکتر!
جمله آخر را به طعنه ادا می کنم.
خیره در چشمانم لب می جنباند.
- زبونت نیش داره، امیر حسین!
پوزخند واضحی می زنم.
- لازمه یه بار دیگه خودم و معرفی کنم!؟ شریعت هستم خانم
- برای من نه.. تو همون امیر حسینی که می شناختم
🌸 پارت #هدیه
#پارت_220
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
گوشه ی لبم را می جوم.
- اومدی اینجا که همینو بگی!
- نه.. یعنی.. اگه بذاری می خوام باهات حرف بزنم
دست خودم نیست که یادم به گذشته می افتد.
- شما حرفاتو چند سال پیش زدی.. نکنه یادتون رفته! الانم نه می خوام حرفاتو بشنوم نه ببینمت
حرف آخر را می زنم.
جدی و محکم.
- من یه اشتباه رو دو بار تکرار نمی کنم، خانم
از رو نمی رود چرا!
اصلاً چرا من را همان جوان خام و کم روی سال ها پیش می پندارد!
گذر زمان را در من نمی بیند انگار!
شاید هم من را لایق نامردی می بیند هنوز!
- من دارم جدا می شم، امیر حسین. اگه بذاری حرفم و بزنم شاید..
حرفش را قطع می کنم.
- شاید چی! شاید یه بار دیگه گول خوردم و مثل احمقا شدم بازیچه دست توئی که یه بار ازت رکب خوردم! منظورت از شاید همینه، زرین خانم؟
- خب.. من دیگه بچه نیستم. یعنی.. می دونم از زندگی چی می خوام و بخاطر گذشته واقعاً متاسفم
نگاهش را پایین می کشد و ادامه می دهد.
#پارت_221
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- الان که فکرش و می کنم می بینم بزرگترین اشتباه زندگیم ازدواجم بود. یعنی.. می شه گفت منم یجورایی گول خوردم. باور کن دروغ نمی گم
نمی دانم اصلاً باور من به چه درد می خورد!
من خیلی سال است به تنهایی خو گرفته ام.
- برگرد سرِ زندگیت.. لااقل بخاطر دخترت
نگاهش را با تاخیر بالا می آورد.
لبم را تَر می کنم.
- من.. خیلی وقته فراموشت کردم. توام بهتره فراموش کنی
روی پاشنه ی پا می چرخم و به سمت انبار می روم.
صدایش را از پشت سر می شنوم.
- خیلی ظالمی، امیرحسین..خیلی
با خودم می گویم ظالم بودن بهتر است یا دزد ناموس دیگری بودن!
یادم به حرف پدرم می افتد.
" اونی که چشمش دنبال ناموس یکی دیگه س بی شرف ترین آدم دنیاس، پسرم. حواست باشه یه وقت خدای نکرده اون آدم تو نباشی، بابا جان".
گوشی را از جیبم در می آورم.
به مادرم زنگ می زنم.
#پارت_222
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- صدات گرفته مادر.. چیزی شده؟
علم غیب دارد مگر!؟
انگار یادم رفته که او یک مادر است.
خودش گفته بود صدای تو با من حرف می زند.
بد و خوبت را بهتر از خودت می فهمم.
تک خند می زنم به مصلحت.
- شده حاج خانم. بگم دلتنگ صدای مادرم شدم باورت می شه؟
- قربون اون دلت برم مادر
برای لحظه ای مکث می کند.
- خب.. حالا بگو ببینم بعدِ دلتنگی چت شده؟
- گرفتی ما رو زری خانم! بازجوییه مگه!
اصرار بیشتر نمی کند.
اخلاق من را بهتر از همه می داند.
- می گم می خوای آشپزخونه رو تعطیل کنی کباب بگیرم؟
- بشرطی که منو یه سیخ حساب کنی. بمونه اسراف می شه، مادر
حرفم را با خنده ادا می کنم.
- امر دیگه حاج خانم؟
سر به سرش می گذارم.
انگار خنده بلندش حالم را بهتر می کند.
- فایده ش چیه، امیر حسین. الان بگم تو می گی باشه!
#پارت_223
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
خیلی سال است که آرزوی این "باشه" را به دل نگه داشته و من راضی نمی شدم.
برای مادرم آرزوی کمی بود.
برای من اما یک محالِ ابدی!
- امیر حسین دورت بگرده، زری خانم. بی خیال شو سرِ جدت.. از ما بکش..
حرفم را نیمه کاره می گذارم.
دلخوری اش را به جان می خرم.
امیدش ناامید شده، می دانم.
کاری از من اما برنمی آید.
ذهنم انگار به گذشته پرت می شود.
یک روز دخترِ اکرم خانم و یک روز نوه حاج باقر انتخاب مادر می شد.
پدرم در سکوت نگاهش می کرد.
و من برای بارِ چندم چانه بالا می انداختم و با یک " نه" محکم امید مادرم را در چاله ای از سیاهی به خاک می سپردم.
اصلاً انگار غرورم را گم کرده بودم.
بدتر از آن هر چه می گشتم پیدایش نمی کردم.
غریزه در من مُرده بود و در یک بی حسی مطلق دست و پا می زدم.
و حالا زرین آمده تا غرور له شده ام را به من بازگرداند!
مثل یک شوخیِ مضحک که حتی کمترین را در من احیا نمی کرد.
#پارت_224
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz