eitaa logo
مدرسه مهدویت
450 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
13.3هزار ویدیو
254 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 2⃣ ⬅️ اتمام حجت امام حسین علیه‌السلام بر اسب رسول خدا که مرتجز نام داشت سوار شد و با صدای بلند در مورد معرفی خود چنین فرمود: مردم به سخنم گوش بدهید و عجله نکنید تا آنچه را حق است به شما بگویم و راه عذر را بر شما ببندم در نسب من بنگرید من کیستم؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموی من نیست؟ آیا جعفر که با دوبال در بهشت پرواز می‌کند عموی من نیست؟ آیا فرمایش رسول خدا در مورد من و برادرم به شما نرسیده که فرمود این دو سید و آقای جوانان بهشتند؟ پس چرا آماده ریختن خون من شده‌اید؟ در این موقع شمر گفت: بخدا نمی‌فهمم چه می‌گویی حبیب در پاسخ گفت: راست گفتی زیرا خداوند قلبت را مهر کرده و سخن حق را نمی‌فهمی! در این هنگام امام حسین علیه‌السلام فرمود: وای بر شما! آیا کسی از شما را کشته‌ام که خونش را از من طلب می‌کنید؟!! یا مالی از شما برده‌ام یا کسی را مجروح کرده‌ام که در مقام تقاص و قصاص من بر آمده‌اید؟ سپس فریاد زد: ای شیث، ای حجار و ای قیس و ای یزید! مگر برای من نامه ننوشتید که میوه‌های ما به ثمر رسیده و اگر بیائی سپاه آماده در خدمت تو هست! جمعیت که جوابی برای سخنان امام نداشتند چون در اینکه او پسر پیغمبر و بی‌گناه هست شکی نداشتند فلذا سکوت کردند و فقط قیس ابن اشعث که به حیله‌گری معروف بود گفت: خوب چرا تسلیم حکم یزید نمی‌شوی که به آنچه می‌خواهی برسی و آرزویت برآورده بشود امام در جوابش فرمود: نه بخدا مانند اشخاص خوار و ذلیل دست در دست شما نمی‌گذارم و مانند برده هم فرار نمی‌کنم بلکه با شهامت و شهادت در برابر ظلم و ستم ایستادگی می‌کنم و شهادت را بر تسلیم و خفت فرار ترجیح می‌دهم به خدا سوگند بعد از این زندگی درازی نخواهید داشت و مانند میله وسط سنگ آسیا دائم در نگرانی و اضطراب به سر می‌برید حالا ابتدا با همفکران خود مشورت کنید و اگر توجیه نشدید آنگاه قصد کشتن مرا بکنید و مهلت ندهید که من بر خدای جهانیان توکل جسته‌ام و هیچ چیز خارج از قدرت او نیست بعد از سخنان امام حسین علیه‌السلام بر خلاف انتظار سپاهیان کوفه اولین فرمانده‌شان حر بن یزید ریاحی به امام حسین پیوست و حالت تزلزلی در سپاه کفر ایجاد شد که باعث ترس عمر سعد شد و ترسید که اگر بیشتر تعلل کند سپاهش متلاشی گردد به همین خاطر پرچم به دست گرفت و اولین تیر را به سمت سپاه امام حسین علیه‌السلام رها کرد و گفت: گواهی دهید نزد امیر که اولین تیر را من به سوی حسین پرتاب کردم ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲اعیان الشیعه، جلد۱، صفحه۶۰۲ ↲ابصارالعین، صفحه۱۱ ↲نفس المهموم، صفحه۲۳۶ ↲ارشاد مفید، صفحه۲۳۵ ↲ ادامه دارد ... °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° 🏴@Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 3⃣ 🌸السلام علی حر ابن یزید ریاحی در قاموس قرآن و اسلام راه توبه هیچ‌گاه بسته نمی‌شود و گناه هر چقدر بزرگ باشد مانع از بازگشت به سمت خدا نمی‌شود بلکه بعضی از گناهان باعث سلب توفیق از توبه کردن می‌شود و در آن انسان از خواب غفلت بیدار نمی‌شود! اما حر با اینکه گناهکار بود وجدان آگاه و بیداری داشت که راهش را به سمت خدا باز کرد حر قبل از اینکه به سپاه امام بپیوندد نزد عمر سعد رفت و گفت: آیا با این مرد می‌جنگی؟ عمر سعد گفت: آری جنگی که سبکترینش قطع شدن دست و پا و جدا شدن سرها باشد حر که خود را میان بهشت و جهنم مخیّر می‌دید لرزه بر اندامش افتاد و با خود گفت: آیا به سمت حسین بروم و مرگ را به جان بخرم و در ازایش بهشت را به دست بیاورم! یا در سپاه عمر سعد بمانم و فرماندهی کنم و آخرت را به دنیا بفروشم! همانطور که با خود تفکر می‌کرد تصمیمش را گرفت با خداوند چنین نجوا کرد: خدایا به سوی تو بازگشت می‌کنم از اینکه دل‌های دوستان تو و فرزندان پیامبرت را ترساندم سپس از اسب پیاده شد سپرش را وارونه گرفت و در حالیکه از شرمساری سرش پائین بود صدا زد: یا اباعبدالله! من از کرده خودم پشیمان و نادمم آیا توبه‌ام پذیرفته است؟ امام حسین که مظهر لطف و بخشش است فرمود: آری خداوند توبه‌ات را می‌پذیرد حر برای اینکه نظر امام را برای رفتن به میدان جنگ جلب کند عرض کرد: یابن رسول الله اجازه بدهید من اولین کسی باشم که در رکاب شما کشته می‌شود چون اولین کسی بودم که بر شما خروج کردم ⬅️ شهادت حر🌷 حر بعد از اذن گرفتن از امام حسین علیه‌السلام وارد میدان شد سپاهیان دشمن چون حریف او نمی‌شدند تیری به شکم اسب او زدند اسب نقش زمین شد و حر پیاده به جنگ پرداخت تا اینکه لشکریان دشمن چون تک به تک حریف او نمی‌شدند دسته جمعی به او حمله کرده و او را به شهادت رساندند وقتی حر در حالی که هنوز رمقی به تن داشت توسط اصحاب امام حسین به خیمه‌گاه آورده شد، امام حسین علیه‌السلام به بالینش آمد و خون از چهره نورانی او پاک کرد و فرمود: تو آزادمردی چنانکه مادرت تو را حر نامید در دنیا آزادمرد بودی و در آخرت هم سعادتمندی بستگان حر از عمر سعد خواستند تا بدن حر را به آنها تحویل بدهد لذا بدن او را در مکان فعلی دفن کردند و سرش را هم جدا نکردند ⬅️ شک در قبولی توبه حر شاه اسماعیل در سفری که به عراق و زیارت امام حسین علیه‌السلام داشت در مورد قبول شدن توبه حر دچار شک شد لذا گفت: قبر او را نبش می‌کنیم اگر توبه‌اش پذیرفته شده باشد بدنش از بین نرفته و فاسد نشده ولی اگر بدنش از بین رفته پس توبه‌اش قبول نشده است چون جسد مؤمن شهید از بین نمی‌رود چون قبر را شکافتند بدن حر را سالم یافتند و دیدند دستمالی که امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا بر پیشانی او بسته باقی است شاه اسماعیل می‌خواست برای تبرک دست سیدالشهداء، دستمال را باز کند و بردارد اما تا دستمال را باز می‌کردند خون تازه بیرون می‌ریخت و بند نمی‌آمد هر دستمالی امتحان می‌کردند فایده نداشت به این نتیجه رسیدند که این دستمال جایزه حر بوده و باید همان دستمال باقی بماند دوباره دستمال را به سر حر بستند و سپس شاه اسماعیل دستور داد برای حر بارگاه و بقعه بسازند. ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍منابع: ↲حیات الحسین، جلد۳، صفحه۲۲۱ ↲بحارالانوار، جلد۴۵ صفحه۱۳ ↲ابصار العین، صفحه۱۲۰ ↲نفس المهموم، صفحه۲۷۴ ↲انوار نعمانیه، صفحه۲۶۶ ↲ ادامه دارد ... 🏴@Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 4⃣ 🌸السّلام علی مسلم ابن عوسجه اسدی امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا بر بالین هشت نفر از یاران خود که به درجه رفیع شهادت نایل شده بودند حاضر شد که این حضور دلیل بر عظمت شهید بود یکی از آنها مسلم ابن عوسجه اسدی بود در زیارت ناحیه منسوب به امام زمان عج از هیچ یک از شهداء به اندازه مسلم تقدیر و تجلیل نشده است مسلم کسی بود که وقتی امام به او اجازه بازگشت به وطن داد گفت: نه بخدا قسم برنمی‌گردم تا آنقدر نیزه در سینه دشمن فرو کنم و با شمشیر بجنگم تا شمشیر از دستم بیفتد و اگر سلاحی برایم نماند با سنگ با دشمنان شما خواهم جنگید تا در رکاب شما به شهادت برسم مسلم مردی شریف و از زهاد زمان خود بود و پیوسته در پای ستونی در مسجد کوفه به نماز و دعا و نیایش مشغول بود و از شجاعان نامی روزگار و اصحاب رسول خدا ﷺ و در جنگ‌های اسلامی از نامداران به حساب می‌آمد وی برای امام حسین علیه‌السلام نامه نوشت و او را دعوت کرد و بر عهد خود باقی ماند موقعی که مسلم ابن عقیل نماینده امام حسین وارد کوفه شد مسلم ابن عوسجه به وکالت از مسلم ابن عقیل برای امام از مردم بیعت می‌گرفت وی هنگام اطلاع از حرکت امام از کوفه خارج شد و به اتفاق حبیب به کربلا آمدند و به امام پیوستند ⬅️ شهادت مسلم ابن عوسجه مسلم ابن عوسجه در میدان نبرد دلیری‌های بسیار کرد تا سرانجام دو تا از دشمنان با کمک یکدیگر او را از پا درآوردند امام علیه‌السلام به سرعت به بالین او آمد و مسلم هنوز جان داشت امام فرمود خدا تو را رحمت کند مسلم لحظات آخر عمر خود را می‌گذراند که حبیب هم به بالینش آمد و گفت: مرگ تو بر من گران است تو را به بهشت بشارت باد، اگر نبود که ساعتی بعد نیز من به تو ملحق می‌شدم، دوست داشتم تا به من وصیت کنی و وصیت تو را انجام دهم اما می‌دانم که امکان ندارد و ساعاتی بعد من هم به شما ملحق خواهم شد مسلم با صدای ضعیفی گفت: من تو را به این مرد، اشاره به امام حسین وصیت می‌کنم که تا جان داری او را یاری کنی حبیب گفت: به خدا که غیر از این نکنم در این هنگام مسلم جان به جان آفرین تسلیم کرد یاران امام نعش او را برداشتند و در خیمه شهداء گذاشتند ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲اعیان الشیعه، جلد۱، صفحه۶۰۵ ↲ابصارالعین، صفحه۶۲ ↲بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۲۰ ↲حیات الحسین، جلد۳، صفحه۲۱۲ ↲ ادامه دارد ...
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 6⃣ نکتــ✍ــه: در روز عاشورا در کربلا هفتاد و دو تن از یاران باوفای امام حسین علیه‌السلام به شهادت رسیدند که در این بین سرگذشت عده‌ای از شهداء و جریان شهادتشان خاص تر و مورد توجه تر بوده است که به علت کمبود وقت و زمان فقط به جریان شهادت همان عده خاص می‌پردازیم 🌷السلام علی جوْن بن حوی ابی ذر جوْن غلام آزاد شده ابوذر غفاری یکی از شهدای کربلاست که بعد از وفات ابوذر در خدمت امام حسن و امام حسین علیه‌السلام بوده است موقعی که بیشتر یاران امام حسین به شهادت رسیدند جوْن خدمت امام آمد و رخصت جنگ خواست امام فرمود: جوْن تو مجازی هر کجا که می‌خواهی بروی زیرا پیروی تو از ما و بودن در خانه به منظور کمک و آسایش بوده لذا در گرفتاری ما خود را مبتلا نساز جوْن خود را روی قدم‌های مبارک حضرت انداخت و عرض کرد: یابن رسول الله در خوشی‌ها با شما بودم حالا در گرفتاری دست از شما بردارم؟ بخدا می‌دانم که بویم بد و حسب و نسبم پست و چهره‌ام سیاه است ولی شما بهشت را از من دریغ مدارید تا خوشبو و شرافتمند و روسفید گردم نه! بخدا از شما دست برنمی‌دارم تا خون سیاهم با شما آمیخته گردد امام حسین علیه‌السلام به او اجازه داد جوْن به میدان رفت و به سپاه دشمن حمله کرد بعد از آنکه ۲۵ نفر را به درک واصل کرد به شهادت رسید هنگامی که هنوز رمقی داشت امام حسین علیه‌السلام به بالین او آمد نشست و فرمود: خدایا چهره‌اش را سفید گردان و بویش را نیکو و او را با ابرار و نیکان محشور بفرما و بین او و محمد و خاندانش معارفه برقرار ساز امام محمدباقر علیه‌السلام به نقل از پدرش امام سجاد علیه‌السلام روایت نموده که بعد از ده روز از گذشت عاشورا، بدن جوْن را دریافتند در حالی که از او بوی مشک استشمام می‌شد آری همنشینی با اولیاء الله انسان را از پستی و ذلت به اوج عزت و بزرگی می‌رساند ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲ابصارالعین، صفحه ۱۲۵ ↲نفس المهموم، صفحه ۲۹۱ ↲بحارالانوار، ۲۳/۲۴ ↲قاموس الرجال، ۴۴۹/۹ ↲ ادامه دارد ... °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° 🏴#@Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 7⃣ 🌷السلام علی عابس بن ابی شیب الشاکری عابس یکی از مردان بزرگ شیعه و مردی شجاع و شب زنده‌دار و رئیس قبیله بنی‌شاکر بود و از مخلصین و دوستداران حضرت علی تا جایی که حضرت در مورد آنان فرمود: اگر تعداد آنها به هزار نفر برسد خدا آنطور که شایسته است پرستش می‌شود این طایفه همگی از شجاعان عرب بودند عابس نه تنها خود در راه امام حسین فداکاری می‌نمود بلکه می‌کوشید تا نیروی بیشتری برای امام تهیه کند وقتی جنگ شدید شد عابس گفت: اگر هر کس دیگری از نزدیکانم بود دوست داشتم قبل از من به میدان می‌رفت تا شهید می‌شد و من در اجرش شریک می‌شدم امروز روزی است که می‌توان تحصیل ثواب نمود و بعد از این عملی نخواهیم داشت عابس نزد امام حسین آمد و عرض کرد: یا اباعبدالله در زمین و دور و نزدیک نزد من محبوب‌تر از شما کسی نیست گواه باش که من بر راه و روش شما و پدران شما هستم سپس وداع کرد و با شمشیر کشیده در حالی که ضربتی بر پیشانی داشت به میدان آمد و مبارز طلبید ربیع بن تمیم می‌گوید: همین که دیدم عابس به میدان آمد چون قبلا جنگ‌های او را دیده بودم فریاد کشیدم: مردم! این شیر شیران است هیچ‌کس تنها به میدان نرود که جان سالم به در نمی‌برد عابس هم صدا میزد الارجل الارجل ولی هیچ‌کس به مصاف او نرفت عمر سعد که چنین دید فریاد زد: وای بر شما او را سنگ باران کنید سپاهیان از هر طرف او را سنگ باران کردند عابس که دید کسی به مصاف او نمی‌رود برای اینکه امتیازی به حریف داده باشد کلاه و زره خود را از سر و تن برداشت و به کناری انداخت بدون سپر و سلاح به دشمن حمله کرد ربیع می‌گوید: دیدم  بخدا قسم به هر سو حمله می‌کرد دویست نفر فرار می‌کردند و به روی یکدیگر می‌ریختند تا اینکه لشکر از چهار طرف او را محاصره کردند و بالاخره از شدت جراحات سنگ و نیزه و شمشیر سرانجام از پای درآمد و به شهادت رسید اطرافیان هر یک به نزاع می‌پرداختند که او را من کشتم تا اینکه عمر سعد گفت: عابس را یک نفر نکشته بلکه دسته جمعی او را کشتید ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲ابصارالعین، صفحه ۷۵ ↲نفس المهموم، صفحه ۲۸۱،۲۸۲ ↲الحسین فی طریقه، صفحه ۱۰ ↲طبری ۲۳۷/۷ ↲ ادامه دارد... @Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 8⃣ حسین علیه‌السلام هنگامی که دید یارانش یکی پس از دیگری به شهادت می‌رسند آنها را به استقامت دعوت کرد: تحمل و بردباری پیشه کنید ای فرزندان آزاده که مرگ پلی است که شما را از سختی و مرارت عبور می‌دهد و به نعمت‌های پایدار می‌رساند مرگ برای مؤمن پلی است به سمت بهشت و برای کافر پلی به سمت جهنم ⬅️ فرار ضحاک ابن عبدالله مشرقی به راستی روز عاشورا روز امتحان و محک بزرگی برای انسان‌ها بود اکثر افراد واقع بین و وقت شناس در آخرین لحظات خود را از آتش جهنم نجات دادند و به سعادت ابدی رسیدند و عده‌ای هم سعادت عظیمی را از دست دادند عبدالله مشرقی از جمله دسته اخیر بود که سعادت ابدی را از دست داد خودش نقل می‌کند: ما بر حسین علیه‌السلام وارد شدیم و آن حضرت به ما خوشامد گفت سپس پرسید برای چه آمدید؟ گفتیم آمدیم شما را از اخبار مطلع کنیم مردم کوفه تصمیم به جنگ با شما گرفته‌اند حسین علیه‌السلام فرمود: 《حَسبِیَ اللهُ وَ نِعمَ الوَکیل》 سپس فرمود: چه می‌شود که مرا یاری کنید؟ گفتم من شخصی مقروضم باید برگردم اما اگر اجازه بدهید تا جایی که احساس کنم مفیدم می‌مانم ولی اگر دیدم دیگر یاری ندارید و ماندنم فایده ندارد اجازه بدهید که بروم امام فرمود: باشد هرگاه چنین شد بیعتم را برمی‌دارم ضحاک تا آخرین ساعات زندگی امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا در کربلا بود او می‌گوید: در روز عاشورا من اسب خود را پشت خیمه‌ها بستم و پیاده جنگیدم و دو نفر را هم کشتم تا اینکه دیدم از یاران حسین کسی باقی نمانده و دشمن بر اهل بیتش چیره شده‌اند نزد حسین علیه‌السلام رفتم و از او اذن ترک جنگ خواستم امام فرمود اگر می‌توانی برو اما چگونه می‌خواهی فرار کنی؟ گفتم اسبم تازه نفس است سپس سوار اسب شدم و به تاخت از آنجا دور شدم ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲ابصارالعین، صفحه۱۳۳ ↲قاموس الرجال، ۱۲۹/۷ ↲نفس المهموم، صفحه۲۹۸ ↲طبری، ۲۳۵/۷ ↲کامل، ۷۳/۴ ↲ ادامه دارد ... °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° @Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 9⃣ 🌷 جانبازی جوانان هاشمی تا وقتی که حتی یک نفر از اصحاب و یاران اباعبدالله باقیمانده بود به جوانان هاشمی که از بستگان و نزدیکان امام حسین بودند اجازه جهاد داده نمی‌شد تا اینکه تمام اصحاب حضرت به شهادت رسیدند و نوبت جانبازی جوانان هاشمی شد آنها یکدیگر را در آغوش می‌گرفتند و بوسه نثار هم می‌کردند و آماده شهادت بودند اما هنگامی که چشمشان به امام حسین علیه‌السلام می‌افتاد بر غربت و تنهائی‌اش گریه می‌کردند، مخصوصاً وقتی صدای گریه و ضجه زنان علوی را می‌شنیدند بی‌طاقت می‌شدند به همین خاطر امام حسین علیه‌السلام درباره بعضی از جوانان اجازه جنگ نمی‌داد و تحمل کشته شدنشان بر او گران می‌آمد لذا آنان به دست و پای حضرت می‌افتادند تا اجازه جانبازی بگیرند 🍃السلام علی علی ابن الحسین حضرت علی اکبر دو سال بعد از شهادت جدش علی علیه‌السلام به دنیا آمده بود و به نقل مشهور در کربلا هجده سال داشته با اینکه از حضرت سجاد کوچکتر بوده اما نام علی‌اکبر را به خود گرفت به دلیل اینکه از علی‌اصغر بزرگتر بود هنگامی که حضرت علی‌اکبر مشاهده کرد تمام اصحاب امام به شهادت رسیدند و امام حسین تنها مانده سوار بر اسب خدمت امام رسید و اجازه میدان خواست حسین علیه‌السلام به قد و قامت علی نگریست که زیباترین و خوش خلق‌ترین انسان‌ها بود و شبیه‌ترین به پیامبر سپس اشک از دیده‌گانش سرازیر شد اما بی‌مهابا اجازه داد سپس محاسن شریفش را در دست گرفت و رو به آسمان فرمود: خدایا بر این قوم گواه باش که کسی به جنگ آنها می‌رود که از نظر شکل و شمایل و خلق و خو و گفتار شبیه‌ترین مردم به پیامبر توست و ما هر وقت مشتاق پیامبر می‌شدیم او را نگاه می‌کردیم بار خدایا برکت خود را از آنان بردار و در میان آنها فرقه بینداز و هرگز حکومت را از آنان خشنود نساز که اینان ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند اما بر ما تاختند تا ما را بکشند وقتی حضرت علی‌اکبر سواره به طرف میدان به راه افتاد، حسین علیه‌السلام هم بی‌اختیار پیاده از عقب سر علی به راه افتاد تا به سپاه عمر سعد نزدیک شد و سپس فریاد زد: پسر سعد تو را چه می‌شود که خدا ریشه‌ات را قطع کند چنانکه ریشه مرا قطع کردی و قرابت مرا به رسول خدا رعایت نکردی ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲ابصار العین، صفحه۲۱ ↲اعیان الشیعه، ۶۰۷،۱ ↲بحارالانوار، ۴۵،۴۵ ↲نفس المهموم، ۳۰۹ ↲حیات الحسین، صفحه ۲۴۴ ↲ ادامه دارد ... 🏴@Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 🔟 علی اکبر علیه‌السلام به دشمن حمله کرد و جنگ سختی نمود تا حدی که نوشته‌اند صد و بیست نفر را به هلاکت رساند و خود جراحات بسیاری برداشت و تشنگی بر او فشار آورد لذا نزد پدر برگشت و عرض کرد: پدر تشنگی مرا کشت و سنگینی شمشیر مرا به زحمت افکند آیا می‌شود شربت آبی به من برسانی تا با آن در جنگ با دشمن نیرو بگیرم؟ حسین علیه‌السلام از ناراحتی پسرش گریان شد و فرمود: بر جدت محمد مصطفی و علی ابن ابیطالب و من دشوار است که نتوانیم خواسته‌ات را برآوریم پسرم صبر پیشه کن و اندکی دیگر بجنگ که نزدیک است رسول خدا را ملاقات کنی و با کاسه لبریز چنان سیرابت کند که هرگز تشنه نشوی سپس زبان حضرت علی اکبر علیه‌السلام را در دهان گرفت، علی اکبر فهمید کام حسین علیه‌السلام از او خشک‌تر است سپس امام حسین انگشتر خود را به او داد و گفت: انگشتر را در دهان نگهدار ↫◄ نکتــه: مگر حضرت علی اکبر نمی‌دانست که در خیمه‌گاه آبی وجود ندارد چرا از پدر تقاضای آب کرد؟ گویا می‌خواسته به بهانه آب تجدید دیدار دوباره‌ای با پدر داشته باشد علی اکبر علیه‌السلام دوباره به میدان بازگشت و به دشمن حمله کرد همانند جدش و پدرش می‌جنگید حمید بن مسلم می‌گوید: ایستاده بودم و نبرد علی اکبر را نگاه می‌کردم که به یمین و یسار حمله می‌کرد و همه از او می‌گریختند مره بن منقذ در کنار من بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من باشد اگر این جوان از کنار من عبور کند و پدرش را عزادار نکنم گفتم مره چنین مگو این جمعیت او را کفایت می‌کنند علی اکبر علیه‌السلام به ما نزدیک شد مره از پشت سرش با نیزه به او حمله کرد که علی اکبر روی قوس زین افتاد سپس مره با شمشیر بر فرق علی زد و سرش را شکافت علی دست بر گردن اسب انداخت خون روی چشمان اسب را پوشاند و اسب بدون اینکه متوجه باشد علی را به دل دشمن برد دشمن اطرافش را گرفت و با شمشیرها قطعه قطعه‌اش کردند در این هنگام علی اکبر علیه‌السلام فریاد زد: پدرم سلام بر تو اینک جدم مرا سیراب نمود و به شما سلام می‌رساند و می‌فرماید: به سوی ما شتاب کن که برای شما هم آبی ذخیره کرده‌ام سپس ناله‌ای کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود همین که صدای علی اکبر به گوش پدر رسید مانند باز شکاری خود را کنار نعش پسرش رساند و دید علی قطعه قطعه شده و هیچ جای سالمی در بدن ندارد! صدا زد: خدا بکشد مردمی که تو را کشتند چقدر نسبت به خدا و هتک حرمت رسول خدا جسور شدند سپس با چشمانی پر اشک فرمود: علی جان بعد تو خاک بر سر دنیا راوی می‌گوید ناگهان دیدم زنی زینب سلام الله علیها سراسیمه از خیمه‌ها بیرون دوید و خود را روی نعش علی انداخت حسین علیه‌اسلام او را به خیمه‌ها بازگرداند و سپس به جوانان گفت: جوانان بنی‌هاشم بیائید و برادرتان را به خیمه‌ها ببرید سپس نعش علی را به خیمه شهداء بردند ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲ابصارالعین، صفحه۲۲ ↲نفس المهموم، صفحه ۳۰۹ ↲حیات الحسین، صفحه۲۴۴ ↲مقاتل، صفحه ۱۱۵ ↲طبری، ۳۵۷/۷ ↲ ادامه دارد ... @Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 3⃣1⃣ 🌷السلام علی عباس ابن علی قمربنی‌هاشم حضرت اباالفضل علیه‌السلام ۳۴ سال با امام حسین علیه‌السلام زندگی کرد از بس زیبا بود او را قمربنی‌هاشم می‌نامیدند مردی قوی و شجاع و تنومند بود که وقتی بر اسبان تنومد هم سوار می‌شد پاهایش به زمین کشیده می‌شد حضرت ابوالفضل وقتی همه برادرانش را به جنگ فرستاد و به شهادت رسیدند به خدمت امام حسین علیه‌السلام آمد و اجازه میدان خواست امام علیه‌السلام فرمود: تو پرچمدار منی اگر کشته شوی دیگر دشمن بر من چیره می‌شود ابوالفضل علیه‌السلام عرض کرد: برادر سینه‌ام تنگ شده و از زندگی سیر شده‌ام امام فرمود: پس قدری آب برای این کودکان که صدای العطششان بلند شده است بیاور سقای کربلا مشک به دوش انداخت و سوار اسب شد و مقابل صف دشمن ایستاد و بعد از نصیحت آنها گفت: این حسین پسر رسول خداست که با او جنگیدید و اهل بیت و یارانش را کشتید لااقل زنان و فرزندانشان را آب دهید که دل‌های آنان از تشنگی می‌سوزد شمر ملعون صدا زد: پسر ابوتراب اگر تمام دنیا آب باشد و در اختیار ما قطره‌ای از آن را به شما نمی‌دهیم مگر اینکه بیعت یزید را بپذیرید قمر بنی هاشم از آنها مأیوس شد سپس بعد از کسب اجازه از برادر وارد شریعه فرات شد و تمام نگهبانان آنجا را دور کرد مشک را پر از آب کرد و تا خواست کفی از آب بنوشد یاد تشنگی لب‌های خشک اباعبدالله افتاد و آب را خالی کرد سپس از شریعه خارج شد نگهبانان اطرافش را گرفتند سپاهیان که تحمل ضرب شصت او را نداشتند از جلوی راهش پراکنده می‌شدند تا اینکه زید ابن ورقا از پشت درخت دست راست قمر بنی هاشم را قطع کرد و بعد حکیم بن طفیلی دست چپش را حضرت عباس سریع مشک را به دندان گرفت و خواست سریع حرکت کند تا آب را به لب تشنگان حرم برساند که ناگهان تیری بر مشک آب اصابت کرد و آب روی زمین ریخت در این لحظه دیگر حضرت اباالفضل ناامید شد و متحیر وسط میدان مانده بود که دشمن به چشمانش تیر زد و با عمود آهنین بر فرق مبارک کوبید چنانکه از اسب بر روی زمین افتاد و فریاد زد: برادر مرا دریاب امام حسین علیه‌السلام خود را به نعش برادر رساند و او را دست بریده و چهره مجروح و شکسته و چشمان تیر خورده یافت امام با کمر خمیده کنار نعش برادر ایستاد و چون قدرت ایستادن نداشت در کنارش بر روی زمین نشست و شروع به گریه کرد تا اباالفضل علیه‌السلام جان به جان آفرین تسلیم کرد آنگاه فرمود: الآن کمرم شکست و چاره‌ام از هم گسست سپس حسین علیه‌السلام که نمی‌توانست عباس را به خیمه شهداء ببرد با چشمانی اشکبار به سوی خیمه‌ها برگشت سکینه به استقبال پدر آمد و پرسید: عمویم چه شد؟ امام فرمود: شهید گردید ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲ابصارالعین، صفحه ۲۹ ↲کامل، ۳۹۴ ↲نفس المهموم، صفحه۳۴۸ ↲حیات الحسین، ۲۷۴/۳ ↲ ادامه دارد .... @Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 4⃣1⃣ پس از شهادت حضرت ابوالفضل انواع مصائب بر اباعبدالله علیه‌السلام هجوم آورد: 1⃣ وضعیت زنان حرم که هر بار با جسد شهیدی روبرو می‌شوند و در محاصره دشمن قرار دارند و نمی‌دانند آخر کار آنها به کجا می‌انجامد 2⃣ از سوی دیگر صدای اطفال به العطش بلند است که می‌بیند کودکان از بی آبی مشرف به هلاکتند و اباعبدالله جز تحمل و سوختن چاره دیگری ندارد 3⃣ دشمنان خدانشناس نه تنها به مردان رحم نمی‌کنند بلکه از اطفال صغیر که طاقت و تحمل جنگ هم ندارند نمی‌گذرند و آنها را به شهادت می‌رسانند 4⃣ شدت تشنگی شخص اباعبدالله را از پا درآورده لب‌های مبارک آن حضرت آنچنان خشک شده که مانند دو تا چوب بهم چسبیده چشم‌هایش تار شده و آسمان را مانند دود مشاهده می‌کند 5⃣ از دست دادن و مصیبت و داغ یاران و بستگان و بی کسی حضرت اینها مصائبی بود که یکی از آنها برای نابودی یک شخص کافی است اما اباعبدالله چنان جنگی نمود که چشم روزگار چنین قدرتی در کسی ندیده مگر در پدرش علی ابن ابیطالب تنهایی امام حسین علیه‌السلام💔 وقتی که حسین علیه‌السلام بدن‌های مطهر شهداء را مشاهده کرد که مانند گوشت قربانی بر روی خاک کربلا بر زمین ریخته‌اند و کسی نمانده که از حسین علیه‌السلام حمایت کند و زنان حرم هم شیون و گریه‌شان بلند است در مقابل دشمن قرار گرفت و فریادش بلند شد: آیا کسی هست از حرم رسول خدا دفاع و سرپرستی کند؟ آیا کسی هست درباره ما از خدا بترسد؟ استغاثه و یاری خواستن امام در روح قسی و سنگدل مردم اثری نذاشت و بر بی‌شرمی آنها افزود همین که صدای استغاثه امام حسین به گوش امام سجاد علیه‌السلام رسید عصا طلبید و با زحمت زیاد بر عصا تکیه و تصمیم به عزم میدان نمود امام حسین علیه‌السلام که دید پسر بیمارش به میدان می‌رود خواهرش ام کلثوم را صدا زد و فرمود: خواهرم علی را نگهدار و نگذار از خیمه بیرون رود تا زمین از نسل آل محمد خالی نشود با وجود تمام مصائب حسین علیه‌السلام با یک دنیا وقار و عظمت یکه و تنها در برابر انبوه دشمن ایستاده به نحوی که گویا این فجایع بر استقامت و صبر امام افزوده چنان که بر ایمانش افزوده است از امام سجاد علیه‌السلام نقل شده است: هر چقدر کار بر اباعبدالله سخت‌تر می‌شد چهره‌اش درخشنده تر و اعضاء و جوارحش مطمئن تر می‌شد تا جایی که سپاهیان عمر سعد به یکدیگر می‌گفتند: او را ببینید که هیچ از مرگ باکش نیست! ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲بحارالانوار ۴۵/۴۶ ↲حیات الامام حسین ۲۷۴/۳ ↲نفس المهموم صفحه۳۴۸ ↲ ادامه دارد ... @Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 6⃣1⃣ امام که می‌بیند لحظه به لحظه به شهادت نزدیکتر می‌شود به خیمه‌گاه برگشت و فرمود: جامه‌ای کهنه برایم بیاورید که کسی به آن رغبت نکند تا پس از شهادتم از بدنم خارج نکنند جامه‌ای آوردند تنگ بود حضرت نپذیرفت و فرمود: این لباس یهودیان است که قلم ذلت بر آن جاری شده است جامه دیگری آوردند امام چند جای آن را پاره کرد و در زیر لباس‌هایش پوشید اما هنگام شهادت دشمن از آن هم نگذشت و ابجر بن کعب آن را از بدن حضرت خارج کرد و حسین را برهنه گذاشت و خدای قهار او را مورد خشم خود قرار داد تابستان‌ها دست‌هایش خشک می‌شد و زمستان‌ها تازه می‌شد و چرک و خون مدام از آنها جاری بود امام حسین علیه‌السلام در آخرین ساعات با تک تک اهل بیت وداع نمود، طبیعتاً اولین وداع با امام سجاد علیه‌السلام است امام به خیمه امام سجاد رفت در حالی که امام سجاد بیحال و مریض در بستر قرار داشت اسم اعظم و مواریث انبیاء را به او سپرد و سفارش‌های لازم را نمود اگر بگویند بر اهل بیت امام در عاشورا لحظه‌ای سخت تر از وداع اباعبدالله وجود نداشت سخن گزافی نیست چرا که همه به شهادت رسیده‌اند و تنها حسین که مظهر قدرت و شوکت و پناهگاه آنهاست به راهی می‌رود که بازگشتی ندارد و به جز او دیگر کسی را ندارند همه دور اباعبدالله را می‌گیرند کودکی ضجه می‌زند گریه و فغان زنان به آسمان بلند است کودکی طلب امنیت می‌کند کودکی آب طلب می‌کند و ... به راستی بر شخصیتی مانند اباعبدالله که غیرت الله است و غیرت الهی در وجود او موج می‌زند چه می‌گذرد سکینه جلو آمد و عرض کرد: پدر آماده شهادت شده‌ای؟ امام فرمود: چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یاری برایش باقی نمانده است سکینه که انس و الفت خاصی به اباعبدالله داشت آرام نمی‌شد و از همه بیشتر ناراحت بود امام حسین علیه‌السلام او را به سینه چسباند و اشک‌هایش را پاک نمود سپس فرمود: دخترم بعد از مرگ من گریه زیادی خواهی داشت ولی تا زنده‌ام با اشک خود قلب مرا آتش نزن ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲نفس المهموم، صفحه۳۴۷ ↲بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۴۷ ↲حیات الحسین، ۲۸۳/۳ ↲نفس المهموم، صفحه۳۴۶ ↲ ادامه دارد @Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 6⃣1⃣ امام که می‌بیند لحظه به لحظه به شهادت نزدیکتر می‌شود به خیمه‌گاه برگشت و فرمود: جامه‌ای کهنه برایم بیاورید که کسی به آن رغبت نکند تا پس از شهادتم از بدنم خارج نکنند جامه‌ای آوردند تنگ بود حضرت نپذیرفت و فرمود: این لباس یهودیان است که قلم ذلت بر آن جاری شده است جامه دیگری آوردند امام چند جای آن را پاره کرد و در زیر لباس‌هایش پوشید اما هنگام شهادت دشمن از آن هم نگذشت و ابجر بن کعب آن را از بدن حضرت خارج کرد و حسین را برهنه گذاشت و خدای قهار او را مورد خشم خود قرار داد تابستان‌ها دست‌هایش خشک می‌شد و زمستان‌ها تازه می‌شد و چرک و خون مدام از آنها جاری بود امام حسین علیه‌السلام در آخرین ساعات با تک تک اهل بیت وداع نمود، طبیعتاً اولین وداع با امام سجاد علیه‌السلام است امام به خیمه امام سجاد رفت در حالی که امام سجاد بیحال و مریض در بستر قرار داشت اسم اعظم و مواریث انبیاء را به او سپرد و سفارش‌های لازم را نمود اگر بگویند بر اهل بیت امام در عاشورا لحظه‌ای سخت تر از وداع اباعبدالله وجود نداشت سخن گزافی نیست چرا که همه به شهادت رسیده‌اند و تنها حسین که مظهر قدرت و شوکت و پناهگاه آنهاست به راهی می‌رود که بازگشتی ندارد و به جز او دیگر کسی را ندارند همه دور اباعبدالله را می‌گیرند کودکی ضجه می‌زند گریه و فغان زنان به آسمان بلند است کودکی طلب امنیت می‌کند کودکی آب طلب می‌کند و ... به راستی بر شخصیتی مانند اباعبدالله که غیرت الله است و غیرت الهی در وجود او موج می‌زند چه می‌گذرد سکینه جلو آمد و عرض کرد: پدر آماده شهادت شده‌ای؟ امام فرمود: چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یاری برایش باقی نمانده است سکینه که انس و الفت خاصی به اباعبدالله داشت آرام نمی‌شد و از همه بیشتر ناراحت بود امام حسین علیه‌السلام او را به سینه چسباند و اشک‌هایش را پاک نمود سپس فرمود: دخترم بعد از مرگ من گریه زیادی خواهی داشت ولی تا زنده‌ام با اشک خود قلب مرا آتش نزن ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲نفس المهموم، صفحه۳۴۷ ↲بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۴۷ ↲حیات الحسین، ۲۸۳/۳ ↲نفس المهموم، صفحه۳۴۶ ↲ ادامه دارد 🏴@Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 7⃣1⃣ در همان چند دقیقه‌ای که امام با اهل بیتش وداع می‌نمود اراذل کوفه از فرصت استفاده کردند و حضرت را تیرباران کردند زنان از ترس به داخل خیمه برگشتند و اباعبدالله به دشمنان حمله نمود در این لحظه چند تیر بر بدن مبارک امام اصابت نمود: ❶ یک تیر بر دهان مبارک اصابت کرد که خون مانند چشمه جاری شد و در این هنگام فرمود: خدایا این صدمات چون در راه تو برای تو است اندک است ❷ تیری به پیشانی مبارک حضرت اصابت نمود ❸ بدترین تیری که بر بدن اباعبدالله اصابت نمود موقعی بود که حضرت وسط میدان ایستاد تا استراحت کند، نانجیبی سنگی به پیشانی امام زد که پیشانی را مجروح و خون جاری شد امام برای اینکه خون‌ها را پاک نماید تا جلوی چشم‌هایش را نگیرد پیراهن عربی را بالا زد تا خون را پاک کند ملعونی تیر سه شعبه‌ای بر قلب مبارک حضرت زد که امام دیگر آماده مرگ شد چشم‌ها را به آسمان خیره کرد این تیر از جلو اصابت کرد و چون امام نتوانست تیر را از جلو در بیاورد از پشت سر بیرون کشید معلوم است که چنین تیری بر بدن امام چه می‌کند، دست‌های مبارک را جلوی خون گرفت و به آسمان پاشید و فرمود: تحمل این مصائب بر من آسان است چون در حضور خداست سپس بار دیگر مشت‌ها را از خون پر کرد و به صورت و محاسن شریف مالید و فرمود: به همین حال هستم تا خدا و جدم رسول خدا را ملاقات کنم و سر و صورتم به خون خضاب شده باشد به روایتی از زمانی که اباعبدالله خونش را به آسمان پاشید آسمان خون‌ها را گرفت و سرخ رنگ شد ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍منابع: ↲بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۵۵ ↲حیات الحسین، ۲۸۶/۳ ↲ابصارالعین، صفحه۳۸ ↲طبری ۳۶۱/۷ ↲ ادامه دارد @Norolhoda_Info
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت ⬅️ قسمـت آخــر 💔لحظه شهادت امام حسین علیه‌السلام زینب دختر امیرالمؤمنین‌ از خیمه خارج شد و فریاد زنان می‌گفت: آه برادرم! آه سالارم! ای کاش آسمان به زمین فرود می‌آمد آنگاه خطاب به عمر سعد ملعون فرمود: عمر سعد حسین را می‌کشند و تو نگاه می‌کنی؟!! عمر سعد اشک‌هایش از مظلومیت زینب سلام الله علیها جاری شد و روی برگرداند براستی که چقدر دختر علی علیه‌السلام تنها و بیکس شده که به دشمن متوسل شده شمر ملعون به لشکرش فریاد زد: مادرتان به عزایتان بنشیند حسین را بکشید آنگاه خود تیغ به دست گرفت و به همراه سنان برای بریدن رأس مطهر امام علیه‌السلام رهسپار شد اسب امام که بعد از شهادت امام احساس می‌کرد اهل بیت منتظر شنیدن خبر هستند کاکل خود را به خون امام حسین علیه‌السلام آغشته کرد و به سمت خیمه‌گاه دوید در حالی که شیهه می‌کشید امام باقر علیه‌السلام فرمود: اسب در شیهه‌هایش فریاد میزد امان از ظلم و ستم جماعتی که پسر پیغمبر خود را می‌کشند سپس به قدری ناله کرد و شیهه کشید و سر خود را به زمین کوبید تا جان داد زنان و اهل حرم اباعبدالله شیون کنان بعد از غارت شدن خیمه‌هایشان توسط دشمن به سمت قتلگاه رفتند چشمشان که به کشته‌ها افتاد فریادشان به شیون بلند شد راوی می‌گوید: بخدا قسم فراموش نمی‌کنم هنگامی که زینب دختر علی بر حسین نوحه سرایی می‌کرد و با قلب شکسته و حال محزون فریاد میزد: یا جداه این حسین توست که به خون آغشته شده و اعضایش قطعه قطعه گشته ای رسول خدا دخترانت اسیر و ذریه‌ات مقتول این حسین توست که بر زمین افتاده و سرش را از قفا بریدند و عمامه و البسه او را به غارت بردند آنقدر زینب ناله و نوحه‌سرایی کرد که دوست و دشمن را به گریه انداخت و سپس فرمود: پروردگارا این قربانی را از آل محمد قبول فرما سکینه علیهاالسلام نعش پدر را در آغوش گرفت و هر کاری کردند جدایش کنند نتوانستند تا اینکه عده‌ای به جبر از پدرش جدایش کردند از سکینه خاتون نقل شده که در همین حال شنیدم پدرم فرمود: شیعیانم هرگاه آب گوارا می‌نوشید مرا یاد کنید و یا اگر غریب و شهیدی دیدید بر من بگریید ایکاش روز عاشورا بودید و می‌دیدید چگونه برای شیرخوارم آب طلب کردم و بر من رحم نکردند از امام سجاد علیه‌السلام روایت شده است: چون پدر و برادرانم و انصار پدرم در کربلا شهید شدند و اهل بیت را با آن وضع به اسارت گرفتند هنگامی که از کنار کشته‌ها رد می‌شدیم سینه‌ام تنگ شد و قلبم گرفت نزدیک بود جان از کالبدم خارج شود که عمه‌ام متوجه شد و فرمود: چه می‌شود تو را ای یادگار برادرم که با جان خود بازی می‌کنی؟ گفتم عمه چگونه بی‌تابی نکنم که پدر و برادرانم همه کشته و قطعه قطعه شده‌اند و نه کفن شده و نه دفن گردیده‌اند عمه‌ام فرمود: پسر برادرم ناراحت نباش که این پیمانی است که رسول خدا از جدت علی علیه‌السلام و پدرت حسین و عمویت حسن بن علی گرفته و آنان هم پذیرفته‌اند خدا هم از مردمی که اهل آسمانند پیمان گرفته که این اعضای قطعه قطعه را جمع کنند و دفن کنند و برای این شهداء بارگاهی بسازند که با گذشت زمان از بین نمی‌رود هر چند ستمکاران در محو آن بکوشند 🏴صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا جَبَلَ الصَبر🏴 💔یــا زیـنـب کبـری💔 🍃اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلىٰ عَلِیِّ ابْنِ الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🍃وَ عَلىٰ اَصْحابِ الْحُسَيْنِ ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲نفس المهموم، صفحه ۳۸۵ ↲کامل الزیارات، صفحه ۲۶۱ ↲ارشاد مفید، صفحه ۲۲۷ ↲مقتل مقرم، صفحه ۳۹۸ @Norolhoda_Info
🗓 ↯ بعد از کـ🚩ــربلا چه گذشت 2⃣ ❶ دفن شهدای کربلا روز دفن بدن‌های مطهر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و اهل بیت و اصحاب آن حضرت به یاری جمعی از بنی‌اسد و با راهنمایی و نظارت امام سجاد علیه‌السلام که به صورت معجزه به کربلا برگشته بود تا اجساد را شناسایی و دفن کنند در کربلا صورت گرفت[1] ❷ ورود اهل بیت به کوفه روز دوازدهم روز ورود اهل بیت علیهم السلام با حالت اسارت به کوفه است چون اسرا را وارد کوفه کردند ابن زیاد دستور داد تمام مردم شهر در قصر اجتماع کنند در این روز ابن زیاد فرمان داد که احدی حق ندارد با اسلحه از خانه بیرون آید و ده هزار سوار و پیاده بر تمام کوچه‌ها و بازارها موکل گردانید که احدی از شیعیان امیرالمؤمنین حرکتی نکند سپس فرمان داد سرهایی را که در کوفه بود برگردانند و در پیش روی اهل بیت حرکت دهند و با هم وارد شهر کرده در کوی و بازار بگردانند مردم با دیدن حالت زار ذریّه پیامبر و سرهای بر نیزه و بانوان و مخدرات در هودج‌های بدون پوشش صدا به گریه بلند نمودند زینب کبری، ام کلثوم، فاطمه بنت الحسین و امام زین العابدین علیهم السلام به ترتیب با جگرهای سوزان و قلوب دردناک ایراد خطبه نمودند که عده‌ای از لشکر با دیدن این اوضاع از کرده خود پشیمان شدند[2] سر حسین ابن علی علیه‌السلام در داخل سپر کنار ابن زیاد قرار داشت با چوب بر لب و دندان اباعبدالله می‌زد و می‌خندید زید ابن ارقم که از صحابه رسول خدا بود وقتی مشاهده کرد ابن زیاد ضربات خود را مانند باران بر لب و دندان اباعبدالله وارد می‌کند! صدا زد: ابن زیاد!!! چوب را از لبان حسین بردار که بخدا قسم مکرر دیدم رسول خدا این لب‌ها را می‌بوسید سپس شروع به گریستن کرد ابن زیاد گفت: خدا همواره چشمانت را بگریاند که برای پیروزی خدا گریه می‌کنی اگر نبود که پیر و خرفت شده و عقلت را از دست داده‌ای، میدادم همین الآن سرت را از بدنت جدا کنند زید گفت: پسر زیاد با امانت رسول خدا چه کردی؟! سپس از مجلس خارج شد و گفت: شما مردم عرب از امروز همگی برده خواهید بود که پسر پیغمبر خدا را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود قرار دادید تا نزدیکان شما را بکشد حضرت زینب سلام الله علیها در گوشه‌ای از مجلس ابن زیاد نشست زنان و کنیزان اطرافش را گرفتند ابن زیاد سه بار پرسید: این زن که این چنین گوشه‌نشینی اختیار کرده کیست؟ کسی جواب او را نداد تا اینکه یکی از زنان گفت: این زینب دختر فاطمه دختر رسول خداست این بار ابن زیاد با شماتت گفت: خدا را سپاس که شما را کشت و حرکتتان را باطل گردانید زینب کبری فرمود: خدا را حمد می‌کنم که به وسیله پیامبرش ما را گرامی داشت و از پلیدی‌ها پاک ساخت همانا فاسق رسوا می‌شود و فاجر دروغ می‌گوید و او غیر از ماست پسر مرجانه ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادرت چه کرد؟ حضرت زینب فرمود: من جز زیبائی و خوبی چیزی ندیدم، اینها جماعتی بودند که خدا شهادت را بر ایشان مقدر کرده بود و به قتلگاه آمدند و روزی خدا میان تو و ایشان را جمع می‌کند و با تو مخامصه می‌کنند آنگاه خواهی دید که پیروز کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه ابن زیاد از نحوه پاسخگویی حضرت زینب به خشم آمد و خواست او را بکشد عمروبن حریث گفت: این زن از مصیبت نزدیکانش ناراحت است و نباید او را مواخذه کرد سپس ابن زیاد نگاهی به اُسرا انداخت و امام زین العابدین را دید و پرسید: کیست این؟ گفتند: علی ابن الحسین ابن زیاد گفت: مگر خدا علی ابن الحسین را در کربلا نکشت؟ امام سجاد فرمود: برادر دیگری داشتم به اسم علی که شما او را کشتید ابن زیاد با وقاحت فریاد کشید: نه خدا او را کشت! امام سجاد فرمود: آری خدا جان هر کس را هنگام مرگ می‌گیرد و هیچکس نمی‌میرد مگر به اذن او جسارت و حاضر جوابی امام خشم ابن زیاد را برانگیخت و فریاد زد: تو را چنین جرأت است که جواب مرا می‌دهی!جلاد نفسش را بگیر حضرت زینب با شنیدن این سخن از جا پرید و امام سجاد را در بغل گرفت و گفت: پسر مرجانه! خون‌هایی که از ما ریختی کافی نیست برایت؟ غیر از این جوان چه کسی را برای ما باقی گذاشتی؟ اگر می‌خواهی او را بکشی اول مرا بکش ابن زیاد نانجیب شرمنده شد و با تعجب گفت: چه خویشاوندی عمیقی! براستی حاضر است با او کشته شود ❸ روز شهادت امام سجاد علیه‌السلام بنابر قولی در این روز در سال ۹۴ هجری در سن ۵۷ سالگی واقع شده است و قول دیگر ۲۵ محرم است ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: [1]تذکرة الشهداء، صفحه۴۴۵،۴۴۷ [2]لهوف، صفحه ۲۰۰ ↲بحارالانوار، جلد۴۵ صفحه۱۱۴ ↲ارشاد القلوب، صفحه۲۲۸ ↲طبری، ۳۷۱/۱ ↲نفس المهموم صفحه۴۰۴ ↲کامل ۸۱/۴ 🏴@Norolhoda_Info
🗓 ↯ بعد از کـ🚩ــربلا چه گذشت 3⃣ بعد از سخنان شجاعانه حضرت زینب که باعث بیداری مردم در آن مجلس شد ابن زیاد به منظور پیاده کردن قدرت خود و پیشگیری از حرکت احتمالی مردمی که از جنگ با اباعبدالله پشیمان شده بودند و صدای گریه و شیونشان بلند بود دستور داد سر حسین علیه‌السلام و سایر شهداء را در کوچه‌های کوفه بگردانند تا مردم بدانند قدرت از آن کیست! 📢 منادی هم صدا میزد: قَتَّلَ کَذاب اِبنِ کذّاب... زید ابن ارقم می‌گوید: در غرفه خود نشسته بودم دیدم سر حسین را بالای نیزه در کوچه‌ها می‌گردانند شنیدم که آیه‌ای از سوره کهف می‌خواند: آیا گمان می‌کنی که داستان اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ماست! از شنیدن این آیه از سر بریده اباعبدالله مو بر تنم راست شد و بی‌اختیار صدا زدم: یابن رسول الله!!! حرف زدن سر تو از داستان زنده شدن اصحاب کهف هم عجیب‌تر است! پس از آنکه اسرای کربلا وارد کوفه شدند از سوی مردم کوفه که فضائل اهل بیت را زیاد شنیده بودند و از عدالت علی علیه‌السلام پنج سال برخوردار بودند از هر طرف صدای لعن بر کشندگان فرزند پیغمبر بلند شد و به گوش دشمنانشان می‌رسید دشمنان اباعبدالله بدتر از سگان از کرده خود پشیمان شدند چنانکه عمر سعد بعد از برگشتن از کربلا آنچنان پشیمان بود که به یکی از بستگانش که از او احوالپرسی می‌کرد گفت: هیچکس نزد خانواده‌اش برنگشته که بدتر باشد از وضعی که من برگشته‌ام از مرد فاسقی چون ابن زیاد اطاعت کردم و خدای حکیم را معصیت بزرگی مرتکب شدم و رحم و خویشاوندی را قطع نمودم ⬅️ بعد از شهادت امام حسین علیه‌السلام سیل انتقادات بر کشندگان پسر پیغمبر وارد شد حتی از سوی نزدیک‌ترین بستگان عثمان ابن زیاد به برادرش عبیدالله گفت: بخدا قسم دوست داشتم بر بینی تمام فرزندان زیاد تا قیامت علامت بردگی می‌زدند ولی حسین کشته نمی‌شد و این لکه ننگ بر خاندان زیاد نمی‌نشست مرجانه مادر عبیدالله ابن زیاد بر فرزند خبیثش خشم گرفت و گفت: ای پست فطرت پسر رسول خدا را کشتی! بخدا قسم هرگز خدا را با روی خوش ملاقات نخواهی کرد معقل ابن یسار به شدت از عبیدالله انتقاد می‌کرد و از او کناره گرفت مردم هرگاه عمر بن سعد را می‌دیدند او را لعنت می‌کردند و هرگاه وارد مسجد می‌شد از مسجد خارج می‌شدند حصین ابن عبدالرحمن می‌گوید: چون خبر قتل حسین به ما رسید سه روز به حالت بهت باقی ماندیم گویی بر سر ما خاکستر پاشیده شده است خواجه ربیع بیست سال سکوت اختیار کرده بود وقتی خبر قتل حسین به او رسید رنگش متغیر شد و گفت: براستی حسین را به شهادت رساندند؟ سپس فرمود: بخدا جوانمردانی را کشتند که رسول خدا آنها را بسیار دوست می‌داشت و با دست خود لقمه بر دهانشان می‌نهاد سپس به سکوت برگشت تا از دنیا رفت حسن بصری وقتی خبر شهادت امام حسین را شنید آنقدر گریه کرد تا پهلوهایش ورم کرد و گفت: آه چه ذلت و خواری است برای ملتی که فرزند زنازاده، فرزند پیغمبرش را بکشد بخدا قسم جد و پدر حسین از پسر مرجانه انتقام می‌گیرند حتی عده‌ای شهر را ترک کردند و گفتند: در شهری که پسر پیغمبر در آن شهید می‌شود سکنی نمی‌گزینیم ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲حیات الحسین، جلد۳، صفحه۱۱۹ ↲ارشاد مفید، صفحه۲۲۹ ↲بحارالانوار، جلد۴۵ صفحه۱۸ ↲طبری، جلد۷ صفحه۳۸۵ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° 🏴@Norolhoda_Info
🗓 ↯ بعد از کـ🚩ــربلا چه گذشت 4⃣ عبیدالله ابن زیاد سرهای مقدس را به سمت شام و برای یزید فرستاد یزید دستور داد که اُسرا را هم به شام بفرستید کسانی که همراه سرهای مقدس سفر می‌کردند در اولین منزل فرود آمدند تا غذا بخورند در حالیکه مأمورین مشغول خوشحالی و خوردن غذا و شرب خمر بودند ناگهان دستی روی دیوار پدیدار شد و نوشت: آیا امتی که حسین را می‌کشند امید شفاعت جدش را روز حساب و قیامت دارند؟ مأمورین مضطرب و هراسان شدند و خواستند دست را بگیرند که دست ناپدید شد دوباره مأمورین مشغول خوردن غذا شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت: نه این چنین نیست، بخدا قسم که اینها شفیعی ندارند و روز قیامت در عذاب خواهند بود! مأمورین دوباره سعی کردند دست را بگیرند و نتوانستند، دوباره مشغول غذا خوردن شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت: حسین را به حکم حاکم جور کشتند و این خلاف حکم خدا است غذا خوردن برای همه ناگوار شد و از آنجا کوچ کردند مأمورین ابن زیاد در راه سر حسین علیه‌السلام را از صندوق درآوردند و روی نِی قرار دادند تا به منزلی رسیدند که راهبی در آنجا زندگی می‌کرد نیمه شب راهب متوجه شد از بیرون نوری از زمین تا آسمان می‌درخشد بیرون آمد و دید نور از سر حسین علیه‌السلام هست نزد مأمورین آمد و گفت: شماها کی هستید؟ گفتند مأمورین ابن زیاد این سر کیست؟ سر حسین ابن علی کدام علی؟ علی ابن ابیطالب مادرش کیست؟ فاطمه دختر رسول خدا دختر پیامبرتان؟ بلی! وای بر شما که چه بد مردمی هستید اگر مسیح فرزندی داشت او را روی مژه چشمانمان نگه می‌داشتیم ممکن است ده هزار دینار به شما بدهم و این سر را تا صبح به من بسپارید؟ مانعی ندارد ده هزار دینار را گرفتند و سر را به راهب دادند راهب سر را شستشو داد و معطر گردانید و روی زانو گذاشت و تمام شب گریه می‌کرد تا صبح سر حسین را مخاطب قرار داد و گفت: ای سر مقدس من گواهی می‌دهم که جز خدای یکتا خدایی نیست و گواهی می‌دهم که محمد جد تو رسول خداست و من بر دین جد تو هستم فردا صبح نزدیک شام که رسیدند مأموران سر اباعبدالله گفتند: بیائید دینارها را تقسیم کنیم مبادا یزید از ما بستاند وقتی کیسه‌های زر را گشودند دیدند که دینارهای طلا به خزف تبدیل شده بود که یک طرف آن مکتوب بود: 《وَلا تَحسَبَن الله غافِلاً عَمّا یَعمَل الظالِمون》 ↫◄ و در طرف دیگر ↯ وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیّ مُنقَلَبِ یَّنقَلِبُون》 اسرای اهل بیت چون نزدیک شام رسیدند تمام مردمان شام از کوچک و بزرگ برای تماشای اهل بیت و اظهار شادمانی از پیروزی یزید به استقبال شتافتند به منظور تکمیل تزئین شهر سه روز اهل بیت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع تزئینات آراستند مردم مشغول لهو و لعب و رقص و پایکوبی شدند، اهل بیت وارد دمشق شدند ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲نفس المهموم، صفحه ۴۲۳ ↲صواعق المحرقه، صفحه ۱۹۷ ↲مناقب ابن شهراشوب، جلد۴، صفحه۸۲ ↲نفس الهموم، صفحه۴۲۹ ↲کامل بهایی، جلد۲، صفحه۱۸۶ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° 🏴 @Norolhoda_Info
🗓 ↯ بعد از کـ🚩ــربلا چه گذشت 5⃣ چون اهل بیت علیه‌السلام وارد شهر شدند ام کلثوم علیهاالسلام به شمر گفت: حاجتی دارم ممکن است آن را انجام دهی؟ ما را از دروازه‌ای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل می‌کنند بگو سرها را از محفل زن‌ها دور کنند که در معرض دید این همه تماشاچی نباشیم شمر پست فطرت دقیقاً برعکس دستور داد سرها را بالای نیزه‌ها نصب کنند و در کنار محمل زن‌ها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند سهل ابن سعد می‌گوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد دیدم تمام شهر آذین بسته شده و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند! با خودم گفتم آیا برای مردم شام عیدی هست که من بی‌خبرم؟! ناگهان دیدم در گوشه‌ای چند نفر به آرامی مشغول صحبت هستند گفتم: آیا برای شما شامی‌ها عیدی است که ما بی‌خبریم؟ گفتند: پیرمرد غریبی؟ گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم گفتند: سهل تعجب نمی‌کنی چرا از آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را فرو نمی‌برد؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آورده‌اند! گفتم: الله اکبر! سر حسین را می‌آورند و مردم این چنین خوشحالی می‌کنند؟! جلوی دروازه آمدم سواری را دیدم که نیزه‌ای در دست دارد که سری روی آن است که شبیه‌ترین انسان‌ها به رسول خدا است نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: آیا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟ حضرت سکینه فرمود:‌ ای سهل به کسی که این سر را حمل می‌کند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر ما را نگاه کنند جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم: اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو می‌دهم مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد از علی ابن الحسین روایت شده: هنگامی که ما را بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم: یزید تو رو به خدا چه فکر می‌کنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟ یزید دستور داد بند از ما برداشتند فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود: ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری؟ ناگهان زنی از بنی‌هاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت: ای حبیبم حسین ای سید اهل بیت رسول خدا ای پسر رسول خدا ای کشته اولاد زنا ندبه و گریه‌های این زن همه زنان اهل مجلس را گریانید مردی از اهل شام که فکر می‌کرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد زینب دختر علی علیه‌السلام غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پست‌تر از آنی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست! یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ می‌کنی اگر بخواهم می‌توانم زینب سلام الله فرمود: چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشوی و به دین دیگری در آئی مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲بحارالانوار، جلد۴۵،صفحه۱۲۹ ↲حیات الحسین، جلد۳، صفحه۳۷۱ ↲نفس المهموم، صفحه۴۳۳ ↲طبری، جلد۷، صفحه۳۸۱ ↲ارشادالقلوب، صفحه۲۴۶ ↲کامل جلد۴، صفحه۸۶ ↲روضه الواعظین، صفحه۱۶۴ @Norolhoda_Info
🗓 ↯ بعد از کـ🚩ــربلا چه گذشت 6⃣ در همین وقت مأموران ابن زیاد وارد شدند و سرها را نزد یزید قرار دادند سر حسین علیه‌السلام درون طشت طلا قرار داشت سکینه و فاطمه دختران اباعبدالله قد می‌کشیدند تا سر پدر را ببینند همین که چشمشان به سر پدر افتاد صدای شیونشان بلند شد یزید خبیث با خوشحالی با چوب خیزران بر لب و دندان حسین علیه‌السلام میزد و می‌گفت: انتقام جنگ بدر را گرفتیم سپس اشعاری خواند که مضمون اشعار بدین شرح است: آرزو می‌کند کشته‌های بدر که به جهنم واصل شده بودند حضور داشتند و این روز را می‌دیدند به کشتن پسر پیغمبر افتخار می‌کند تصور می‌کند دیگر مخالفی ندارد و حکومتش تثبیت شده و تزلزل ناپذیر است منکر اصل دین و وحی و رسالت و تمام مسائل الهی می‌شود حضرت زینب سلام الله مظلومانه با اینکه در دست دشمن اسیر است و حامی و پشتیبانی ندارد، اما با یک شجاعت بی‌نظیر و شهامت بی‌مثال بیاناتی می‌فرماید که بینی یزید را به خاک می‌مالد تا آنجا که می‌فرماید: من تو را انسانی بی‌ارزش و بی‌مقدار می‌بینم و بسیار سرزنش و توبیخ می‌کنم تو هرچه تلاش کنی و خدعه و نیرنگ به کار ببری که نام ما را از سر زبانها برداری و محبت ما را از قلب‌ها خارج کنی هرگز نخواهی توانست ننگِ کار پلید تو تا ابد با هیچ آبی شسته نمی‌شود یزید! گمان می‌کنی از اینکه تمام راه‌های آسمان و زمین را بر ما بستی و ما را مانند اسیران شهر به شهر می‌گردانی نزد خدا بی مقدار شده‌ایم و تو مورد عنایت پروردگار قرار گرفته‌ای و مقامت نزد خدا افزون گشته که بر ما پیروز گشتی و این چنین اظهار خوشحالی می‌کنی؟ چون دنیا به کام توست و حکومت ما در دست تو قرار گرفته؟ نه چنین نیست! گفته خدا را فراموش نکن: کفار گمان نکنند که مهلت دادن به آنها به خیر آنها است بلکه به آنها مهلت می‌دهیم تا بر گناهانشان بیفزایند که برای آنان عذابی دردناک است ای پسر آزاد شدگان! آیا رواست که کنیزکان خود را در پس پرده حجاب نگه‌داری و دختران رسول الله را در مسیر دید دشمنان باز بذاری تا به چهره آنان بنگرند در حالیکه مرد و محرمی ندارند تا از آنان حمایت کند؟! چگونه انتظار حمایت داشته باشیم از کسی که فرزند هند جگرخواره هست و گوشت او از خون شهدای ما روئیده کسی که با چوب خیزران بر لب و دندان سید جوانان اهل بهشت می‌زند صبر کن که به زودی به پدران خود ملحق خواهی شد در حالیکه آرزو می‌کنی ایکاش فلج و لال بودم و چنین حرف‌هایی نمی‌زدم هر چند سخن گفتن با تو مصیبتم را تشدید می‌کند و اندوهم را افزون می‌سازد اما باید تو را خوار و کوچک سازم و از این گردن فرازی فرود آورم تمام کوشش خود را به کار بگیر ولی بدان به خدا قسم نمی‌توانی یاد ما را از میان مردم محو کنی و احکام الهی را نابود سازی ننگ عمل پلیدت تا ابدت ماندگار می‌شود مدت زندگی‌ات کوتاه و همدستانت اندک است و روز قیامت منادی ندا می‌دهد: آگاه باش که لعنت خدا بر ستمکاران محقق است ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲نفس المهموم، صفحه۴۴۴ ↲حیات الحسین، جلد۴ ↲بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۳۳ ↲اعلام النسا @Norolhoda_Info
🗓 ↯ بعد از کـ🚩ــربلا چه گذشت 7⃣ بعد از سخنرانی‌های حضرت زینب سلام الله مردمی که در کاخ جمع شده بودند منقلب شده و احساس ندامت می‌کردند در این هنگام که امام سجاد علیه‌السلام را بر یزید وارد کردند، یزید که سرشکسته شده بود و دنبال بهانه‌ای برای شهید کردن امام سجاد بود از او سؤالاتی می‌پرسید و امام هم به کوتاهی پاسخ می‌داد در حالیکه تسبیح کوچکی در دست داشت و آنرا می‌چرخانید یزید گفت: این چه کاری است که من با تو سخن می‌گویم و با تسبیح بازی می‌کنی و احترام نمی‌گذاری؟ امام علیه‌السلام فرمود: پدرم از جدم برایم نقل کرده که وقتی نماز صبح را انجام میداد تسبیح به دست می‌گرفت و ذکری می‌گفت سپس تسبیح را در دست می‌چرخانید و به کارش می‌رسید بدون اینکه ذکری بگوید‌ و می‌فرمود: چرخاندن تسبیح ذکر به حساب می‌آید و چون در رختخواب می‌رفت تسبیح را زیر بالشش قرار میداد و می‌خوابید و می‌فرمود تا صبح تسبیح ذکر می‌کند من از روش آنها پیروی می‌کنم یزید گفت: با هر کدام از شما که سخن می‌گویم به گونه‌ای سخن می‌گوید که در گفتار پیروز می‌شود! در تاریخ آمده است که بعد از این سخنان یزید امام سجاد و اهل بیت را در خرابه بی سقفی منزل داد که از سرما و گرما در پناه نبودند آنقدر بر اهل بیت سخت گذشت که صورتشان پوست انداخت و مجروح گردید منهال عمرو می‌گوید: امام سجاد را دیدم که تکیه بر عصا داده و پاهایش مانند دوتا نی خشک و خون از آنها جاری بود رنگ شریفش نیز زرد شده بود از او پرسیدم: یابن رسول الله چگونه صبح کردید؟ امام سجاد علیه‌السلام فرمود: چگونه است حال کسی که در دست یزید اسیر است!؟ زن‌های ما تابحال از طعام سیر نشده‌اند و سرهایشان پوشیده نگردیده است هر وقت هم که یزید ما را می‌طلبد گمان می‌کنم قصد کشتن ما را دارد منهال! عرب به عجم افتخار می‌کند که محمد ﷺ عربی است ولی ما خاندان مردانمان کشته می‌شود توسط خود اعراب و زنان و اطفالمان اسیر می‌شوند! پرسیدم: کجا می‌روید؟ فرمود جایی که به ما داده‌اند حفاظی ندارد و آفتاب پوست ما را گداخته است جهت ضعف بدن بیرون آمده‌ام تا قدری استراحت کنم و برگردم از جهت ترس بر زنان در این حال صدای زنی بلند شد: نور دیده‌ام کجا می‌روی؟ برگرد که از دشمن بر جان تو می‌ترسم امام با شنیدن صدای عمه‌اش مرا گذاشت و به خرابه بازگشت ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲مقتل مقرم، صفحه۴۵۳ ↲بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۴۰ ↲لهوف، صفحه۱۹۳ ↲نفس المهموم، صفحه۴۵۹ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° @Norolhoda_Info
🗓 ↯ بعد از کـ🚩ــربلا چه گذشت 9⃣ اهل بیت علیه‌السلام در پاسخ یزید گفتند: ما برای حسین علیه‌السلام عزاداری نکردیم فعلاً می‌خواهیم برایش عزاداری کنیم یزید قبول کرد و خانه مجللی در اختیارشان قرار داد و هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند تمام زنان قریشی و هاشمی که در شام زندگی می‌کردند حتی زنان بنی‌امیه و خانواده یزید لباس سیاه پوشیدند و در عزای حسینی شرکت کردند پس از آنکه مردم شام خاندان اهل بیت را شناختند مخصوصاً بعد از سخنرانی کوبنده حضرت زینب و امام سجاد علیه‌السلام حکومت بنی‌امیه به افتضاح کشیده شد و انقلاب فکری در مردم ایجاد نمود یزید امام سجاد را خواست و اظهار داشت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را اگر من با پدرت روبرو می‌شدم تمام پیشنهادات او را می‌پذیرفتم لکن مقدرات الهی است که باید اجرا شود اکنون حاجتی داری بخواه امام سجاد علیه‌السلام فرمود: ◽️حاجت اولم این است که سر بابایم حسین را به من نشان بدهی تا او را دیدار و وداع کنم ◽️دوم دستور بده هر چه از ما غارت کردند به ما برگردانند ◽️سوم اگر قصد کشتنم را داری کسی را همراه زنان بفرست تا ایشان را به حرم جدشان برگرداند یزید گفت: سر پدرت را هرگز نخواهی دید اما از قتل تو گذشتم تو خود آنها را به وطن می‌رسانی و به جای آنچه از شما گرفته‌اند چندین برابر به شما خواهم داد امام فرمود: چشمداشتی به مال تو نداریم بلکه در میان این اموال لباس‌هایی است که جده‌ام حضرت زهرا آن را رشته و بافته است و مخصوصاً روسری و پیراهن و گوشواره‌های فاطمه دختر رسول خدا در میان آنهاست یزید دستور داد آنها را برگردانند و دویست دینار هم بر آنها افزود که امام علیه‌السلام آن را در میان فقرا تقسیم کرد ⬅️ ورود اهل بیت به کربلا هنگامی که اهل بیت اباعبدالله در مسیر به سوی مدینه به سرزمین عراق رسیدند به راهنما گفتند: ما را از راه کربلا ببرید که نتوانستیم روز عاشورا عزاداری کنیم چون به قتلگاه اباعبدالله رسیدند جابر ابن عبدالله انصاری و جماعتی از بنی‌هاشم را دیدند که برای زیارت حسین ابن علی آمده بودند و همزمان با اهل بیت وارد کربلا شده بودند این گروه تا چشمشان به خاندان اباعبدالله افتاد صدا را به شیون و زاری بلند کردند و عزای حسین را بر پا کردند آنچنان عزاخانه‌ای تشکیل شد که زنان قبایل نزدیک هم اجتماع کردند و سه روز عزاداری ادامه داشت ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲نفس المهموم، صفحه ۴۵۵ ↲بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۴۴ ↲ارشاد، صفحه ۲۴۷ ↲حیات الامام حسین، جلد۳، صفحه۳۹۲ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @Norolhoda_Info
🗓 ↯ بعد از کـ🚩ــربلا چه گذشت 🔟 بعد از مراسم عزاداری امام سجاد علیه‌السلام و اهل بیت اباعبدالله نزدیک مدینه رسیدند امام فرمود خیمه‌ها را سرپا کنند و زنان و اهل بیت وارد شدند سپس به بشیر فرمود: وارد مدینه شو و مردم را از شهادت اباعبدالله علیه‌السلام و آمدن ما با خبر کن بشیر اطاعت کرد و وارد مدینه شد و به مسجد رفت سپس صدایش به گریه بلند شد و اشعاری سرود و گفت: من بشیر ابن جنلم فرستاده امام سجادم علی ابن حسین با عمه‌ها و خواهرانش بیرون دروازه مدینه‌اند و مرا فرستاده تا مکانش را به شما معرفی کنم مردم شتابان به خارج مدینه هجوم آوردند زنی نماند در مدینه که بیرون نیامده باشد همگی صدایشان به گریه و شیون بلند شد و مدینه یکپارچه ضجه و ناله شد وقتی مردم خارج از مدینه تجمع کردند امام از خیمه خارج شد در حالی که گریان بود و دستمالی در دست داشت که اشک‌هایش را پاک می‌کرد مردم با دیدن حضرت صدایشان به شیون بلند شد و حضرت را تسلیت و تعزیت گفتند امام روی صندلی نشست و سپس با دست اشاره کرد که مردم ساکت شوند سپس ضمن ایراد خطبه فرمود: خدا را حمد و سپاس می‌گویم که ما را با ابتلا به مصیبت‌های بزرگ در معرض امتحان و آزمایش قرار داد حسین و افراد و اهل بیتش را کشتند و زنان و کودکانش را اسیر کردند و سر بریده‌اش را شهر به شهر گرداندند این مصیبتی است که مثل و مانندی ندارد مردم! ما از شهر خود رانده شدیم و در بیابان‌ها سرگردان شدیم بدون آنکه جرمی مرتکب شده باشیم و یا شکافی در اسلام پدید آورده باشیم چه مصیبت بزرگ و جانسوز و رنج دهنده‌ای بود که به ما رسید و ما به حساب خدا می‌گذاریم که او عزیز است و انتقام گیرنده ⬅️ ورود اهل بیت به مسجد رسول الله اهل بیت به محض ورود به مدینه قبل از رفتن به خانه‌هایشان به کنار قبر مطهر رسول الله می‌روند تا گزارش سفرشان را به رسول خدا بدهند و شکایت کنند چه گفتگوهایی بود و چه درد و دل‌هایی کردند که تاریخ از بیان آن عاجز است و مختصراً آورده می‌شود: زینب سلام الله علیها دست‌ها را دو طرف درب مسجد گذاشت و سر را داخل مسجد برد و صدا زد: یا جداه! خبر قتل برادرم حسین را آورده‌ام سکینه با صدای بلند فریاد کشید: ای جد گرامی از آنچه بر ما گذشته است پیش تو شکایت آورده‌ام به خدا قسم سنگدل تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکی بدتر از او ندیدم با چوب خیزران بر لب و دندان پدرم حسین می‌زد و می‌گفت: حسین چوب‌ها را چگونه می‌بینی!؟ ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲لهوف، صفحه ۱۹۷ ↲بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۴۷ ↲نفس المهموم، صفحه ۴۶۹ ↲حیات الحسین، جلد۳، صفحه @Norolhoda_Info
🗓 ↯ بعد از کـ🚩ــربلا چه گذشت ⬅️ قسمـت آخــر ↯ ↫ گریه‌های امام سجاد در طول زندگی امام سجاد علیه‌السلام پس از واقعه کربلا تا آخر عمر اشک چشمش خشک نشد حدود چهل سال بر پدر بزرگوارش گریست در حالی که روزها را روزه می‌گرفت و شب‌ها را به عبادت می‌پرداخت هنگام افطار غلام آن حضرت غذایش را حاضر می‌ساخت و عرض می‌کرد غذایتان را میل کنید امام می‌فرمود: پسر پیغمبر را با شکم گرسنه و لب تشنه شهید کردند، آنقدر تکرار می‌فرمود و گریه می‌کرد تا غذا با اشک چشمش مخلوط می‌گردید یکی از غلامان حضرت گفت: امام سجاد روزی راه صحرا را در پیش گرفت من در پی‌اش رفتم دیدم روی سنگ خشنی به سجده افتاده و صدای گریه‌اش بلند است و مکرر می‌فرماید: 《لا اِلهَ اِلّا اللهُ حَقاً حَقاً لا اِلهَ اِلّا اللهُ تَعَبُّداً وَ رِقاً لا اِلهَ اِلّا الله ایماناً وَ تَصدیقاً وَ صِدقاً》 من تا هزار بار اذکار حضرت را شمردم آنگاه سر از سجده برداشت در حالی که تمام صورت و محاسنش از اشک به حدی خیس بود که انگار آن را شسته باشد گفتم: مولای من وقت آن نرسیده که اندوهتان به پایان برسد؟ فرمود: وای بر تو یعقوب پیغمبر دوازده تا پسر داشت خدا یکی از آنان را پنهان کرد موی سرش از اندوه سفید شد و کمرش از غم خمید و دیدگانش را به سبب گریه از دست داد در حالی که می‌دانست فرزندش زنده است من پدر و هفده نفر از بستگانم را دیدم که به خون آغشته روی زمین افتاده‌اند پس چگونه اندوهم پایان پذیرد و گریه‌ام بکاهد!؟ أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ💔 ✨اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ✨وَ عَلى عَلِیِّ ابْنِ الْحُسَيْنِ ✨وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ✨وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° @Norolhoda_Info