#رمان_عشق_پاک
#پارت19
یکی از تیره ترین روسری هامو انتخاب کردم و سرم کردم دقیقا مثل همیشه کشیدم جلو و چادر سادمو پوشیدم و کش چادرمو روی سرم درست کردم و روبه فاطمه کردم و گفتم
_من آمادم بریم!
سرشو آورد بالا و نگاهی انداخت وگفت
_به سلامتی مراسم ختم تشریف میبرید؟!
بدون توجه به حرفش گفتم
_من رفتم پایین بیا
درو بستم و رفتم پایین مامان توی اتاقشون بود در زدم و وارد شدم
_مامان من آماده شدم تا برم
_آفرین عزیز دلم چون از چشمم بیشتر بهت اعتماد دارم گفتم تو بری ببینی کجا میره.
_مامان خدا میدونه که اصلا دلم رضا نیست برم اما فقط و فقط بخاطر شما میرم!
_الهی دورت بگردم عزیزم مواظب خودت باش
_چشم
صدای فاطمه اومد که گفت
_کجایی پس بدو
رو به مامان کردم و صورتشو بوسیدم و گفتم
_مامان من برم دیگه خداحافظ
_دست خدا به همراهت عزیزم
از اتاق اومدم بیرون و سریع پشت سر فاطمه رفتم بیرون
_خب فاطمه با چی میخوای بری؟!
_الان یکی از دوستام میاد دنبالم
_باشه کجا میاد؟
_یه خیابون پایین تر
راه افتادم و سرمو انداختم پایین و جلو تر از فاطمه راه میرفتم
فاطمه صدام کرد
_کجا میری وایسا
برگشتم سمتش از دیدن فاطمه با اون وضع حسابی شوکه شدم و پاهام سست شدن
_تو چرا اینطوری کردی؟ خجالت نمیکشی؟
شنیده بودم چادرتو بیرون میری در میاری اما باورم نمیشد این چه شکلیه برا خودت درست کردی؟! مانتو به این کوتاهی پوشیدی چادرتم که در اوردی...
_برو بابا باز شروع کردی بخدا اگه بازم حرف بزنی من میدونم و تو...
_واقعا برات متاسفم...
صدای بوق ماشین توجهمو جلب کرد دوتایی سمت صدا برگشتیم
_این دوستته؟!
_این نه و ایشون بله با اجازتون
رفت سمت ماشین و درو باز کرد و نشست جلو
از دیدن ظاهر دوستش بیشتر دلم گرفت دلم میخواست بشینم و فقط اشک بریزم و گریه کنم
انقدر توی شوک بودم که قدمی برنداشتم
فاطمه سرشو از شیشه ماشین بیرون کرد و گفت
_هوی نمیخوای سوار بشی؟
به خودم اومدم و ناچار سوار ماشین شدم و سلام ارومی گفتم
دوستش برگشت و یه نگاهی بهم انداخت و به فاطمه گفت
_این بقچه سیاه کیه با خودت آوردی؟
فاطمه بلند زد زیر خنده و گفت
_خواهرمه مزاحم همیشگی
خیلی ازحرفاشون دلم گرفت اما فقط و فقط به احترام حرف مامان قبول کردم که بیام...
#رمام_عشق_پاک
#پارت20
ماشینو روشن کرد و اهنگو بلند کرد خیلی عذاب کشیدم تا برسیم به خونه دوستش بالاخره بعد از یه مسیر طولانی رسیدیم
ماشینو جلوی یه آپارتمان لوکس نگه داشت فاطمه رو به دوستش کرد و گفت
_چرا اینجا؟ مگه خونشون یه جا دیگه نبود؟
_چرا دیگه خیلی وقته خونشونو عوض کردن مگه خبر نداری؟
_نه خیلی وقته اجازه ندادن بیام اخرین بار که اومدم سیامـَ....
نگاهی به من کرد و ادامه حرفشو خورد دوستش که نمیدونم اسمش چیه رو به فاطمه کرد وگفت بیخیال بابا بپر پایین...
فاطمه لبخندی زد و پیاده شد اما من هنوزم دلم نمیخواست پامو بزارم بیرون فاطمه چند ضربه به شیشه ماشین زد و گفت
_هوی خوابی میخوای همینجا بمونی؟!
دوستش زد به پهلو فاطمه و گفت
_بهتر این جاش اونجا نیست نیاد بهتره ها
فاطمه یکم نگاه کرد و گفت
_باشه نیا ما میریم و میایم
خیلی دلم میخواست نرم اما مامان ازم خواسته بود که تنهاش نزارم سریع از ماشین پیاده شدم و همراهشو رفتم داخل
تا وارد خونه شدیم از تعجب خشکم زد مجلس مختلط!!!
دیگه این یکیو باورم نمیشه که فاطمه اینکارو بکنه همون لحظه جلوی همه داد زدم سر فاطمه و گفتم
_تو خجالت نمیکشی میای اینجا؟ که پر از پسره تو از کی انقدر بی حیا شدی؟ همین حالا زود میای بریم خونه واگرنه من میدونم و تو...
فاطمه که حسابی جلوی دوستاش خجالت کشید اومد جلو و گفت
_کسی مجبورت نکرده بود بیای میتونی برگردی هزار بار بهت گفتم کاری به کار من نداشته باش ولی حالیت نمیشه چه جوری حالیت کنم؟
با این حرفاش خون جلوی چشمامو گرفت محکم زدم توی گوشش و دستشو گرفتم و کشیدمش بیرون یکی از پسرا که از اول داشت نگاه میکرد اومد جلو و گفت
_هوی بقچه تو چیکارشی راهتو بکش برو واگرنه خود دانی
بی توجه به حرفش گوشیو در اوردم میخواستم سریع زنگ بزنم به یکی که فقط به دادمون برسه معلوم نبود چه بلایی سر من بیارن همینطور که دست فاطمه رو گرفته بودم همون پسر دستشو از دستم کشید و فاطمه رو انداخت توی خونه اومد که چادرمو بگیر زود فرار کردم انقدر گریه کرده بودم که نفسم بند اومده بود
دو تا خیابون همینطور فقط دویدم تا یه جا کنار خیابون ایستادم اگه به بابا زنگ میزدم که خون به پا میکرد اخه به کی زنگ بزنم؟!
توی مخاطبام بودم که اسم محسن به چشمم خورد بهترین کسیه که میتونه کمکم کنه
سریع شمارشو گرفتم چندتا صلوات فرستادم تا برداره بعد از چندتا بوق بالاخره گوشیو برداشت
_الو سلام حسنا خانم
از شدت گریه زیاد به هق هق افتاده بودم
خیلی بریده بریده و با گریه گفتم
_سلام آقا محسن توروخدا به دادم برسید
_شما الان کجایید چیشده؟
چرا گریه میکنی
_هیچی فقط زود به این ادرسی که میدم بیاید....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت سلام
اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
التماس دعای خیر یافاطمه الزهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیدی میگن مَذهبیا عٰاشق ترن🙂
#حب_حلال
وقتی حاجتت را به
تاخیر میاندازد ، دارد
چیزِ بزرگتری را به تو
میدهد . منتها تو حواست
به خواستهی خودت هست
و متوجه نمیشوی . .
تو نان میخواهی ،
او به تو جان میدهد :)
[ حاج اسماعیل دولابی ]
هرگاه که نمازت
قضا شد و نخواندی
در این فکر نباش که
وقت نماز خواندن نیافتی
بلکه !
فکرکن چه گناهی را
مرتکب شدی که
خداوند نخواست
در مقابلش بایستی!
نماز را سبک نشماریم
#تلنگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه رویامه:))
_کربلایی حسین ستوده
سلام بزرگواران
رفقای عزیز ممکنه بنده تو این چند روز فعالیتی نکنم و یا کم فعالیت بکنم، یه مشکلی برام پیش اومده که کم میتونم بیام ایتا و درگیر یه موضوعی هستم خلاصه شرمنده تونم اگر کم کاری صورت گرفت به بزرگی خودتون بخشید دیگه ...
اناللهواناالیهراجعون🖤
چهلروزگذشت،چهلروزباسوزگذشت ..
#ماهِامشب
30_ahd_01.mp3
1.82M
#دعایعهد
┏⊰✾🇮🇷✾⊱━─━┓
@Nurulsama
┗─━━⊰✾🇮🇷✾⊱┛
یهسلاممبدیمخدمتآقاجانمون؛
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(:💚
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولایالاَمانالاَمان . . . 🌱
زیارت اربعین:
السَّلامُ عَلَى وَلِیِّ اللهِ وَ حَبِیبِهِ السَّلامُ عَلَى خَلِیلِ اللهِ وَ نَجِیبِهِ السَّلامُ عَلَى صَفِیِّ اللهِ وَ ابْنِ صَفِیِّهِ السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ السَّلامُ عَلَى أَسِیرِ الْکُرُبَاتِ وَ قَتِیلِ الْعَبَرَاتِ اللهُمَّ إِنِّی أَشْهَدُ أَنَّهُ وَلِیُّکَ وَ ابْنُ وَلِیِّکَ وَ صَفِیُّکَ وَ ابْنُ صَفِیِّکَ الْفَائِزُ بِکَرَامَتِکَ أَکْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ اجْتَبَیْتَهُ بِطِیبِ الْوِلادَةِ وَ جَعَلْتَهُ سَیِّدا مِنَ السَّادَةِ وَ قَائِدا مِنَ الْقَادَةِ وَ ذَائِدا مِنَ الذَّادَةِ وَ أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِی هوَاهُ وَ أَسْخَطَکَ وَ أَسْخَطَ نَبِیَّکَ وَ أَطَاعَ مِنْ عِبَادِکَ أَهْلَ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ حَمَلَةَ الْأَوْزَارِ الْمُسْتَوْجِبِینَ النَّارَ [لِلنَّارِ] فَجَاهَدَهُمْ فِیکَ صَابِرا مُحْتَسِبا حَتَّى سُفِکَ فِی طَاعَتِکَ دَمُهُ وَ اسْتُبِیحَ حَرِیمُهُ اللهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْنا وَبِیلا وَ عَذِّبْهُمْ عَذَابا أَلِیما السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ سَیِّدِ الْأَوْصِیَاءِ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَمِینُ اللهِ وَ ابْنُ أَمِینِهِ عِشْتَ سَعِیدا وَ مَضَیْتَ حَمِیدا وَ مُتَّ فَقِیدا مَظْلُوما شَهِیدا وَ أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ مُنْجِزٌ مَا وَعَدَکَ وَ مُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ وَ مُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِ اللهِ وَ جَاهَدْتَ فِی سَبِیلِهِ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَکَ وَ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ
اللهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ أَنِّی وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاهُ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُورا فِی الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ [الطَّاهِرَةِ] لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِیَابِهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ مِنْ دَعَائِمِ الدِّینِ وَ أَرْکَانِ الْمُسْلِمِینَ وَ مَعْقِلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ الْإِمَامُ الْبَرُّ التَّقِیُّ الرَّضِیُّ الزَّکِیُّ الْهَادِی الْمَهْدِیُّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوَى وَ أَعْلامُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْیَا وَ أَشْهَدُ أَنِّی بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإِیَابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِینِی وَ خَوَاتِیمِ عَمَلِی وَ قَلْبِی لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَ أَمْرِی لِأَمْرِکُمْ مُتَّبِعٌ وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى یَأْذَنَ اللهُ لَکُمْ فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لا مَعَ عَدُوِّکُمْ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى أَرْوَاحِکُمْ وَ أَجْسَادِکُمْ [أَجْسَامِکُمْ] وَ شَاهِدِکُمْ وَ غَائِبِکُمْ وَ ظَاهِرِکُمْ وَ بَاطِنِکُمْ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ
التماس دعا
#امام_حسین
#اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک ؛
با همین یه سلام . .
چشامو بستم دیدم ؛
تو حرم خودمو
🚩السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله الْحُسَيْن (ع)
🏴یک اربعین گذشته و زینب رسیده است😔
🏴بالای تربتی که خودش آرمیده است😭
🏴یا ایها الغریب سلام ای برادرم✋
🏴ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است😭
فرا رسیدن اربعین سیّد و سالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام و شهدای دشت کربلا را محضر امام عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری و اعضای محترم کانال تسلیت عرض میکنیم.🖤
به شدت اعتقاد دارم آدمها با یه حرکت میتونن برای همیشه از چشمت بیوفتن! :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال و هوای آخرین روز مشایه
رفت تا سال آینده … 🥺❤️🩹
زیارتتون قبول زائران کربلا💚
▪️اعمال روز اربعین حسینی(ع)
🏴اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبدِالله الْحُسَيْن (ع)🏴
۱- «زیارت امام حسین علیه السلام و زیارت اربعین»
در این روز زیارت امام حسین (ع) مستحب است و این زیارت، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری (ع) روایت شده که فرمود: " علامت مؤمن پنج چیز است:👇
۱- پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شب و روز خواندن
۲- و زیارت اربعین کردن
۳- و انگشتر بر دست راست کردن
۴- و جَبین (پیشانی)را در سجده بر خاک گذاشتن
۵- و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را بلند گفتن است."
۲- «غسل اربعین و توبه»
۳- بعد از نماز صبح ۱۰۰ مرتبه (لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
۴- ۷۰ مرتبه تسبیحات اربعه
۵- بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس ۷۰ مرتبه استغفار
۶- غروب اربعین ۴۰ مرتبه لا اله الا الله
۷- بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
33.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اربعین حسینی تسلیت
رفیق امروز روز بیعت است
با چه کسی؟
با فرمانده و مولایمان حضرت حجة ابن الحسن عج و زیارت اربعین دور و نزدیک، و ارادتمون به ارباب مون حسین علیه السلام را ضمیمه بیعت مون کنیم...
بیعت امسال در کلیپ بالا👆
آقایاباعبــداللّٰــہ...
#رمام_عشق_پاک #پارت20 ماشینو روشن کرد و اهنگو بلند کرد خیلی عذاب کشیدم تا برسیم به خونه دوستش بالاخ
#رمان_عشق_پاک
#پارت_21
محسن بعد از ده دقیقه رسید زود سوار ماشین شدم محسن متعجب گفت
_سلام چیشده چرا اینجایی؟
همه چیزو براش تعریف کردم و فقط گریه کردم سرشو انداخته بود پایین و زیر لب ذکر میگفت
بعد از کمی سکوت گفت
_بهتره که همین حالا همه چیزو به مادر پدرتون بگید اگه نگید و جلوشو نگیرید معلوم نیس چه بلایی سرش بیاد!
_بله حتما برم خونه همه چیزو برای مامان تعریف میکنم قطعا مامان هم به بابا میگه
_آبمیوه میخورید براتون بگیرم؟
_نه ممنون زحمت نکشید میل ندارم
بی توجه به حرفم ایستاد و دوتا آبمیوه گرفت و سمت صندلی عقب که نشسته بودم گرفت
_بفرمایید
_ممنون
سوار ماشین شد و راه افتاد انقدر اعصابم داغون بود که چشمامو بستم و با صدای محسن به خودم اومدم
_حسنا خانم رسیدیم
چشمامو باز کردم و گفتم
_شرمنده زحمتتون دادم ممنون بفرمایید داخل!
_چه زحمتی ممنون من تازه از سفر رسیدم هنوز خونه هم نرفتم انشاالله مزاحم میشم به زودی
بعد از گفتن اخرین جملش لبخند دندون نمایی زد
_هرجور راحتید ممنون خدانگهدار...
از ماشین پیاده شدم و کلیدو انداختم توی در و رفتم داخل
مامان با دیدنم خشکش زد اومد جلو و گفت
_پس فاطمه کو؟
با شنیدن اسم فاطمه زدم زیر گریه مامان اومد جلو و گفت
_بهت میگم فاطمه کو چرا گریه میکنی؟!
با سختی همه ماجرا رو براش گفتم حالا فقط من گریه نمیکردم مامان هم با من اشک میریخت همون موقع رفت سمت تلفن و زنگ زد به بابا و گفت که بره دنبال فاطمه....
رفتم سمت اتاقم و لباسمو در اوردم و دراز کشیدم روی تختم و یاد حرفا و کاری فاطمه افتادم یاد گذشته که فاطمه چقدر با الان فرق داشت دلم برای اون فاطمه تنگ شده بود فاطمه ای که همیشه اون منو برای نماز خوندن تشویق میکرد الان چرا باید اینطور بشه؟!.....