eitaa logo
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
1.3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
‹بِسـم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین› ‌مشکلات‌من‌فقط‌ڪنج‌حـرم‌حل‌می‌شود؛ دعوتم‌کن‌کربلا‌خیلی‌گرفتارم‌حسین :)!... شرایط‌کپی‌وَلِف؟‌: دعایِ‌شهادتمون🙂🚶🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد نصف شب چشمامو باز کردم دیدم یه نفر سیاه نشسته بالای سرم و چشماش برق میزنه جیغ زدم که یه پشتی خورد تو سرم فاطمه گفت _جیغ نزن چته؟ منم _فاااطمه چرا اینطوری میکنی نشستی زل زدی به من که چی؟ _چیکار تو دارم خوابم نمیبره! _چرا خب؟ _نمیدونم فکر و خیال _بخواب بابا یادت میره پشتمو کردم بهش و دوباره خوابیدم صدای اذان اومد مسجد کنار خونمونه برای همین صداش خیلی بلند و واضح همیشه توی خونه میپیچه بابا و مامان هم بیشتر وقتا مسجدن دلم هوای مسجد کرد رفتم پایین بابا داشت وضو میگرفت _سلام بابا کجا میری؟ _سلام عزیزبابا مسجد! _منم میام _چه عجب باشه سریع اماده شو بریم مامانتم داره اماده میشه سریع پله ها رو دوتا یکی رفتم بالا فاطمه داشت چادرشو سرش میکرد _به به کجا به سلامتی؟ _میخوام برم مسجد! _عه منم وایسا تا اماده بشم بریم! سریع رفتم سمت کمدم و لباسامو پوشیدم و رفتم پایین تقریبا چندماهی میشه که صبحا مسجد دسته جمعی نرفتیم وارد مسجد شدیم خیلی حال و هوای خوبی داشت کنار هم نشستیم و نمازو خوندیم و رفتیم خونه توی راه بابا سر به سر منو فاطمه میزاشت خندمون رفته بود بالا و رسیدیم خونه خواب از سرم پرید اما هرجوری بود خوابیدم