eitaa logo
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
‹بِسـم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین› ‌مشکلات‌من‌فقط‌ڪنج‌حـرم‌حل‌می‌شود؛ دعوتم‌کن‌کربلا‌خیلی‌گرفتارم‌حسین :)!... شرایط‌کپی‌وَلِف؟‌: دعایِ‌شهادتمون🙂🚶🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از شام رفتیم خونه و قرار شد فاطمه صبح با مامان برن آزمایش و منم دو روز تا عروسیم مونده! صبح با صدای فاطمه که صدام زد چشمامو باز کردم و گفتم _بله؟ _واااای حسنا من چی بپوشم؟! _اینهمه منو صدا زدی که ازم بپرسی چی بپوشم؟! _خب همه روسریام تکراری شدن! _خب من الان چیکارت کنم؟ _روسریا تورو بپوشم؟! _الان بگم نه نمیپوشی؟! _نچ میپوشم فقط خواستم اطلاع بدم تازه انتخابشم کردم روسری یاسیتو برداشتم اتو هم کردم! _نمیخوای احتمالا مانتو و کفش و کیفمم برداری؟ _نه دیگه لازم شد حتما برمیدارم بخواب! انقدر خوابم میاد که حوصله بحث کردن باهاشو ندارم پتو رو کشیدم روی سرم و خوابیدم که ایندفعه با صدای علی چشمامو باز کردم _بلههههه؟! _آبجی حسنا من گشنمه! _چیکارت کنم آبجی:( _یه چیزی بده من بخورم! از تختم بلند شدم و رفتم پایین انگار امروز خواب به من نیومده رفتم و صبحانشو اماده کردم و رفتم تا دوباره بخوابم قووول میدم ایندفعه با هیچ صدایی پا نشم خوابیدم که صدای زنگ گوشیم بلند شد اعتنایی نکردم که قطع شد(خداروشکر) دوباره صداش بلند شد و توجه نکردم ولی باز زنگ خورد گوشیو برداشتم که دیدم اوه محسنه! سریع نشستم و صدامو صاف کردم و گوشیو وصل کردم و گفتم _به به سلاااام اقا محسن! _سلااام خانم خوابالو ساعت خواب؟ _کی گفته من خوابم اتفاقا بیدار بودم داشتم کتاب میخوندم(الکیییی خدایا منو ببخش فقط برای اینکه آبروم نره گفتم دیگه تکرار نمیشه) محسن بلند خندید و گفت _پس که کتاب میخوندی نه؟! _آره حالا مگه چندبار زنگ زدی؟ _دوبار زدم به خودت جواب ندادی نگران شدم زدم خونتون علی برداشت گفت آبجیم خواب خوابه! محسن بلند خندید و گفت _خبر نداشت که آبجی خانومش داشته کتاب میخونده! خندیدم و گفتم _خب حالا یه ذره هم خوابم برد!