eitaa logo
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
0 فایل
‹بِسـم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین› ‌مشکلات‌من‌فقط‌ڪنج‌حـرم‌حل‌می‌شود؛ دعوتم‌کن‌کربلا‌خیلی‌گرفتارم‌حسین :)!... شرایط‌کپی‌وَلِف؟‌: دعایِ‌شهادتمون🙂🚶🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
محسن ایستاده بود و نگاه به ساعتش میکرد خاله و حسن آقا هم روی نیمکت نشسته بودن بهشون نزدیک شدیم به خاله دست دادم جلو اومد و صورتمو بوسید بعد از خاله به حسن آقا سلام کردم به محسن که رسیدم همینطور که سرش پایین بود اروم گفت _سلام خوب هستید اروم تر از صدای اون لب زدم و گفتم _سلام ممنون شما خوبید _بهتر از این نمیشم بعد از این حرفش یه لبخندی زد و با دستمالی که از جیبش در اورد پیشونیشو پاک کرد انقدر از این حرفش خجالت کشیدم که هیچی نگفتم حسن آقا رو به بابا کرد و گفت _حسین آقا ما بزرگترا بریم یه جای دیگه تا این جوونا راحت باشن بابا به نشونه حرفش با سر تایید کرد مامان جلو اومد و بوسم کرد و رفتن بعد از رفتنشون من سمت راست نیمکت نشستم محسن هم سمت چپ و با فاصله زیاد... بعد از کمی سکوتی که بینمون بود رو محسن شکست و گفت _میشه دنبال من بیاید تا ببرمتون یه جایی؟ از حرفش حسابی جا خوردم نمیدونم قبول کنم یا نه با اکراه پرسیدم _کجا؟ _همین جاست بیرون از شهدا نیست اگه میشه بیاید! _باشه قبول کردم چون میدونستم محسن آدمی نیست که منو جای بد ببره باهاش راه افتادم و چند قدم عقب تر از اون راه میرفتم بعد از یه مسیر طولانی بین قبور شهدا بالاخره رسیدیم به یه شهیدی که آخرای گلستان شهدا بود و هیچکس سر اون قبر نبود و چقدر اونجا تاریک و دلگیر بود... محسن روی پاهاش نشست و دستشو گذاشت روی قبر منم همونجور که ایستاده بودم شروع کردم دعا کردن... محسن بلند شد و بلوکی که اون نزدیکی بود آورد و گذاشت یکی دیگه هم بود آورد و خودش نشست... ازش پرسیدم _ماجرای این شهید چیه اسمش چیه؟ _این شهید گمنامه تقریبا میتونم بگم داداش منه با تعجب پرسیدم _داداشت؟ یعنی چی؟ _اره داداشم کسی که توی بدترین شرایط دعام کرد من الان هرچی دارم از دوتا چیز دارم یکیش دعای مادرمه یکیشم به برکت همین شهیده...