eitaa logo
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
1.3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
‹بِسـم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین› ‌مشکلات‌من‌فقط‌ڪنج‌حـرم‌حل‌می‌شود؛ دعوتم‌کن‌کربلا‌خیلی‌گرفتارم‌حسین :)!... شرایط‌کپی‌وَلِف؟‌: دعایِ‌شهادتمون🙂🚶🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحه گوشیمو باز کردم با پیام استادم یهو یادم اومد امروز کلاس داشتم و کلا فراموش کردم البته اگه فراموش هم نمیکردم کلا نمی رسیدم امروز برم! تلفن خونه زنگ خورد گوشیمو گذاشتم زمین و رفتم ببینم کیه شمارشونو نمیشناسم! جواب دادم ببینم کیه! _الو سلام _سلام عزیزم خوبی! صدا آشنا بود اما هرچی فکر کردم یادم نیومد! _ممنون بفرمایید! _مامانت خونه است؟ _بله چند لحظه گوشی خدمتتون! در اتاقو زدم و رفتم تو _مامان یه نفر پشت تلفن کارتون داره! _کیه؟ _نمیدونم مامان بلند شد از روی صندلی و رفت سمت پذیرایی نگاه کردم به فاطمه که چشماش پر از اشک بود و نشسته بود روی زمین نگاهم کرد اما ایندفعه نگاهش فرق داشت مهربون بود! _حسنا میای پیشم؟! از حرفش تعجب کردم! _باشه رفتم کنارش روی زمین نشستم همین که نشستم کنارش اشک هاش سرازیر شدن و بغلم کرد و بلند بلند گریه کرد از گریه فاطمه گریم گرفت هرچقدر هم بدی بهم کرده باشه بازم خواهرمه خوبی هاش خیلی بیشتر بدی هاش هست فاطمه با هق هق گفت _اجی منو ببخش من دیگه میخوام عوض بشم بشم اونی که شما ازم میخواین محکم تر بقلش کردم و گفتم _الهی من فدای اشکات بشم اخه تو که کاری نکردی که ببخشمت!