eitaa logo
کانال قرآن احادیث و احکام 1
113 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
77 ویدیو
40 فایل
سلام‌علیکم خوش آمدید 🌹🌹 آیدی مدیر کانال👇 https://eitaa.com/Ok12345Ok 📲لینگ کانال قرآن احادیث و احکام 👇ایتا 🆔️https://eitaa.com/OK32OK78
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🥀🌴🌾🌺 🎀چند توصیه مهم شوهرداری🎀 خانم محترم! 💕قبل از شوهرت چشم بر هم نگذار و پیش از او بیدار شو. 💕موی تو یکی از زیبایی های توست ازش مراقبت کن. 💕لبخند زیبایت را در هیچ شرایطی با اخم معاوضه نکن. 💕لباست بوی غذا ندهد. 💕 از شوهرت تمکین کن تا تاج سرش باشی. 💕قناعت پیشه باش. 💕کسی را با او مقایسه نکن. 💕لجبازی نکن از چشم شوهرت می افتی. 💕زیبایی شوهرت را در عقل او جستجو کن. 🍃🌺🍃🥀🌴🌾🍃🌺🍃🥀🍃🌺🌴 🍃🌺🍃🥀🌴🌾🌺 ‍ مردها در عصبانیت شخصیتی بددهن، نامهربان دارند! فقط یک راه دارد سکوت کنید😶 وقتی سکوت کنید زودتر آرام میشوند وقتی آرام شدند راحت تر متقاعد میشوند. 🍃🌺🍃🥀🌴🌾🍃🌺🍃🥀🍃🌺🌴 🍃🌺🍃🥀🌴🍃🌺 💞تو به دیگران یاد می دهی چطور با تو برخورد کنند، 💞وقتی تو تغییر می کنی آنها هم تغییر می کنند، 💞هنگامی که شروع به احترام گذاشتن به خودت می کنی درواقع به دیگران نحوه محترمانه برخورد کردن با خودت را می آموزی، 💞وقتی در روابطت قدرتمندانه ظاهر می شوی، دیگران یاد می گیرند با فرد توانمندی روبرو هستند، 💞می خواهی آدم ها را تغییر دهی؟؟؟ 💞بهترین راه تحول آنها، ایجاد دگرگونی در خود تو است، 💞تو بهتر شو تا دیگران برخورد بهتری با تو داشته باشند...! 🍃🌺🍃🥀🌴🌾🍃🌺🍃🥀🍃🌺 کانال هدایت بسوی خدا در ایتا https://eitaa.com/OK8589OK
و سرو صدا راه انداخته بودن: - چه خبرته خانم ؟ نمی تونید اروم تر رانندگی کنید ؟ دختر مردمو زدي لت و پار کردي. از درد چشمام و فشار می دادم. صداي زنونه اي تو گوشم می پیچید: - خانم حالتون خوبه؟ میتونید بلند شید؟ چشمامو باز کردم. یه خانم که پوست برنزه و بینی قلمی و لباي کوچیک وچشماي مشکی داشت، با موهاي رنگ شده فندقیش، زل زده بود به من. با صدا یی که پر از درد بود گفتم: - نه ؛ نمی تونم پام خیلی درد میکنه. بادستش بازومو گرفت، کمکم کرد بلند شم .وقتی بلند شدم، چشمم افتاد به پوست موز. خواستم نفرین کسی که اون پوست موزو انداخته بکنم اما دلم نیومد.خودمو کشون کشون به ماشینش رسوندم وقتی به بیمارستان رسیدیم از پام عکس گرفتن و گفتن شکسته. تا یک ماه پاي من بیچاره تو گچ بود. اونم تمام این یک ماه، شب و روز اومد و رفت. وقتی بهش گفتم دنبال کار می گردم بهم پیشنهاد کرد که توي خیاطیش کار کنم. بهش گفتم که خیاطی بلد نیستم .قرار شد چند ماهی بهم خیاطی یاد بده. از سر مجبوري یا علاقه، هر چی که بود پنج ماهه همه ي فوت و فن خیاطی رو یاد گرفتم. حالا هم واسه خودم یه پا خیاط حرفه اي شدم؛ از لباس عروس گرفته تا لباس مجلسی و... خلاصه هر چی که مشتري بخواد براش می دوزم. هیچ وقت از دوستی با نسترن پشیمون نمی شم. *** - ممنون آقا همین جا پیاده می شم. کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم. اواخر اردیبهشت ماه بود و هواي گرم جنوب. خورشید مستقیم به سر وصورتم می تابید و باعث شده بود صورتم عرق کنه. چند قطره از کنار شقیقه هام سر خورد و اومد پایین. ازعرق خودم چندشم شده بود. یه دستمال از کیفم برداشتم و صورتمو خشک کردم. هر چی ضد آفتاب به خودم مالونده بودم دود شد رفت هوا... کاش یه کلاهی روي سرم میذاشتم. حداقل آفتاب سوخته نشم. نزدیکاي خونمون بودم که پسري رو دیدم پشت به من به دیوار تکیه داده، دست راستشو به دیوار زده بود؛ دست چپشم روي صورتش گذاشته کمی هم به پایین خ م شده بود. اول نشناختمش. کمی که جلوتر رفتم، فهمیدم نویده. قدمهامو بلند تر برداشتم و صداش زدم: - دینو ... دینو ... برگشت سمتم. دستی که جلوي صورتش گرفته بود، از لاي انگشتاش خون چکه میکرد. با ترس جلوش وایسادم و گفتم: - چی شده نوید؟! دستشو برداشت وگفت: خ - ون دماغ شدم. - خوب چرا اینجا وایسادي بیا بریم دکتر. - نه، نمیخواد... یه آب به صورتم بزنم خوب می شه. بازوشو کشیدم و گفتم: چی چیو آب به صورتم می زنم ...راه بیفت ببینم! بازوشو از دستم کشید و گفت: به دکتر احتیاجی نیست ... همیشه همین جوریه. خیلی خون از دماغش می اومد. وایسادنو صلاح ندونستم. گفتم: - خیل ی خب پس بریم. دستشو روي بینی و دهنش گذاشته بود. تمام لباس سفیدش خونی شده بود. کلیدو از کیفم برداشتم که درو باز کنم. گفت «: خونه خودمون میرم ». - چه فرقی میکنه؟ راهشو به سمت خونشون کج کرد و گفت: - راحت ترم. منم باحرص گفتم: از دست تو! الان چه وقت تعارف کردنه؟ کلیدا رو بده. - تو کولمه. کوله شو از شونه هاش برداشتم. به دستش نگاه کردم خون دماغش بیشتر شده بود. هل شدم و تند تند کیفشو می گشتم که گفت: - تو زیپ کوچیه س. زیپو کشیدم و کلیدو برداشتم. درو باز کردم. زودتر از اون رفتم تو و گفتم: - انقدر سر تو بالا نگیر...خون برمی گرده، خفه می شی. با انگشتت جلو ي بینیتو فشار بده... برو تو حموم تا بیام. به آشپزخونه رفتم. با یه بطري اب خنک رفتم به حموم. گفتم:سرتو پایین بگیر. سرشو که پایین گرفت، آبو روي سرش گرفتم. کمی که سرش خیس شد، گفت: - صبر کن ...صبرکن. دیگه آب نریختم. سرشو گرفت بالا و با لبخند به من نگاه کردو گفت: اینو از کجا آوردي؟ -از تو یخچال. ریز ریز خندید و گفت:بوش نکردي ببینی چیه؟! نه - ... - این عرقه بید مشکه. مامانم براي من درست کرده بود بوش کردم دیدم راست میگه. با حرص گفتم : چرا زود تر نگفتی؟ با همون خنده گفت: خوب من از کجا بدونم تو چی میخواي بیاري؟! کلافه شده بودم. نمی دونستم باید چی کار کنم. با هول گفتم: همین جا بشین تا آب بیارم. تکون نخوریا؟ به طرف آشپزخونه می دویدم که با داد گفت: بنزین نیاري آتیشمون بزنی! ی نبود به این بگه الان وقت شوخی کردنه؟! سریع برگشتم تو آشپزخونه، یه بطري دیگه برداشتم. بخاطر اینکه مطمئن بشم آبه اول بوش کردم. با دو رفتم به حموم، آبو روسرش می ریختم گفت: - براي چی آب رو سرم می ریزي؟ - نمی دونم؛ فکر کنم این جوري زود تر خونش بند میاد دیدم شونه هاش تکون میخوره. نشستم کنارش و با ترس گفتم: نوید درد داري؟ 🍃سیاست_های_رفتاری🍃 👈با وابسته به خانواده اش چگونه رفتار کنم⁉️ 🔅یکی از مشکلات شایع همسران وابستگی یکی از زوجین به خانواده‌اش است. 1⃣ در ابتدا برای اینکه این مشکل را حل کنید به جای جبهه گیری سعی کنید به این نیاز همسرتان