eitaa logo
دانلود
@OLOOMEKARBORDI 🍃💙کانال علوم کاربردی👆 🌷💐🌷
🍎🍎 💠 #امام_صادق علیه السلام: 💠اگر مردم مى دانستند چه خواصى در سيب وجود دارد، بيماران خود را تنهابا آن درمان مى كردند. بدانيد كه سيب از هر چيزى سريع تر به قلب فايده مى بخشد و خوشبو كننده است... 📚 #طب_الائمه ، ص۱۳۵ ‌‌🍏🍏🍏🍏🍏🍏
✅↫°انواع بیماری در 🌺 (ع)می‌فرماید بیماری انواعی دارد: ✴️↫°مرض بلوی (بیماری آزمایش) ✍ صلی الله علیه و آله فرمودند انسان ، گاه دارای مرتبه ای در پیشگاه خداوند است که با عملش ، به آن نمی رسد تا آن موقعی که به ابتلای جسمش ، امتحان شود و به این وسیله ، به آن جایگاه برسد. ✴️↫°مرض عقوبت (بیماری کیفر) ✍ صل الله علیه و آله فرمودند گاه بنده بیمار می شود ، پس دلش نازک می شود و برخی از گناهانی را که انجام داده است ، به یاد می آورد و قطره اشکی ، هر چند کوچک ، از چشمانش سرازیر می شود و خداوند عزوجل ، او را از گناهانش پاک می کند .پس اگر او را از بستر بیماری بلند کند ، او را پاک شده از گناه بلند می کند و اگر جانش را بگیرد ، پاکیزه شده از گناه می گیرد. ✴️↫°مرض جعل علت للفنا (بیماری ای که علت مرگ قرار داده شده است.) ✍ صل الله علیه و آله خدای متعال در خطاب به فرشتگان می فرماید ای فرشتگانم! من بنده ام را به بندی از بندهای خودم گرفتار کرده ام. اکنون اگر جانش را بگیرم ، او را می بخشم و اگر به او سلامتی بدهم ، در حالی از بستر بلند می شود که هیچ گناهی ندارد. 📚 منبع:بحار الانوارج۱۰ ص۱۷۱ 🍎🍏🍎🍏
🍎🍏 (ع) مى فرمايد: سيب بخوريد زيرا اين ميوه حرارت را در درون شما فرو مى نشاند و مزاجتان را تبريد(خنك ) نموده و مبتلايان به تب را درمان خواهد كرد. (ع) مى فرمايد: اگر مردم مى دانستند در سيب چه خواصى نهفته است بيماران خود جز با سيب با هيچ دواى ديگر مداوا نمى كردند. علاوه بر آن كه سيب در قلب آدمى نشاط و سرورى سريع مى بخشد. اثر سيب در قلب انسان به علت دارا بودن عنصر پتاسيم از اثرش در اعضاى ديگر سريع تر است . و فرمود: - به بيماران تب دار سيب بدهيد زيرا از سيب سودمندتر برايشان چيز ديگر نمى شناسم . پزشكان نيز اخيرا گفته اند: خوردن سيب قلب ، مغز، كبد را قوى و شادمان خواهد ساخت و بوييدن سيب براى كسانى كه بيمارى خفقان و تنگى نفس دارند، سودمند است . خاصيت ديگر سيب اين است كه ((فم المعده )) را اصلاح مى كند و به معده بيدارى و اشتها مى بخشد. سيب پخته براى سرفه درمان مؤ ثرى است و براى بيمارى هاى جلدى و بى خوابى نيز همين سيب پخته دواى خوبى است . 🍏🍎🍏🍎
هدایت شده از کانال توبه
🔴 یک روزه، ثوابی به اندازهٔ عمر دنیا ⭕️ ثواب روزه ی آنقدر زیاد است که اگر کسی تمام عمر دنیا را روزه بگیرد، با ثواب یک روز روزه در غدیر برابری می‌کند! و حتی بیشتر؛ چون خداوند وعده داده: صد حج و صد عمره مقبول، تنها با روزهٔ غدیر این فرصت آسمانی را از دست ندهید‼️ 🌕 علیه السلام: روزه در روز غدیر خم معادلِ روزهٔ تمام عمر دنیاست؛ اگر کسی به اندازهٔ تمام عمر دنیا زنده بماند و تمام آن را روزه بگیرد، ثواب آن به اندازهٔ ثواب روزه در روز غدیر است. و روزهٔ روز غدیر نزد عزوجل معادلِ صد حج و صد عمره مقبول است. راستی! با اهدای ثواب اعمال روز غدیر به محضر امام عصر علیه‌ السلام، این ثواب عظیم با مهر ولایت، به برکتی مضاعف و پاداشی بی‌نهایت تبدیل می‌شود. صِيَامُ يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ يَعْدِلُ صِيَامَ عُمُرِ اَلدُّنْيَا لَوْ عَاشَ إنْسَانٌ ثُمَّ صَامَ مَا عَمَرَتِ اَلدُّنْيَا لَكَانَ لَهُ ثَوَابُ ذَلِكَ وَ صِيَامُهُ يَعْدِلُ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كُلِّ عَامٍ مِائَةَ حَجَّةٍ وَ مِائَةَ عُمْرَةٍ مَبْرُورَاتٍ مُتَقَبَّلاَتٍ. 📗تهذيب الأحکام، ج ۳، ص ۱۴۳‌ @Tobeh_Channel
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 💠 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 💠 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 💠 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 💠 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 💠 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»... ✍نویسنده: 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
✍️ 💠 گنبد روشن در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراه‌مان آمده است. بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!» 💠 باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!» نگاهم در حدقه چشمانم از می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!» 💠 دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!» از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟» 💠 دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!» چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه رو میده و عقدت می‌کنه!» 💠 نغمه از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. 💠 عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!» 💠 می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!» 💠 دیگر صدای ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای ، خلوت صحن و حرم را شکست... ✍️نویسنده: 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🔴 در حتی یک نقطه خاکستری هم پیدا نمی‌شود قَالَ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ اَلصَّادِقَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: فَإِنَّهَا دَوْلَةٌ لَا لَيْلَ فِيهِ وَ لَا ظُلْمَةَ وَ لَا قَتَامَ. علیه السلام فرمودند: حکومت مهدی، حکومتی است که در آن شب و تاریکی و غبار نیست… 🟢تعبیر حکومتِ بدون تاریکی و غبار، به این معنی که نه تنها نقطه سیاهی در دولت حضرت قائم علیه السلام وجود ندارد؛ بلکه از نقطه خاکستری هم اثری در حکومت آن حضرت پیدا نمی‌شود؛ چرا⁉️ چون حکومت امام مهدی، یک حکومت آسمانی است: علیه السلام فرمودند: آن زمان که حضرت قائم علیه السلام قیام کند… بر روی زمین، هیچ آزار دهنده‌ای و شر و گناه و فساد اصلاً نیست؛ زیرا دعوت امام زمان، دعوت آسمانی است و دعوت زمینی نیست. إِذَا قَامَ اَلْقَائِمُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ... وَ لاَ يَكُونُ عَلَى وَجْهِ اَلْأَرْضِ مُؤْذٍ وَ لاَ شَرٌّ وَ لاَ إِثْمٌ وَ لاَ فَسَادٌ أَصْلاً لِأَنَّ اَلدَّعْوَةَ سَمَاوِيَّةٌ لَيْسَتْ بِأَرَضِيَّةٍ. 📚الهداية الكبرى، ص ۴۲۹ ؛ دلائل الإمامة، ص ۴۶۲ ➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از کانال توبه
علیه‌السلام فرمودند: سه چیز نزد شکایت می‌کنند: ۱- ویرانه‌ای که مردم در آن نمی‌گذارند. ۲- دانشمندی که در میان مردم نادان قرار دارد. ۳- که برای زیبایی در منزل  گذاشته شده که گرد و خاک روی آن نشسته است و کسی آن را نمی‌خواند. خصال، ج ۱، ص ۱۴۲