eitaa logo
خداحافظ رفیق . . .
4.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
804 ویدیو
1 فایل
می‌نویسم بیاد جمعه‌‌ترین جمعه عمرم 98/10/13 ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌. ارتباط ناشناس https://6w9.ir/Harf_9343770 ‌ صرفا انتقاد و پیشنهاد: @O_Sad213
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 امروزصبح| مصاحبه با زائر هندوستانی در جوار قبور مطهر شهدا ↳|eitaa.com/O_S_A213
امروز عصر؛ «نگین» همان دختری که سال ۹۶، حاج قاسم را در گلزار شهدای کرمان دید و با پلاستیک‌ شکلات به طرفش رفت و از سردار دلها پذیرایی کرد، مهمان مراسم ما بود. ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداحافظ رفیق . . .
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم :روایات سوریه 🔸صفحه:۳۱۳-۳۱۴-۳۱۵ 🔻قسمت:۱۹۱ هم رزم شهید:مرتضی حاج باقری پس از بهبود،حسین از بیمارستان مرخص شد.مجمع پیش کسوتان تخریب چی واطلاعات،با هم رفته بودیم مشهد.حسین،هنوز جراحتش خوب نشده بود و خمیده راه می رفت.چهار روز در مشهد بودیم.خیلی بهمان خوش گذشت.وقتی دور هم می نشستیم،هرکسی به اندازه ی خودش،غنیمتی از جنگ داشت.همه همدیگر را درک می کردیم واز دل هم خبر داشتیم.این سفر اما با سفر های قبل خیلی فرق داشت.این بار،حرف های حسین جوردیگری بود.دیگراز افسوس وغبطه خبری نبود.فهمیده بود که جواز رفتنش را گرفته.می گفت«با این دنیا خیلی غریبه شده ام!».راست می گفت.نه تنها با دنیا،با ما هم که روزی می فهمیدیمش،غریبه شده بود!با آن جراحت وکمر خمیده آمده بود که برای بار آخر با دوستان جا مانده اش وداع کند.خوش به حالش!بازخمش،شفاعت بانو زینب(س)را گرفت. 🔻قسمت:۱۹۲ هم رزم شهید:ناصر قزوینی همه ی بچه های اطلاعات را می بردند مشهد.حسین هنوز جراحتش خوب نشده بود.برای اینکه بچه ها را ببیند،با همان حالش آمده بودمشهد.با اتوبوس بر می گشتیم.من کنارش بودم.گفتم«چی شده؟!» زمان جنگ،من از ریه زخمی شده بودم.گفت«تو هم که قبلا از ناحیه ریه زخمی شده بودی.»خلاصه،از احوال هم با خبر شدیم.بعد،صحبت از شهادت واین حرف ها شد.گفتم«من لیاقت شهادت ندارم وخرده شیشه دارم.»خندید و گفت:آره!جدی داری! قبل از این که دیر بشه،خودت چاره ای بکن. 🔻قسمت:۱۹۳ هم رزم شهید:حسن کاربخش بعد از جنگ،بچه های واحد شناسایی اطلاعات،جلساتی را برگزار می کردند واز حال هم با خبر میرشدیم.حسین را همیشه آنجا می دیدم.آخرین دیدار من و حسین،در سفر مشهد بود.با وجود جراحتش آمده بود.احساس میکنم فقط آمده بود برای آخرین بار بچه ها را ببیند و برگردد. 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: پنجم 🔸صفحه: ۳۱۵_۳۱۸ 🔻 قسمت: ۱۹۴ حجت الاسلام والمسلمین علی شیرازی حاج حسین مجروح شده بود و برای ادامه ی مداوا، در یکی از بیمارستان های کرمان بستری شده و بعد از بهبود، دوباره عازم سوریه شده بود. در آن مدت، از حالش بی خبر بودم تا سردارسلیمانی خبر مجروحیت اش را بهم داد. حاج حسین را در سوریه دیدم. روزی با آقای حمیدی نیا آمد پیشم. دو سه ساعتی با هم بودیم. شام را با هم خوردیم. آنجا از مجروحیت اش گفت و این که این تیر بسیار شیرین بود. کاملا مشخص بود که ظواهر را نمی بیند و در عالم دیگری است. مشخص بود که ماندنی نیست. با حرف هایی که می زد، به یاد غزل حافظ افتادم: درد عشقی کشیده ام که مپرس/ زهر هجری چشیده ام که مپرس. حسین، مرتبه به مرتبه امتحان شد. از عزیزترین افراد زندگی و زن و فرزند دل کند و مال دنیا را ندید گرفت. به مرتبه ای رسید که فقط خدا و رضای خدا را می دید. حسینی که در تمام مراحلی که در سوریه بود، در کنار صدر زاده و بچه های فاطمیون، نه به عنوان فرمانده، بلکه به عنوان یک دوست و برادر ماند و به آن‌ها درس و مشق بندگی و شهادت داد. تقدیری که با صبر برای حسین رقم خورده بود، چیزی جز شهادت و گمنامی نبود. 🔻قسمت ۱۹۵ هم رزمان شهید: رضا سلیمانی، محمدرضا حسنی حسین می گفت: - روز جمعه بود. توی یکی از مناطق سنی نشین سوریه خیلی هوس کرده بودم که بروم نماز جمعه. پیش خودم گفتم: گیرم بروم جایی رو هم که نماز جمعه برگزار می شه، پیدا کنم. چه فایده؟ من که نمی فهمم چی می گن! با وجود این تصمیم گرفتم بروم. گفتم درست است که چیزی نمی فهمم؛ ولی ثواب صف نماز جماعت را می برم. پاشدم و رفتم. سرانجام جایی را که نماز برگزار می شد، پیدا کردم. سلام کردم. نشستم آخر های صف. در مدت سخنرانی، فقط به خطیب نگاه می کردم. جملاتش برایم نامفهوم بود. خطیب، خیلی زود متوجه شد که من سوری نیستم. با همان لحن عربی، به آن ها گفته بود که این بنده خدا که توی صف کنار شما نشسته، سوری نیست. خطیب، کمی زبون فارسی بلد بود. من رو صدا زد. گفت بیا کنار من. رفتم کنارش. سلام کردم. گفت حاجی، برای مردم این روستا صحبت کن. گفتم شما که متوجه شدین من ایرانی هستم و عربی بلد نیستم؛ چی بگم؟! خندید و گفت هر چی یاد گرفته ای. هر چی به ذهنم فشار آوردم، دیدم چیزی بلد نیستم جز سلام علیکم. چند دعا کردم؛ اون ها آمین گفتند. رو کردم به خطیب، و عذرخواهی کردم. خطیب گفت شما که اومده اید اینجا، در کنار بچه های سوری می جنگید، ثواب تون، چندین برابر این بچه هاست. اگه این ها مجاهد هستند، کشور خودشونه؛ فقط ثواب مجاهدت رو می برند؛ ولی شما ثواب مجاهدت و مهاجرت را می برین؛ چون هم از وطن و هم از خانواده تون دورین. خم شد پای مرا جلوی مردم بوسید. طوری شد که من با این خطیب دوست شدم. 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... ↳|eitaa.com/O_S_A213
دستخط شهید حاج قاسم سلیمانی: سلاح به دست گرفتم برای آن طفل وحشت زده بی‌پناه ویژه چهارمین سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی ↳|eitaa.com/O_S_A213
جز دیدار تو را نمیخواهم؛ بهشت من جوار اوست یا اللّه ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احمد الهادی عضو جنبش حماس در لبنان: حاج قاسم سلیمانی چند بار به غزه سفر کرد و طرح حفاری تونل های زیر زمینی به طول ۳۶۰ کیلومتر ،پیشنهاد حاج"سلیمانی"و "عماد مغنیه"بود ↳|eitaa.com/O_S_A213
16.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی موضوع انشا بچه‌ها حاج قاسم‌ می‌شود ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگز نمی‌خواستم سلاح به دست بگیرم.سلاح به دست گرفتم برای دفاع از آن زن هراسان. ↳|eitaa.com/O_S_A213
هم اکنون مستند حاج قاسم از شبکه مستند ( محل زندگیشون روستای قنات ملک...)
23.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✿لب او محو ذکر یا زهرا چشم هایش به یاد مولا تر✿ ❀بود در چشم های نافذ او مالک اشتر علی پیدا❀ ✿در دفاع از حرم هنوز انگار بیقرار است حاج قاسم ما✿ ❀سر بلندیم و تا ابد بالاست پرچم قاسم سلیمانی❀ ✿ما سپاه رهایی قدسیم همه ره رهبر خراسانی✿ ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین خاطره‌ی لحظه پرواز تو بود خواب سنگین منو، سادگی رفتن تو...💔 ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال گذشته، در آستانه شهادت سردار عزیزمان زائری هندی در فراق مداحی میکرد ▪️تنها سه روز دیگر مانده تا سالروز شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی ↳|eitaa.com/O_S_A213
16.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور سردار سلیمانی در مراسم خواستگاری فرزند شهید! ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداحافظ رفیق . . .
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم:روایات سوریه 🔸صفحه: ۳۱۸-۳۱۹-۳۲۰ 🔻قسمت:۱۹۶ همرزم‌شهید :علیرضا فداکار بعد از این که در سوریه زخمی شده بود ،رفتم عیادتش. خیلی وقت بود که همدیگر را ندیده بودیم. از هم گلایه کردیم. گفتم«حسین ،برای این که مطمئن بشم ازم دلخور نیستی ،قبل از این که برگردی سوریه ،بیا خونه مون» گفت «باشه» یک شب قبل از رفتنش آمد تهران. با هم کلی حرف زدیم‌؛از گذشته ها،از دل خوری ها،از دل تنگی هایمان؛ ولی بیشتر حرف های حسین، درباره ی شهادت بود. برایش مهم بود که حتماً قبل از رفتن حلالیت بگیرد. خیلی به زیارت حضرت عبدالعظیم علاقه داشت. برنامه ریزی کردیم؛ فرداصبح، من و حسین و آقای موسوی رفتیم حرم شاه عبدالعظیم. زیارت کردیم و ناهار خوردیم. بعد سر قبر رجبعلی خیاط رفتیم. کنار قبر رجبعلی خیاط بودیم که زنگ زدند ساعت سه فرودگاه امام خمینی باشید. آمدیم بیرون. چندتا عکس گرفتیم. بعد حسین را رساندیم فرودگاه. قسمت:۱۹۷ هم رزم شهید :شیخ عباس حسینی تقریباًکمتر از یک ماه،حاج حسین دوباره برگشت منطقه. همین که آمد ،شیرینی گرفت. رفت پیش بچّه های اسکورت. دوباره بابت زحماتی که در آن مدّت برایش کشیده بودند ،از آن ها تشکر کرد. با هم خیلی رفیق شده بودند. با هم رفت و آمد می کردند و به هم زنگ می زدند. همین موضوع هم سبب رفاقت من با مجموعه ی اسکورت شده بود ؛مجموعه ای که این طوری بزرگ شده بودند که با دین و نماز زیاد ارتباطی نداشتند. بعضی وقت ها،مذهب شان ،آن ها را از دین دور می کرد ،و بعضی وقت ها،کارشان. بعضی هم شاید به کسی دسترسی نداشتند که به آن ها این چیزها را یاد بدهد. باآن ظاهر خشن ،کم کم قلب سختی پیدا کرده بودند و از عواطف و احساسات در وجودشان خبری نبود. رفتار حاج حسین باعث شده بود که خیلی نرم شوند و معنی زندگی حقیقی را بفهمند. در کلِ مجموعه دگرگونی و تغییر و تحولی صورت گرفته بود. کلام و رفتار حاج حسین ،در قلب شان طوری نفوذ کرده بود که حتّی دو سه نفرشان متدیّن محض شدند. فرمانده ی این ها،متدیّن و خیلی آدم رئوف و با محبّتی شده بود. بعد از آشنایی با حاج حسین،۱۸۰درجه فرق کرده بود. همه ی این اتفاقات ،به برکت نفس حاج حسین افتاده بود. بعد ها که من خبر شهادت حاج حسین را بهشان دادم، به قدری گریه کردند که انگار برادرشان را از دست داده اند. 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم:روایات سوریه 🔸صفحه: ۳۲۰-۳۲۱-۳۲۲ 🔻قسمت:۱۹۸ هم رزم شهید:اصغر فلاح زاده بعد از تکمیل درمان در ایران،دیگر نمی گذاشتند برگردد.سه مرتبه توی فرودگاه جلویش را گرفته بودند،و او به حاج قاسم زنگ زده بود.حاج قاسم پی گیر شده و اظهار ناراحتی کرده بود که《چرا نمی گذارید حسین بیاید؟》سرانجام با پی گیری و وساطت حاج قاسم،هنوز یک ماه نشده بود که به منطقه ی عملیاتی برگشت. حاج قاسم، خیلی حسین را دوست داشت، و رابطه ای بسیار صمیمی با هم داشتند؛ طوری که هر ماه که حاج قاسم به سوریه می آمد، سراغ حاج حسین را می گرفت. در جلسات اصلی که با حاج قاسم داشتیم،تا به جلسه می رسید،می گفت《حسین کو؟》می بایست دنبالش می گشتیم و پیدایش می کردیم تا بیاید،و همدیگر را ببینند. حاج حسین هم علاقه ی ویژه ای به حاج قاسم داشت.حاج حسین،دفترچه ی یادداشتی همیشه همراهش بود. می گفت《در یکی از پروازها که با حاج قاسم از ایران به سوریه هم سفر بودم، ازش خواهش کردم مطالبی را برام به یادگار بنویسه.حاج قاسم در این دفتر با خط خودش مطالبی برام نوشت که بار عرفانی داشت.》بعد از بهبود، دوباره برگشت حماه.فرماندهان سوری،همین که فهمیدند،آمدند عیادتش. قرار بود در شمال غرب حلب برای شکستن محاصره ی روستاهای نبل و الزهرا عملیاتی بشود.حاج قاسم به ابومحمد ماموریت داد که برود حلب،کمک آقاجواد.حاج حسین،تقریباً عوض شده بود؛نمی دانم چه شده بود که آمد با من مشورت کرد و گفت《حاج اصغر،به نظرت برم حلب یا جنوب؟》گفتم《نمی دونم.هر جوری که خودت راحت تری.》چون احتمال می داد که در حلب عملیات شود، رفت حلب. مدتی دوباره با ابومحمد بود. در آن عملیات، در یکی از یگان ها اجرای ماموریت کرد. البته در آن عملیات،چند روستا از جمله روستای باشکوی که در جاده ی قدیم حلب، نبّل و الزهرا بودند،آزاد شدند؛ ولی محاصره ی این دو روستا شکسته نشد. 🔻قسمت:۱۹۹ هم رزم شهید:ابوالقاسم علی نژاد(ابومحمد) زمستان ۱۳۹۳ ،سردار سلیمانی به ما ماموریت داد که برویم حلب.حدود ۵۰۰ نیروی رزمی انتخاب شد که هر ۲۰ روز به مرخصی می رفتند،و جایشان پر می شد.حاج حسین را نه در لباس مسئول، بلکه چون قبلاً در حلب خدمت کرده بود، به عنوان یک پیش کسوت،کنار این بچّه ها گذاشتیم. آن سال، حمله ای برای رسیدن به نبل و الزهرا شد.برای چند لحظه این اتصال برقرار شد؛ولی بارندگی بسیار شدید،عملیات را بسیار پیچیده و مشکل کرده بود.هیچ پشتیبان و آتشی نداشتیم. مسلحین چون در آن منطقه مستقر بودند،همه چیز در اختیار داشتند. با وجود این،روستاهای مزارع ملاح و باشکوی در آن مرحله آزاد شد. در حردتین و رتیان،نبرد سختی درگرفت.ناگاه مسلحین ورود کردند و بچه ها محاصره شدند. بعد از سه تا چهار روز،بچه ها فقط دو شهید دادند؛ولی کلی تلفات گرفته بودند. البته نشد که به سمت نبل و الزهرا برویم.یک خانه ی ویلایی در یکی از روستاهای جنوب استان حلب به نام《تل شغیب》در اختیار ما گذاشته بودند که گرم کردن آن مصیبت بود.حسین،عین شهردار جبهه ای کار می کرد؛می رفت هیزم و گازوئیل می آورد.خلاصه،شب تا صبح با این بخاری ور می رفت.سفره می انداخت و بعد می رفت دنبال نماز شب خواندن و ... ادامه دارد.... 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... ↳|eitaa.com/O_S_A213
شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر خدا کسی را دوست داشته باشد؛ محبت‌ عشق و عاطفه‌اش را در دل‌ها آکنده میکند...🤍 ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت رهبرانقلاب از نقش شهید حاج قاسم سلیمانی در پر کردن مشت فلسطینی‌ها ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی تو آواریم و بر خویش فرو ریخته ایم ای همه سقف و ستون و همه آبادی ما💔‌.. ↳|eitaa.com/O_S_A213