eitaa logo
خداحافظ رفیق . . .
4.7هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
806 ویدیو
1 فایل
می‌نویسم بیاد جمعه‌‌ترین جمعه عمرم 98/10/13 ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌. ارتباط ناشناس https://6w9.ir/Harf_9343770 ‌ صرفا انتقاد و پیشنهاد: @O_Sad213
مشاهده در ایتا
دانلود
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... ↳|eitaa.com/O_S_A213
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•✾––––––––––––✾• ای دشمن من عاقبت کارتو مرگ است. چون پنجه در انداختی با شیر 🔥 ↳|eitaa.com/O_S_A213
شهید حاج قاسم سلیمانی: خون فرزندان فلسطین، درخت آزادگی را آبیاری می‌کند. ↳|eitaa.com/O_S_A213
به دانشگاه نامه میزد آن هم با امضای خودش.زیاد پیش می آمد.پیگیر امورات دانشجویانی میشد که پدرانشان مدافع حرم بودند.سفارش میکرد مشکلشان را حل کنیم. واقعا حاجی در حق این بچه ها پدری می کرد. شناختمش،دختر حاج قاسم بود،خود خودش؛زینب سلیمانی. دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی بود و نمیدانستم. این را وقتی فهمیدم که استادی به ناحق در یکی از واحدهای درسی برایش مشکل درست کرده بود.بعد شهادت حاجی دخترش را دیدم. صحبت از ماجرای آن واحد درسی شد. گفت همین که قضیه را به بابا گفتم بی معطلی گفت:«مبادا خودت رو معرفی کنی که دختر من هستی.» راوی:دکتر محمد مهدی طهرانچی ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداحافظ رفیق . . .
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖 روایت «#د
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : پنجم 🔸صفحه: ۲۳۳_۲۳۵ 🔻قسمت: ۱۳۶ همرزم شهید: رسول محمودآبادی شبی بهش گفتم حاج حسین، تو دیگه سنی ازت گذشته! پیرمرد شده ای! شل شده ای! آخه تو چرا با این وضع اومده ای سوریه. گفت می دونی، حاج رسول، اگه من اینجا اومده‌ام، خانمم من رو فرستاده. بهم می گفت تو از اول تا آخر های جنگ، تو جبهه بودی، مجروح شدی، شیمیایی شدی. حیف نیست توی رختخواب بمیری؟ حالا که این فرصت توی سوریه پیش اومده، بیا برو سوریه؛ اجر و پاداش این همه زحمت هات رو بگیر. خندیدم و گفتم طفلکی خانمت! ببین چی به سر خانمت آورده ای که خواسته بفرسته تورو اینجا به کشتنت بده! خندید و گفت نه! حاج رسول! خانمم، زن بسیار مهربونیه! علاقه اش به من فوق العاده است. اون، فکر عاقبت به خیری من بود. ناگفته نمونه بحث سوریه که پیش اومد، یاد همرزمان شهیدم افتادم. بی تاب ام، حاج رسول! کاش من هم به آرزوی قلبی ام برسم! بعد هم سرش را تکان داد و با نفسی عمیق گفت: خدا رو چه دیده ای شاید هم رسیدم! 🔻قسمت ۱۳۷ همرزم شهید: رسول محمودآبادی حاج حسین، سن و سالی داشت. کسی توقع حرکت جسمی سنگین از او نداشت. او اما مثل یک جوان بیست ساله، فعال و پر انرژی بود. خستگی اصلا برایش معنی نداشت. به همه ی خطوط می‌رفت و به همه سر می زد. به هر محدوده‌ای که می رفت همه می شناختند. کلماتی را که هر یک را از جایی یاد گرفته بود کنار هم می گذاشت، یک جمله ی دست و پا شکسته جور می کرد و با بچه های عرب زبان حرف می زد. اصرار می کرد مترجم همراهش نباشد. می‌گفت: اگر مترجم با من بیاد، دیگه سعی نمی کنم عربی یاد بگیرم. 🔻قسمت ۱۳۸ همرزم شهید: رسول محمودآبادی خیلی سعی می کرد شب ها تنها و دور از دیگران بخوابد. علتش هم نماز شبش بود. دلش نمی خواست کسی را اذیت کند. با خودش قول و قراری بسته و به این نتیجه رسیده بود که حتماً باید شهید بشود. مناجاتش، تعقیبات بعد از نمازش، حالات زیارتش در حرم، و توسلاتش عجیب بود. 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... ↳|eitaa.com/O_S_A213
صف اولی بود و با دلبری ها، شدند عاشق او صف آخری‌ها...💔 ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا