8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای آخرین عکس شهید حسین همدانی با حاج قاسم
✨به مناسبت سالگرد شهادت حاج حسین همدانی
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت قاسم ظهور نزدیک است
گفت صهیون به گور نزدیک است
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
خداحافظ رفیق . . .
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖 روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل پنجم:روایات سوریه
🔸صفحه:۲۳۱-۲۳۲-۲۳۳
🔻قسمت:۱۳۴
هم رزم شهید: رسول محمود آبادی
دیگر عادت هر روزم شده بود خواب های حاج حسین را گوش کنم. قبل از اینکه سر سفره بنشیند،بهش می گفتم«دیشب خواب چی دیدی؟»می گفت«می خوای اذیت کنی یا می خوای واقعا بشنوی؟».می گفتم«حالا معلوم نیست که بخوام بشنوم.تا چی باشه».وقتی خواب بد
می دید،صدقه می داد.تماس می گرفت و پی گیری می کرد که یک گوسفند بگیرند و قربانی کنند.
روزی با حالت خنده گفت«آخرش این خواب ها،جواب سؤال من رو داد.»خیلی خوشحال بود.گفتم«نکنه خواب دیده ای که شهید
می شی؟!».گفت«نه، حاج رسول!کارم خیلی
طولانی شد.بهم گفتند امسال شهید
نمی شی؛اگه کارت خوب پیش بره،سال آینده.»بعد از این خواب،حاج حسین،خیلی بی پروا شده بود؛وقتی در عملیاتی تیر اندازی می شد،صاف می ایستاد و جلو
می رفت.
🔻قسمت:۱۳۵
فایل صوتی: حسین بادپا
اوایلی که رفته بودم سوریه،با همه ی مجموعه غریب بودم.کم کم کار را یاد گرفتم.دو سه ماهی از آمدنم می گذشت.دوری از خانواده و سختی کار باعث
می شد بی حوصله بشوم. یک روز طاقتم تمام شده بود. با دفتر حاج قاسم تماس گرفتم و بر ایشان پیغام گذاشتم که «من دیگه نمی تونم اینجا بمونم.» یکی دو روز
بعد،توی دمشق، نماز جماعتی بود.حاج قاسم را آنجا دیدم. بعد از اینکه نماز تمام شد. رفتم کنارش نشستم.گفتم«حاجی،خسته شده ام.
می خوام بر گردم».حاج قاسم با حوصله
مسائلی را برایم توضیح داد.چند ذکر را یادم داد وگفت«این هارو زیاد بگو».بعد کمی صدایش را بلند کرد و گفت«ببین،حسین،من وظیفه داشتم تو رو پشت کنم بیارم اینجا.تو هم وظیفه داری
مانند یه کوهنورد،یه صخره نورد،چنگکی رو که داری، بندازی و محکم بگیریش،خودت رو سمت بالا بکشونی».این دو جمله اش، بد جوری مرا به هم ریخت. انگار سال ها منتظر چنین تلنگری بودم.
#قسمت_اول👇
↳|eitaa.com/O_S_A213/2900
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌعلىأرواحٍطاهرةٍأبتالموت
إلاشرفاًفاستُشهِدت ..
سلامبرروحوجانهایپاكیكه
چيزیجزشرفازمرگنخواستند
وشهیدشدند ...
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طوفان_الاقصی
•✾––––––––––––✾•
ای دشمن من عاقبت کارتو مرگ است.
چون پنجه در انداختی با شیر 🔥
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
شهید حاج قاسم سلیمانی: خون فرزندان فلسطین، درخت آزادگی را آبیاری میکند.
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
به دانشگاه نامه میزد آن هم با امضای خودش.زیاد پیش می آمد.پیگیر امورات دانشجویانی میشد که پدرانشان مدافع حرم بودند.سفارش میکرد مشکلشان را حل کنیم.
واقعا حاجی در حق این بچه ها پدری می کرد.
شناختمش،دختر حاج قاسم بود،خود خودش؛زینب سلیمانی. دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی بود و نمیدانستم.
این را وقتی فهمیدم که استادی به ناحق در یکی از واحدهای درسی برایش مشکل درست کرده بود.بعد شهادت حاجی دخترش را دیدم.
صحبت از ماجرای آن واحد درسی شد. گفت همین که قضیه را به بابا گفتم بی معطلی گفت:«مبادا خودت رو معرفی کنی که دختر من هستی.»
راوی:دکتر محمد مهدی طهرانچی
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادای احترام دختر مسیحی به تندیس حاجقاسم سلیمانی❤️
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
خداحافظ رفیق . . .
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖 روایت «#د
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : پنجم
🔸صفحه: ۲۳۳_۲۳۵
🔻قسمت: ۱۳۶
همرزم شهید: رسول محمودآبادی
شبی بهش گفتم حاج حسین، تو دیگه سنی ازت گذشته! پیرمرد شده ای! شل شده ای! آخه تو چرا با این وضع اومده ای سوریه. گفت می دونی، حاج رسول، اگه من اینجا اومدهام، خانمم من رو فرستاده. بهم می گفت تو از اول تا آخر های جنگ، تو جبهه بودی، مجروح شدی، شیمیایی شدی. حیف نیست توی رختخواب بمیری؟ حالا که این فرصت توی سوریه پیش اومده، بیا برو سوریه؛ اجر و پاداش این همه زحمت هات رو بگیر. خندیدم و گفتم طفلکی خانمت! ببین چی به سر خانمت آورده ای که خواسته بفرسته تورو اینجا به کشتنت بده! خندید و گفت نه! حاج رسول! خانمم، زن بسیار مهربونیه! علاقه اش به من فوق العاده است. اون، فکر عاقبت به خیری من بود. ناگفته نمونه بحث سوریه که پیش اومد، یاد همرزمان شهیدم افتادم. بی تاب ام، حاج رسول! کاش من هم به آرزوی قلبی ام برسم! بعد هم سرش را تکان داد و با نفسی عمیق گفت: خدا رو چه دیده ای شاید هم رسیدم!
🔻قسمت ۱۳۷
همرزم شهید: رسول محمودآبادی
حاج حسین، سن و سالی داشت. کسی توقع حرکت جسمی سنگین از او نداشت. او اما مثل یک جوان بیست ساله، فعال و پر انرژی بود. خستگی اصلا برایش معنی نداشت. به همه ی خطوط میرفت و به همه سر می زد. به هر محدودهای که می رفت همه می شناختند. کلماتی را که هر یک را از جایی یاد گرفته بود کنار هم می گذاشت، یک جمله ی دست و پا شکسته جور می کرد و با بچه های عرب زبان حرف می زد. اصرار می کرد مترجم همراهش نباشد.
میگفت: اگر مترجم با من بیاد، دیگه سعی نمی کنم عربی یاد بگیرم.
🔻قسمت ۱۳۸
همرزم شهید: رسول محمودآبادی
خیلی سعی می کرد شب ها تنها و دور از دیگران بخوابد. علتش هم نماز شبش بود. دلش نمی خواست کسی را اذیت کند. با خودش قول و قراری بسته و به این نتیجه رسیده بود که حتماً باید شهید بشود. مناجاتش، تعقیبات بعد از نمازش، حالات زیارتش در حرم، و توسلاتش عجیب بود.
#قسمت_اول👇
↳|eitaa.com/O_S_A213/2900
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌعلىأرواحٍطاهرةٍأبتالموت
إلاشرفاًفاستُشهِدت ..
سلامبرروحوجانهایپاكیكه
چيزیجزشرفازمرگنخواستند
وشهیدشدند ...
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213