✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل پنجم :روایات سوریه
🔸صفحه:۲۸۸-۲۸۹-۲۹۰
🔻ادامه قسمت:۱۶۶
هم رزم شهید:اصغر فلاح زاده
دوروز در بیمارستان حماه بود.عقید سهیل،زمانی که فهمید حاج حسین زخمی شده،فوری آمد وجویای حالش شد ویک نفر را فرستاد تا به کارهاش رسیدگی کند.
🔻قسمت:۱۶۷
هم رزم شهید:رسول محمود ابادی
حاج حسین، خیلی شوخ طبع بود.مخصوصا زمانی که یکی از بچه ها مجروح می شد، سعی می کرد کمی سر به سرش بگذارد که تا آمدن کمک، دردش را فراموش کند.
یک هفته ای از ماجرای راننده ی بولدوزر گذشته بود.من آمده بودم ایران،حاج حسین در سوریه مجروح شده بود.تیر از نزدیک قلبش رد شده بود.بچه ها هم مثل خودش سربه سرش می گذارند.یکی می گوید«حاج حسین،با این تیری که خوردی، مدتی از دستت راحت می شیم.»
دیگری می گوید«فکر کنم این تیر،کلا زمین گیرت کنه!دیگه بر نمی گردی!» حاج حسین در همان وضعیت می خندد و می گوید:خواب دیده این!خیر باشه! این که یه خراش جزئیه!چیزی نیست.خیلی زود بر می گردم.
🔻قسمت:۱۶۸
هم رزم شهید:شیخ عباس حسینی
نزدیک غروب بود.با دکتر از منطقه به سمت قرارگاه بر می گشتیم.نزدیک قرار گاه بودیم که پشت بیسیم از فرماندهی گفتند«شفا،شفا،زود خودت رو برسون.»
همین که گفتند شفا،به دکتر گفتم«حاج حسین شهید شده.»گفت «چیه؟!چه خبره؟!از کجا فهمیدی؟»گفتم«دیشب خوابش رو دیدم.»گفت«نه،بابا!فکر نکنم آخه چیزی نگفتن.فقط من رو خواستن....
نگران نباش»بین ما و منطقه،تقریبا۱۰۰کیلومتر راه بود.بیسیم زدند که« فوری خودتون را به فلان بیمارستان خصوصی برسونین»بدون هیچ معطلی به سمت بیمارستان حرکت کردیم.
همین که رسیدیم،مستقیم رفتم پیش فرمانده گفتم«حاج حسین کو؟»گفت«تو اتاق عمله»گفتم«چی شده؟!»
گفت«مجروح شده».جراحتش خیلی شدید بود.خونریزی زیادی داشت خیلی نگرانش بودم به فرمانده گفتم «مگه درگیری شد؟!
چی شد که مجروح شد؟!»گفت«ما همین که رسیدیم منطقه مورک،حاج حسین رفت تا محل شهادت حاج عبدالله رو ببینه،سلام کنه ونماز بخونه.دشمن هم نزدیک اونجا بود.با قناصه تو سینه اش زدند.»
ادامه دارد....
#قسمت_اول👇
↳|eitaa.com/O_S_A213/2900
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌعلىأرواحٍطاهرةٍأبتالموت
إلاشرفاًفاستُشهِدت ..
سلامبرروحوجانهایپاكیكه
چيزیجزشرفازمرگنخواستند
وشهیدشدند ...
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی:
هیچ شبی نیست ما نخوابیم و به شما فکر نکنیم...
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
♥️⃟🕊دل ڪه هوایے شود...
پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند.
و اگر بال خونیـن داشته باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد...✨
📎بیایید دلها را راهے ڪربلاے جبهه ها ڪنیم...
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
⚘🌿بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌿⚘
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌿⚘
🍃 پنجشنبه و یادشهدا با ذکر صلوات🍃
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
سلامٌعلىأرواحٍطاهرةٍأبتالموت
إلاشرفاًفاستُشهِدت ..
سلامبرروحوجانهایپاكیكه
چيزیجزشرفازمرگنخواستند
وشهیدشدند ...
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
✍باز آی و دلِ تنگِ ما را مونس جان باش
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
✍عکس ماندگار سرداران شهید لشکر ۴۱ ثارالله کرمان...
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی
🌹شهید حاج قاسم میرحسینی
🌹شهید حاج مهدی زندی نیا
🌹شهید حاج علی محمدی پور
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍حاج قاسم سلیمانی:
برادران عزیز باقی مانده از جنگ
برادران عزیز مشتاق چنین فضایی
این شهدای حرم را دیدید
این شهدایی که اخیرا به شهادت می رسند
این ها ازکی الاذکیا هستند
این ها ذکاوت دارند
این ها هوشمندند
هوشمندی و ذکاوت
در این نیست که انسان چگونه مال را کسب کند
این که انسان خود را نگه دارد
آن ذرات اتصال را در وجود خودش حفظ بکند…
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کردهای که میرسد
تمام باورم به تو...
چه کردهای که از خودم
پناه میبرم به تو...
🇵🇸به جمع #مدافعان_قدس بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3658089020C0120b959ff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر از من تعریف کردند و گفتند «مالک اشتر» و من باورم شد؛ سقوط میکنم. اما اگر در درون خودم ذلیل شدم، خداوند مرا بزرگ میگرداند...
#جان_فدا
↳|eitaa.com/O_S_A213
خداحافظ رفیق . . .
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل: پنجم
🔸صفحه: ۲۹۰_۲۹۳
🔻ادامه قسمت ۱۶۸
باز به یاد خواب دیشبم افتادم که حاج حسین گفت قسمت نیست که برم! گفتم شهید نمی شه! فرمانده گفت با وضعی که من حاج حسین رو دیدم، فکر کنم شهید بشه. خیلی خون ازش می اومد.
عقید سهیل، همین که میشنود حاج حسین مجروح شده، سریع یک اکیپ را مسئول رسیدگی و طبابت حاج حسین قرار می دهد. سریع منتقلش کرده بودند به این بیمارستان شخصی. در همه ی بیمارستان هم برایش محافظ می گذارد. بعد از عمل خیلی سنگینی که داشت، سرانجام به هوش آمد. بعد هم یک هفته در بیمارستان بستری بود. می بایست روزی پنجاه بادکنک باد می کرد و قرص و دارو می خورد. نه بادکنک ها را باد می کرد، نه داروهایش را می خورد. هم دکتر خودمان و هم دکتری که ایشان را عمل کرده بود، خیلی نگران بودند. در روز اول عمل حاج حسین کار داشتم و نتوانستم کنارش بمانم. دکتر خودمان که رابطه ی من و حاج حسین را می دانست، زنگ زد و گفت برو پیش حاج حسین و کاری کن که داروهاش رو بخوره. پنج شش روز توی بیمارستان کنارش بودم. وقتی داروهایش را می دادم، می خورد و حرف های دکتر را گوش می کرد. بهترین ایام زندگی من شاید همین لحظاتی بود که از نفس های روحانی و نیت خالص حاج حسین بهره می بردم.
🔻قسمت ۱۶۹
فایل صوتی: حاج حسین بادپا
یک شب، توی شهر حماه مجروح شدم. خون، اطراف قلب و ریه ام را گرفته بود. همه ی بچه ها نگرانم بودند. خون زیادی ازم می رفت؛ ولی تا کمک برسد و ما را انتقال بدهند، هی سر به سرم میگذاشتند که حاج حسین، رفتنی هستی! کلاً زمین گیر شدی. هنوز خونگرم بودم. درد را حس می کردم. خندیدم و گفتم این که یه خراش جزئیه! نگران نباشید! زود می آم. کم کم چشمانم سنگین شد و از حال رفتم؛ ولی هنوز صداها را می شنیدم. تو یکی از بیمارستانهای شهر حماه، ریه ام را ترمیم کردند. برای جراحت قلبم امکانات نداشتند. از آن طرف هم وقت کافی برای انتقال من به دمشق نبود. یکی از بچههای سوری به نام عقید سهیل گفت چاره ای نیست. اگه زودتر قلبش رو عمل نکنند. خدا نکرده همین جا تموم می کنه. به خدا توکل کنیم و ببریمش فلان بیمارستان خصوصی که توی همین شهره. چیزی که باعث دلهره می شد، این که کادر این بیمارستان، به مسلحین گرایش داشتند. تصمیم گرفتن برای بچه ها خیلی دشوار شده بود. هرچی که می گذشت، حال من بدتر می شد. به خدا توکل کردند. مرا همراه مسئول بهداری انتقال دادند به آن بیمارستان. هنوز بیهوش نشده بودم. کامل همه چیز را می دیدم و می شنیدم. همین که مرا به بیمارستان رساندند، بردند اتاق عمل. مسئول بهداری هم با من آمد داخل. روی بازو بندش نوشته شده بود یا زینب. دیدم مسئول بخش جراحی قلب، آرام کنارش آمد، بازو بندش را باز کرد و گذاشت در جیبش تا همکارانش متوجه نشوند. مرا اجبارا به این بیمارستان آورده بودند؛ ولی همین که روی بازوبند یکیشان، نام حضرت زینب (س) را دیدم، مطمئن شدم که هیچ اتفاقی برایم نمی افتد.
#قسمت_اول👇
↳|eitaa.com/O_S_A213/2900
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨