به دلم افتاد شب شهادتی خانم؛یه محفل خودمونی داشته باشیم ..
ولی هرچی فکر کردم نمیدونستم ، از چه باب محفل رو شروع کنم..
از خود خانم مدد گرفتم ، دلم رفت سمت حضرت حسن¹¹⁸..
اگه دل ، درد و دل های آقای کریم رو داری ؛
بسم الله..
#فاطمیه
#احوالات
#شروع_محفل
یه روزی یه آقایی داشت از کوچه رد میشد..
تا رسید سر کوچه ؛
دستش رو به کمر گرفت ..
ناله ی وای اُمٰا شون همانا و یادآوری ماجرای کوچه همانا..💔
°• اُنیبْ •°🇵🇸
یه روزی یه آقایی داشت از کوچه رد میشد.. تا رسید سر کوچه ؛ دستش رو به کمر گرفت .. ناله ی وای اُمٰا شو
اصلا بین این خانواده دست گرفتن به کمر و تا شدن قامت مرسوم هست..
از مادرشون شروع شد ..
همون خانومی که با همون زخم پهلو و قامت خمیده برای بدرقه ی حیدرش تا دم در همراهیش میکرد..
°• اُنیبْ •°🇵🇸
اصلا بین این خانواده دست گرفتن به کمر و تا شدن قامت مرسوم هست.. از مادرشون شروع شد .. همون خانومی که
یا نه بریم عقب تر ..
همون خانومی که با خونی که از پلهو شون جاری بود ، با دردی که بر اثر ضربات در و لگد های چندتا نامرد ؛ دستشون به کمر بود .
برای یار بودن ، برای امام زمانش خودشون رو به کوچه رسوند تا سپر امام مظلوم زمانش باشه..
°• اُنیبْ •°🇵🇸
این کمر خم و موی سپید حسن هم از کوچه شروع شد..💔
مو سفید کردن هم تو این خاندان مرسوم هست..!
از دختر سه ساله اباعبدالله بگیر تا...
آقا امام حسن قبلا یه همسایه ای داشتن ، تو دوران طفولیت همبازی بودن...
یه جایی ، یه روزی همو میبینن ، این بنده ی خدا امام حسن رو نمیشناسه!
امام حسن میگه فلانی ، منم ..
حسن !
نشناختی؟
فلانی میگه ، شمایی آقا جان ..
با خودت چکار کردی حسن جان؟
شما که از من سنن کوچکتر بودی! مو سفید کردی!
آقا امام حسن ؛ آه میکشن ..
میگن؛کجا بودی فلانی؟
مادرم رو تو کوچه میزدن و من نتونستم کاری کنم ...
امام حسن تعریف میکنه؛
از همون لحظه ای که بی هوا در کوبیده شد ..
از همون میخ مسمار داغی که سرخ شده بود..
از همون نامردی که دستش از بالای سر حسن رد شد و صورت حوریه شد نیلی..💔
°• اُنیبْ •°🇵🇸
امام حسن تعریف میکنه؛ از همون لحظه ای که بی هوا در کوبیده شد .. از همون میخ مسمار داغی که سرخ شده بو
از همون لحظه که دست امیرالمومنین بسته بود..
عصری بود ؛
خانم حالشون خوب نبود..
به قولی دعاهای شبانه اش "اللهم عجل الوفاتی" مستجاب شده بود..🍂
رو به اسماء گفت؛
چندی بعد بیا صدام کن..
اگه جواب دادم ، خوبم ؛ برو نزار بچه ها بیان منو تو این حال ببینن..
ولی اگه اومدی و صدا زدی ، ولی جوابی نشنیدی علی رو برای غسل و دفن شبانه ی من خبر کن..
°• اُنیبْ •°🇵🇸
عصری بود ؛ خانم حالشون خوب نبود.. به قولی دعاهای شبانه اش "اللهم عجل الوفاتی" مستجاب شده بود..🍂 رو ب
چندی گذشت ؛
اسماء اومد داخل حجره خانم ، خانم رو صدا زد..
دید صدایی نمیاد..
دوباره صدا زد ..
_ترسید ..
دستان خانم رو گرفت ؛ سرد بود..
_لرزید..