یادمه از مرز که رد شدیم مستقیم راه افتادیم سمت کاظمین و سامرا و سید محمد بعدشم نجف سر مرخصی بابام اذیت کردن و مرخصی نمیدادن سفرمون دو سه روز افتاد عقب و این باعث شد که سفرمون فشرده بشه ظهر رسیدیم نجف نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا رو خوندیم سلام دادیم به آقا راه افتادیم از وادی السلام به سمت مسیر پیاده روی (مشایع) پارسال که رفته بودم حقیقتش شهید ذوالفقاری رو نمی‌شناختم بعد از این که برگشتیم ایران فهمیدم کی بودن و خیلی ناراحت شدم که من اونجاا بودم ولی این شهید نمی‌شناختم برم سر مزارش خیلی مشتاق بودم و دلم میخواست برم یه حسی بهم میگفت غریبه اونجا با این که وصیت خودشون بود نجف خاک بشن 🙂 از وادی السلام که داشتیم میگذشتیم حواسمو جمع کرده بودم به سنگ مزار ها که اگر مزارشون تو مسیر بود و دیدیم حتما بریم 2 دقیقه نگذشت که دیدم یه فلش زده سمت چپ محل مزار شهید نشون داده من دیگ نفهمیدم چی شد سریع پیچیدم سمت اون ور رفتم دیدم عجب مزاری چقدرم داشتن زیارت میکردن اونجا و خادم بودد برای راهنمایی زائرا اصلا فکرشو نمیکردم سفرم با زیارت مزار این شهید شروع بشه و خب میتونم بگم بعد از اینجا انرژی پیدا کرده بودم انگار اون حس استرس و ناراحتی قبلو نداشتم و آروم آروم بودم...🙂❤️‍🩹 #خاطره_ایی_از_شهدا #سفر_عشق🍂