هدایت شده از •بَچّهِهِیئَتی•
¹¹⁰
این عالَم چون سکه ی بی ارزشی در بین دستانش بود ؛ اما باز هم وقتی برای خواستگاری پایِ رو زدن به رسولالله رسید ..
دستان مبارکش سرد شد ،
سر مبارکش به زیر افتاد و دلشوره ؛
امانِ #قلبِنازنینش را بریده بود..
انگار کل عَرش منتظر این لحظه بود..
همهی عالم با این مرد ، عرق سرد به پیشانیشان نشسته بود ..
انگار نه انگار که این آقا
همان شیر مرد عرب است
که لشکر دشمن با نیم نگاهش آوار می شود ..
آخر همه ی خواستگارانِ به نام و پولدار هم رد شده بودند ، جز او کسی نمانده بود . .
زخمِ زبان باقی شهر هم بماند ..
ولی زمانش رسیده بود ؛ باید حرفش را می زد ..
رسولالله هم منتظر بودند..
نه تنها رسولالله که خودِ #حضرتحق منتظر بود علی حرفش را بزند :))
آقا ذره ذره کلام را گفتند
و حضرت هم کلام را مثل قند و نبات گرفتند . .
انگار که کامِ عالم #شیرین شده باشد ؛
رسولالله رسیدند محضر دخترشان و
حرف مولا را رساندند ؛
#سکوت بود و #سکوت بود و #سکوت
همه ی عالم نفَسش حبس بود
اما اینجا ؟
سکوت علامت رضا بود :)
جبرئیل نازل شد :
خبر را به ساحت حضرت رسول رساند :
* خدا عقدِ علی و فاطمه را در عرش بست ؛ #مبارکشانباشد♥️(:!
رسول الله با لبخندی از پیشِ فاطمة برگشتند
ابوتراب لبخند را دید ؛ عرش غوغا شد✨:)))
غصه رختش را بست
و زمین ماندُ
° قلبِ شادِ علي و زهرا °