#شرکت_کننده۱۰۰
#داستان_کوتاه
✅زهراسادات رضوانی
زهرا دختر کوچکی بود که کنار پدر و مادرش زندگی میکرد ، وقتی به سن تکلیف رسید مادرش به او چادری زیبا هدیه کرد . روزی زهرا با پدر و مادرش به حرم امام رضا(ع) مشرف شدند ، او چادرش را پوشیده بود و سوره های کوچکی که حفظ داشت ارام زمزمه میکرد. مادر زهرا گفته بود نامش شبیه بانوی بزرگی هست که حجابش در عین سادگی بسیار زیبا بود ، زهرا در حرم به پدر و مادر و امام رضا(ع) قول داد حضرت زهرا (س) را الگوی خودش قرار دهد و حجابش را تا آخر عمر رعایت کند.
╔═══🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•●🕊🌱@Ons_ba_jahad 🌱🕊●•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
#شرکت_کننده۱۰۴
#داستان_کوتاه
✅سکینه شعبانی
سلام
داستان کوتاه از یک مادر دلسوز وکودک
روزی خیابان قدم میزدم چشمم به مادری افتاد که بچه رادراغوش گرفته وبه سختی راه میرود خسته بود ولم به حالش سوخت وکمکش کردم سالهای سال گذشت بعد از چندین سال همان کودک راکه اکنون بزرگ شده بود دیدم فرهنگ اوبا فرهنگ مادریکی نبو د مادر مذهبی اما دختر بی حجاب سخت برایش متاثر شدم نزدیکش رفتم باروی گشاده سلامش کردم ایام فاطمیه بود او رابه مسجد بردم تعجب کرد گفتم گوش کن اگه حجاب بد بود مراسم بد بود نیا تودوست داری این گوشیت خدشه ایی بهش واردنشه اما چراخودت رادربرابرنامحرم کوچک میکنی امام جمعه از حجاب سخنرانیهای خوبی کرد دیدم از حال کسی که به مسجد بردمش خوشحال شد از مادرش پرسیدم گفت فوت کرده گفتم برو سرقبرش برایش قران بخوان وبهش قول بده راه فاطمه زهرا س راادامه دهی تاروح مادرت شاد شود اخر اومرابوسید بعدها هروقت اورامی دیدم از دیدنش خوشحال میشدم این تاثیری زیادی دراو به وجود اورد او دیگر زینبی وار شده بود
╔═══🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•●🕊🌱@Ons_ba_jahad 🌱🕊●•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝