eitaa logo
"ܫܢܚ݅ߊ‌ܦ̈ܙ‌ ߊ‌ܠܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ‌🕯
197 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
19 فایل
⌈•﷽•⌋ خوش‌اومد؎ࢪ‌فیق‌ موندگاࢪ‌باشی‌بࢪ‌امون🙂🖐🏻. ازقافلهٔ‌عاشقان‌جانمونی. خادم کانال👈 @Najm_alsageb https://abzarek.ir/service-p/msg/1858118 ناشناس👆
مشاهده در ایتا
دانلود
: یـہ روز داشتیم با ماشیـن تـو خیابون مےرفتیـم سر یـہ چراغ قرمز ... پیرمـرد گل فروشـے با یـہ ڪالسڪه ایستاده بود... منوچـہر داشت از برنامـہ ها و ڪارایـے ڪـہ داشتیم مےگفت ... ولـے مـن حواسـم بـہ پیرمرده بود ... منوچـہر وقتے دید حواسم به حرفاش نیست ... نگاهـمو دنبال ڪرد و فڪر ڪرده بود دارم به گلا نگاه میکنم ...🤭🌸 توے افڪـار خـودم بودم ڪہ احسـاس ڪـردم پاهام داره خیس مے شہ ...!!! نـگاه ڪردم دیـدم منوچـہر داره گلا رو دستہ دستہ میریزه رو پاهام ... همـہ گلاے پیرمرد و یہ جا خریده بود ..! بغل ماشین ما ، یـہ خانوم و آقا تو ماشین بودن … خانومـہ خیلـے بد حجاب بود … بـہ شوهرش گفت : "خـاک بـر سرت ..! ایـݧ حزب اللہـیـا رو ببین همه چیزشون درستـہ" منوچہر یـہ شاخـہ برداشت و پرسیـد : "اجازه هسـت ؟" گفتـم : آره داد به اون آقاهـہ و گفت : "اینو بدید به اون خواهرمون ...!" اولیـݧ ڪاری ڪہ اون خانومہ کرد ایـن بود که رژ لبشو پـاڪــ ڪـرد و روسریشو ڪـشـید جلو !!! " همسر شهید سید منوچهر مدق🌱"
: (: توی جبهه اين قدربه خدا می‌رسی، ميای خونه يه خورده ماروببين. شوخی می‌كردم آخر هر وقت می‌آمد، هنوز نرسيده، باهمان لباس هامی‌ايستادبه نماز. ما هم مگرچه قدر پهلوی هم بوديم؟ نصفه شب می‌رسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهای پوتينش را نبسته، سوار ماشين می شد كه برود. نگاهم كرد و گفت «وقتی تو رو می بينم، احساس می كنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.» ''به‌روایت‌همسرشهیدمحمدابراهيم‌همت''
: یک ماه بعد از عقد جورشد رفتیم حج عمره . دوتایی بار اولمان بود که مکه میرفتیم . می‌دانستیم اولین بار که نگاهمان به کعبه بیفتد سه تا از حاجت های شرعی مان برآورده می‌شود ... استادمان گفته بود: قبل از دیدن خانه خدا، اول به سجده بروید و بعد از تقاضای حاجات تان از خدا، سر از سجده بردارید . او زودتر از من سرش را بلند کرد . . به من گفت: " توی سجده باش! بگو خدایا من و کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن ، خرج امام حسین! :)" نگاهم که به خانه کعبه افتاد ، محمدحسین گفت: " ببین، خدا هم مشکی پوش امام حسینه! " خیلی منقلب شدم... حرف هایش آدم را به هم می‌ریخت . در سعی صفا و مروه روضه می‌خواند و من هم همراهیش میکردم . به او گفتم: " باید بگیم خوشبحالت هاجر! اون قدر که رفتی و اومدی، بالاخره آب برای اسماعیل ات پیدا شد؛ کاش برای رباب هم آب پیدا می‌شد ... " با این حرفم انگار آتشش زدم، بلند بلند گریه میکرد . .🌱'! بہ روایتِ همسر شهیدمحمدحسین محمدخانے✨.
•قصه‌ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت• خیلی مهربون و دست و دلباز بودن . . اونقدر که براشون مهم نبود قیمت چیزی که میخوان بگیرن چقدره اصلا سوال نمیکردن قیمتش چنده؟ فقط کافی بود از چیزی خوشم بیاد یا دلم هوای چیزی کنه، محال بود اونو برام نگیرن! بعضی وقت ها هم اگر میدیدن توی حسابشون به اندازه کافی نیست بهم میگفتن اول ماه دیگه حتما برات میگیرم و میگرفتن( : تمام تلاششون رو میکردن تا با کوچیک ترین چیزا منو خوشحال کنن؛ از یه گل گرفته تا یه شکلات یا خوراکی هایی که دوست داشتم . . فقط نسبت به من هم اینجوری نبودن؛ نسبت به پدرومادر خودشون، پدرومادر من، برادرشون و خواهرم و... با همه مهربون بودن! حتی یه بار که بیرون بودیم و برای من گل گرفتن برای پدرومادر و خواهرمم گل گرفتن و بهشون دادن. یه شب که منو رسوندن گوشیمو پیششون جا گذاشتم. فردای اون روز با اینکه تازه از سرکار تعطیل شده بودن و خسته بودن و ماه رمضون بود، گوشیمو برام آوردن در خونه با یه بسته توت فرنگی تا برای افطار بخورم . . منم همون موقع این ظرف رو که توش کلوچه بود با یه گل دادم بهشون(: ایشون وقتی داشتن برمیگشتن از خوشحالی برام عکسشو گرفتن و فرستادن. کلی هم تشکر کردن... خلاصه‌ که از مهربونی و دست و دلبازی چیزی کم نداشتن. تک و نمونه بودن! خیلی مرد بودن خیلیییی💛((: -به‌روایت‌همسر‌شهید‌محمد‌اسلامی🌿.
: دانیالم سلام ! دلتنگتم ، دلتنگ خندھ‌هایت ، دلتنگ سر به سر گذاشتن هایت ، دلتنگ قدم زدن هایمان در خیابان‌هایی که همیشه میگفتی : امن ترین خیابان‌های دنیاست . مهربانم ! قشنگ‌ترین لحظه‌هاۍ زندگیم با بودن در کنار تو رقم خورد ؛ تا با تکرار خاطرات ، شیرینے زندگۍ را برایم به تصویر بکشی . . عزیز تر از جانم ! تمام آرزوهاۍ عاشقانه‌ام را تقدیم‌ تو میکنم و قول میدهم که بی‌تابۍ نکنم ، محکم باشم ، صبور باشم ، قوی باشم ، شیرزن باشم . . همسرم شهادتت مبارک :) شهادتت مبارک که تو برای همیشه تاریخِ زندھ‌ای و زنده خواهے ماند ؛ و اینک ما ماندھ‌ایم با عهدے سنگین بر گردن‌مان . .🌿'! همسر شهید امنیت دانیال رضازادھ ♥️✨-
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 🌿🌿🌿 روزے که خانواده تهرانے مقدم بہ خانہ ما آمده بودند ما شیطنت ڪردیم و ڪفشهاےِ ایشان را دیدیم حاج حسن یڪ¹ جفت ڪتونے سفید چینے به پا ڪرده بود که این کفش‌ها از شدت غبار و خاڪ رنگ تیره‌اے به خود گرفته بود بعد از میان پرده اتاق ایشان را نگاھ ڪردم و دیدم مانند همه ڪسانے که به جبهہ مے‌روند با یڪ لباس چهارجیب خاڪستری با یڪ شلوار ڪتان کرم رنگ آمدھ بودند و حتے دکمه‌هاےِ آستینِ ایشان باز بود👔 خیلے دلم گرفت ڪه چرا ایشان با چنین وضعیتے به خواستگارے آمده‌اند... اما وقتے فقط ۱۰ دقیقه با ایشان حرف‌زدم متوجھ شدم اخلاصے دارد که تمامِ ظاهر او را محو میڪند •همسرشهیدتهرانے‌مقدم🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 🌿🌿🌿 همسرِ شهید روح الله قربانی میگه : وقتی روح‌الله شهید شد چند وقت بعد خیلی دلم براش تنگ شده بود به خونه خودمون رفتم ، وقتی کتابی که روح‌الله به من هدیه داده بود رو باز کردم دیدم روی برگ گل رز برام نوشته بود: عشق من !دلتنگ نباش .. ‌‍‌‌