eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
889 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
📮..🌱 دوستـِ بد یا گناه رو برات خوشگل میڪنه یا خودش گنـاهڪاره!🤭 دوستــِ خوب تو رو به یاد خدا میـندازه و وقـتی ڪنارشی از گنــاه ڪردن شـــرم داری(:🙂🌱 ♥️ 🕊 @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرامش‌عمیق‌وواقعی‌دراین‌است‌که درباره‌ی‌گذشته‌وآینده‌ات بارها‌باخدا‌حرف‌بزنی‌ومناجات‌کنی آنگاه‌این‌خداست‌که‌به‌تو‌آرامش‌می‌دهد وتورا‌نوازش‌می‌کند.... @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یڪ‌جایۍ‌! لابہ‌لا؎ِخنده‌ها؎شیرینِ‌تان..! دلم‌مانده‌انگار(:🖐🏽 سخت‌دلتنگم.. مرانہ! امادلم‌رادریابید..♥ @Oshagh_shohadam
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
#اللهم‌الرزقنا‌‌‌حرم
فکرشوبکن . . روبہ‌گنبدش‌نشستی؛ بہش‌نگاه‌میکنی! دست‌خودت‌نیست‌ یہو‌بغض‌میکنی . . میبارۍ! هق‌هق‌میکنی:)! یهو‌این‌وسط‌میخندی؛ حرف‌میزنے بازگریت‌میگیره💔 . . اشکات‌میشن‌یادگاریت ‌بہ‌سنگ‌فرشاۍکربلا . . قشنگہ‌نہ!؟ همچین‌صحنہ‌ای‌نصیبمون [ان‌شاءللھ]🖐🏽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 @Oshagh_shohadam
•حاج‌اسماعیل‌دولابی‌: وقتی‌ازتہ‌دل‌بہ‌خدابگی‌ خدایامن‌غیرازتوکسی‌روندارم... خداغیوره‌وخواستہ‌ات‌رواجابت‌میکنہ!🌸 @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↬¦📽🖇 من‌همیشہ‌بہ‌نوجونا‌میگم .. وقتےصبح‌ا‌زخواب‌‌بیدار‌میشم .. اولین‌ڪاری‌کہ‌‌بڪنیم .. @Oshagh_shohadam
اون وجودۍ ڪه میتونه فداۍِمهدۍِفاطمه بشه... حیف‌نیست فداۍ یه نفس طمع‌ ڪار بشہ ڪه هیچوقت سیر نمیشه🚶‍♂؟! ... @Oshagh_shohadam
نویسنده: ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ آقای‌فرخی: -می‌خواستم بگم فردا قراره بریم اُردو جهادی.. -فقط ویژه برادران بود.. -الان تماس گرفتند‌ و گفتند‌ که دوتا خانم هم باشن برای آشپزی؛خواستم بگم می‌تونید بیاید؟! یه نگاه به نارنج و فاطمه کردم... نارنج: -من که شوهرم تازه اومده نمی‌تونم بیام.. فاطمه: -هدیه اگه تو بیای من هم کار خاصی ندارم میام _ببخشید چند روزه هست آقای فرخی؟! آقای‌فرخی پاشد و لباساش رو تکوند و رو به من گفت: -من الان باید برم، اگه اجازه بدید شمارتون رو از دفتر بسیج بردارم بهتون اطلاع بدم _باشه مشکلی نداره.. _پس منتظرم با یه خدافظی رفت... با نارنج و فاطمه رفتیم همه گل‌ها رو بین دخترها پخش کردیم و خسته و کوفته رفتیم سمت دَربِ دانشگاه... به نظرم ایده‌ی عالی بود پخش گل بین دخترهای غیرمذهبی.. چون دشمن از جمله مسیح‌علی‌نژاد تمام تلاشش اینه جامعه رو دو قطبی کنه و دخترای چادری و غیر چادری رو به جون هم بندازه... ولی نباید اینجوری بشه، ماها باید تو هر اعتقادی و لباسی بهم احترام بزاریم و باهم خوب باشیم.. تازه ما مذهبیا باید با رفاقت اونا رو جذب کنیم نه با دعوا دفع.. ‌ حاج‌قاسم‌سلیمانی: «همان دختر کم حجاب هم دختر من است» فاطمه و نارنج با شوهرهاشون رفتند من هم سوار ماشین شدم که برم ولی صدای آقای راد که فکر کنم اسمش وحید هست اومد: -ببین پنگوئن! -امروز رو یادت باشه.. با یادآوری‌ خاطره امروز پوزخندی زدم و راه افتادم سمت خونه.. از کفش‌های دَمِ در فهمیدم دایی‌صادق اینام خونمون هستن... رفتم تو و با یه ســـلام همه به سمتم برگشتن.. دخترداییم ترانه با اون لباس جِلفِش گفت: -وااای دختر..! این پارچه سیاه رو می‌ندازی گَرمِت نمیشه اُسکل؟! _اولا پارچه سیاه نه و چادر _دوما سیاه به شما میرسه میشه رنگ عشق و مُد ولی به ما که میرسه میشه گَرمه و اُسکلی...!! ترنم(خواهر ترانه): -حالا جدی چطوری گرمتون نمیشه؟! _به همون دلیلی که شما تو سرمای زمستون با شلوار قَدِ نود سردتون نمیشه🙂 بابا: -هـــــی دخترا..! هنوز نیومده شروع نکنید.. ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 @Oshagh_shohadam
4_5873216499941913255.ogg
2.6M
شاه پناهم بده، غرق گناهم آمدم... ⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀ آمدم ای شاه پناهم بده
اسمش‌را‌گذاشته‌اند "شهید عطرے" مادرش‌مےگوید: ازسن‌تڪلیف‌تاشهادتش نمازشبش‌ترڪ‌نشده‌بود...🌸 ♥️✨ @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇 همه میخوان‌مانع‌بشن‌ڪه‌تو بلند‌نشۍ،اینڪارونڪنی وقتۍبلندمیشۍ دیگه اون‌وقتہ ڪه دنیارو پشت سرگذاشتی...!👌 @Oshagh_shohadam
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ رفتم تو اتاق،لباسام رو عوض کردم.. "ای خـــــــدا... آخه تا کِی اینقدر تیکه رو تحمل کنم..! بخدا تو کـــــل طاییفمون یه بچه مذهبی نیست... از اتاق اومدم بیرون... بعد از خوردن ناهار بابام فیلم سینمایی خریده بود گذاشت... از این بِزَن بِزَناااا نشستم به تماشا که صدای گوشیم در اومد.. یه پیام از شماره ناشناس (سلام.،فرخی هستم.. خواستم بگم یه هفته‌ هست و یکی از روستاهای محروم همین اطرافه..) جوابش رو دادم: (سلام،باشه ممنون،حتما میام ان‌شاءالله..) سریع شمارش رو سِیو کردم.. هـِــی منحرف نباش😁خب شاید نیاز بشه... آقای‌فرخی: (باشه،پس ساعت هفت تو دانشگاه باشید) (باش،یاعلی) دیگه ندیدم جواب چی داده، نشستم پای فیلم... از خانواده هم اجازه گرفتم و رد نکردن... درسته تو اعتقاداتم اصلا شبیه هم نیستیم؛ ولی بهم علاقه زیادی دارن و مخالفت نمی‌کنن... بعد از دیدن سه تا فیلم خسته و کوفته یه حاضری با دوتا خواهرهای ناتنی سیندرلا یا همون ترانه و ترنم😅درست کردیم و نشستیم پا سفره... حِینِ غذاخوردن بابام گفت: -چقدر گرونیه...!بدبخت مردم دایی: آره والا... همش رو این آخوندها و مخصوصا این رهبر میکشه بالا... "واای خدا،دوباره شروع شد... اللهم الرزقنا صبر بابا: آره والا... نمی‌دونم این قدر این رهبر و سپاهیا پول مردم رو می‌خورن سیر نمیشن؟! نتونستم تحمل کنم جواب دادم: _دایی جون!بابا! _گرونی به خاطر رهبر و سپاه و انقلاب نیست بلکه به خاطر انتخاب‌کردن اشتباه مردمه.. خودتون همچین ریئس جمهوری رو انتخاب کردین😏 دایی: -نه دایی.. چه ربطی به ریئس جمهور داره..! -همش این رهبر شما میکشه بالا.. _دایــــــــــــی!! _۹۴ درصد بودجه کشور دست دولته که میشه همون ریئس جمهور که مردم انتخاب کردن و وزیرها که اونم ریئس جمهور انتخاب می‌کنه پس باز می‌گرده به انتخاب مردم؟! _نمی‌خواهید قبول کنید اشتباه رأی دادید می‌ندازید گردن رهبری..!! ‌ نتونستم جَو رو تحمل کنم و پا شدم رفتم تو اتاق.. ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
+لازم‌دونستم‌بگم باتنبلےُ‌تالنگــہ‌ظھر‌خوابـیدن... شھادت‌ڪہ‌هیچ... لیاقت‌اسیر‌شدن‌هــم‌ندارے :) @Oshagh_shohadam
رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ وارد اتاق که شدم صدای بابام اومد: -حالا انگار این رهبر چیکار برات کرده انقدر طرفتاریش می‌کنی..!! ‌ بابام نمی‌دونست من جونم به جون رهبرم بندهـ... رهبرمن..!نائب آقاامام‌زمان(عج) هست.. گوشِش به لب‌های آقاامام‌زمانِ(عج) ‌ حالم اصلا خوب نبود.. یه بغضی تو سینم بود؛ نمی‌دونستم کجا خالیش کنم.. آخه چقدر رهبرم باید تنها باشه؟!😔 رهبر من همونیه که هفتاد درصد شهدا تو وصیت‌نامشون نوشتن: "پُشتِش باشید و تنها نگذارید ایشون‌ رو" _باباجان! _بیخیال،شبت خوش -هر جور راحتی دخترِ بابا.. از اتاق رفت بیرون،زنگ زدم فاطمه.. باهاش یکم حرف زدم تا آروم بشم، پیشنهاد داد بریم گلزار شهدا.. شب جمعه هم بود و با سَر قبول کردم... لباسام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.. رفتم دنبال فاطمه و رفتیم گلزار شهدا... خــدایا.. واقعا اینجا آرامشگاهه... آدم عجیب آروم میشه میاد اینجا... طبق عادت همیشگی از فاطمه جدا شدم و رفتم کنار قبر رفیق شهیده‌اَم که "شهیده‌نجمه‌قاسم‌پور" بود نشستم... داشتم باهاش دردودل می‌کردم آخه هیچ رفیقی مثل رفیق شهید نمیشه... رفیق شهید من برعکس بیشتر دخترها،"دختره" چون دختره الگوی بهتریه برام و راحت‌تَر هستم باهاش.. "شهیده نجمه قاسمپور"❤️ یه صدایی داره میاد..! صدای گریه...!! این وقت شب تو گلزار شهدا به جز من و فاطمه که کسی نیست..! دنبال صدا رفتم.. صدا از یه قبر خالی میومد.. وااای چه ترسناک،ولی من هدیه‌اَم😌 ترس حالیم نیست که.. رفتم بالا سر قبر خالی، یکی تویِ‌ قبر بود و داشت زار زار گریه می‌کرد چه معنویت بالایی...🥺 همینجوری که داشتم فوضولی می‌کردم نفهمیدم چیشد و یهو دیدم تو هوام.. وای خدا سُر خوردم راست اُفتادم تو قبر.. از ترس چشمام رو یواش یواش باز کردم... "وای خداااا😰 آقای فرخی؟!تو قبر؟! به خودم اومدم دیدم پاهام محکم رو سینشه...واااااای... همون موقع از صدای جیغم فاطمه اومد بالا قبر.. حدس می‌زدم می‌خواد از خنده منفجر بشه ولی جلو آقای‌فرخی آبروداری میکنه... دستام رو گرفت و اومدم بالا... آقای‌فرخی‌ هم اومد بالا‌: -ببخشید توروخدا...حلال کنید _شما چـــــرا؟! همش تقصیر من بود،نفهمیدم چیشد یهو.... هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت: -مهم نیست،گذشته... از این به بعد بیشتر مواظب باشید... الآن هم نصف شب هست و درست نیست دو تا دختر تنها اینجاست.. -مواظب باشید و سعی کنید زودتر برگردید.. -یاعلی. حتی نگذاشت جواب بدم و رفت... "پسره‌ی...الله اکبر...ولی حق داشت..." فاطمه یهو منفجر شد😂 -وااااااای هدیه... -قیافت اون موقع عااالی بود😂😂 _خنده داره؟! پاک آبروم‌ رفت جلو پسر مردم.. _الان باید بگه چقدر فوضول و دست و پا چلفتیه😒 _ای خدا..من رو شهید کن راحت کن.. -حالا مهم نیست،بخند،دنیا دوروزه..😂 _ای خدا رفیق‌های من رو.. سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه.. صبح با صدای آلارام بلند شدم... خب چی بپوشم،! تصمیم گرفتم لباس بسیجیم رو بپوشم... همیشه این لباس‌های بسیجی برادر بسیجی‌ها رو دوست داشتم..😅 واسه همین پارچش رو گرفتم و دوختم.. لباس رو پوشیدم و روسری و ساقم هم اَرتشی بود.. البته این لباس رو هر جایی نباید پوشید چون جلب توجه داره.. ولی جایی مثل اُردو جهادی عادیه دیگه یه صبحونه مَشتی زدم و کوله رو برداشتم.. پوتین‌های سربازی که به هزار بدبختی هم سایز خودم پیدا کرده بودم رو پوشیدم رفتم دانشگاه... ‌ چادرم رو جلوش رو بستم تا لباسم زیاد تو دید نباشه آخه من بخاطر خودم پوشیدم راستی امروزم رو تقدیم کردم به "حضرت‌عباس(علیه‌السلام)"💙 ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا