🚗خودرویی که مسافرانش را به #بهشت برین رساند
🔰همرزم شهید نوری:
"اونروز بابک داخل ماشین بود شهید نظری و #کایدخورده کنار ماشین نشسته بودند در حال خوردن ناهار. در ماشین نیمه باز بود پای راست #بابک هم بیرون، خمپاره💥 افتاد بین این سه نفر و....
✍پی نوشت: دقیقا همین ماشین بود
#شهید_بابک_نوری
#شهید_عارف_کاید_خورده
#مدیر_عاشق_شهادت
🌹🍃🌹🍃
#شهیدآنہ🌹
نصف شب #بابک فرمانده رو بیدار میکنه و میگه من فردا شهید میشم به خانواده ام بگو #حلالم کنن.🥀
👤فرمانده میگه:حرف الکی نزن برو بزار بخوابیم؛ میخوابه و خواب میبینه که #بابک_شهیدشده و از خواب می پره.
پیش خودش میگه نکنه فردا بابک #شهید بشه.🌹
نقشه میکشه که صبح به راننده پشتیبانی بگه به یه بهانه ای #بابک رو با خودش ببره عقب. دوباره میخوابه.
صبح ازخواب بیدارش میکنن و میگن باید آتیش بریزیم رو سر دشمن تو این شلوغی ها نقشه اش یادش میره و بابک شهید میشه.🌱
#شهیدبابک_نوری
کانال عُشاق اَلشهدا
به کانال عُشاق اَلشهدا بپیوندید👇🏻
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸,,@xx1399,,🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شهیدآنہ🌹
نصف شب #بابک فرمانده رو بیدار میکنه و میگه من فردا شهید میشم به خانواده ام بگو #حلالم کنن.🥀
👤فرمانده میگه:حرف الکی نزن برو بزار بخوابیم؛ میخوابه و خواب میبینه که #بابک_شهیدشده و از خواب می پره.
پیش خودش میگه نکنه فردا بابک #شهید بشه.🌹
نقشه میکشه که صبح به راننده پشتیبانی بگه به یه بهانه ای #بابک رو با خودش ببره عقب. دوباره میخوابه.
صبح ازخواب بیدارش میکنن و میگن باید آتیش بریزیم رو سر دشمن تو این شلوغی ها نقشه اش یادش میره و بابک شهید میشه.🌱
#شهیدبابک_نوری
کانال عُشاق اَلشهدا
به کانال عُشاق اَلشهدا بپیوندید👇🏻
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸,,@xx1399,,🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_صد_و_یازده
داداش ، ما کارِ خودمون رو کرده ایم . شلیک هم کرده ایم . یه محمول با موشک اومد ؛ چنان شلیکی بهش کردیم که دیگه جرات نداره بیاد .
میانجی می گوید : خوب ، دیگه ! بیاید بالا !
عارف می گوید : نه . چون اون بالا ، پایگاه تو تیر رسه ، ما رو می زنن .
همین جا می مونیم .
ارجمند فر ، توجهش جلب #بابک می شود که حفره ای توی سینه خاکریز کنده ؛ درست شبیه #قبر ! یک پتو هم داخلش انداخته و دراز کشیده توی گودیِ مستطیل شکل ، با خنده مز پرسد : بابک راحت ای ؟
بابک سرش را کمی بالا می آورد و به جایی که خوابیده ، نگاهی می اندازد و با خنده می گوید : والا راحت ام . لازم بشه ، نیم متر سرم رو می گیرم بالا ، شلیکم رو می کنم ، درگیر می شم ، بعد دراز می کشم .
تفنگم هم کنارمه ، پرتقال هم داریم .
دستش را بالا می گیرد و پرتقال را در هوا می چرخاند .
همگی می خندند . ارجمند فر می پرسد : کم و کسری نیست ؟
بابک جواب می دهد : کلوچه هم داریم . دیگه صبحونه نمیخوایم ، فقط قربون دستت ، ناهار آوردن ، برامون بیارید .
* * *
نظری ، نفس نفس زنان به جمع ملحق می شود . با دقت نگاهی به دور و بر می اندازد و رو به میانجی و ارجمند فر می گوید : لاچر رو بیارید بالای تپه مستقر کنید ! از اینجا ، دید بهتری هست .
بعد به سمت عارف و بابک می چرخد : شما دیگه ماشین رو پایین تپه بذارید . فوقش اگه احتیاج شد ، سریع می آییم بالا .
بچه ها برای پایین رفتن و . . .
ادامـــہ دارد ـ ـ ـ
🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہـدا بـپیـونـدیـد🌱
eitaa.com/Oshagh_shohadam