eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
827 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
🚗خودرویی که مسافرانش را به برین رساند 🔰همرزم شهید نوری: "اونروز بابک داخل ماشین بود شهید نظری و کنار ماشین نشسته بودند در حال خوردن ناهار. در ماشین نیمه باز بود پای راست هم بیرون، خمپاره💥 افتاد بین این سه نفر و.... ✍پی نوشت: دقیقا همین ماشین بود 🌹🍃🌹🍃
🌹 نصف شب‌ فرمانده ‌رو بیدار میکنه و میگه من فردا‌ شهید میشم به خانواده ام بگو کنن.🥀 👤فرمانده میگه:حرف الکی نزن برو بزار بخوابیم؛ میخوابه و خواب میبینه که‌ ‌و از خواب می پره. پیش خودش‌ میگه نکنه فردا بابک بشه.‌🌹 نقشه میکشه ‌که‌ صبح‌ به ‌راننده‌ پشتیبانی بگه به یه بهانه ای رو با خودش ببره عقب. دوباره ‌میخوابه. صبح ازخواب بیدارش میکنن و میگن باید آتیش بریزیم ‌رو سر دشمن تو این شلوغی ها نقشه اش یادش میره و بابک شهید میشه.🌱 کانال عُشاق اَلشهدا به کانال عُشاق اَلشهدا بپیوندید👇🏻 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸,,@xx1399,,🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌹 نصف شب‌ فرمانده ‌رو بیدار میکنه و میگه من فردا‌ شهید میشم به خانواده ام بگو کنن.🥀 👤فرمانده میگه:حرف الکی نزن برو بزار بخوابیم؛ میخوابه و خواب میبینه که‌ ‌و از خواب می پره. پیش خودش‌ میگه نکنه فردا بابک بشه.‌🌹 نقشه میکشه ‌که‌ صبح‌ به ‌راننده‌ پشتیبانی بگه به یه بهانه ای رو با خودش ببره عقب. دوباره ‌میخوابه. صبح ازخواب بیدارش میکنن و میگن باید آتیش بریزیم ‌رو سر دشمن تو این شلوغی ها نقشه اش یادش میره و بابک شهید میشه.🌱 کانال عُشاق اَلشهدا به کانال عُشاق اَلشهدا بپیوندید👇🏻 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸,,@xx1399,,🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:فاطمه رهبر انتشارات_خط مقدم رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم داداش ، ما کارِ خودمون رو کرده ایم . شلیک هم کرده ایم . یه محمول با موشک اومد ؛ چنان شلیکی بهش کردیم که دیگه جرات نداره بیاد . میانجی می گوید : خوب ، دیگه ! بیاید بالا ! عارف می گوید : نه . چون اون بالا ، پایگاه تو تیر رسه ، ما رو می زنن . همین جا می مونیم . ارجمند فر ، توجهش جلب می شود که حفره ای توی سینه خاکریز کنده ؛ درست شبیه ! یک پتو هم داخلش انداخته و دراز کشیده توی گودیِ مستطیل شکل ، با خنده مز پرسد : بابک راحت ای ؟ بابک سرش را کمی بالا می آورد و به جایی که خوابیده ، نگاهی می اندازد و با خنده می گوید : والا راحت ام . لازم بشه ، نیم متر سرم رو می گیرم بالا ، شلیکم رو می کنم ، درگیر می شم ، بعد دراز می کشم . تفنگم هم کنارمه ، پرتقال هم داریم . دستش را بالا می گیرد و پرتقال را در هوا می چرخاند . همگی می خندند . ارجمند فر می پرسد : کم و کسری نیست ؟ بابک جواب می دهد : کلوچه هم داریم . دیگه صبحونه نمیخوایم ، فقط قربون دستت ، ناهار آوردن ، برامون بیارید . * * * نظری ، نفس نفس زنان به جمع ملحق می شود . با دقت نگاهی به دور و بر می اندازد و رو به میانجی و ارجمند فر می گوید : لاچر رو بیارید بالای تپه مستقر کنید ! از اینجا ، دید بهتری هست . بعد به سمت عارف و بابک می چرخد : شما دیگه ماشین رو پایین تپه بذارید . فوقش اگه احتیاج شد ، سریع می آییم بالا . بچه ها برای پایین رفتن و . . . ادامـــہ دارد ـ ـ ـ 🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہـدا بـپیـونـدیـد🌱 eitaa.com/Oshagh_shohadam