#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتدوم
ماشین رو پارک کردم و رفتم سمت محوطه دانشگاه..
نارنج از همون دور داره دست تکون میده؛
لابد فک میکنه کورَم،ای خدا دوستای من رو
رسیدم بهش،
هنوز سلام نکرده اشاره کرد پشت سرم رو ببینم..
برگشتم..
_بــــــــــه بــــــــــــه
تازه نامزدمون،زوج مذهبی..
"رفیقم فاطمه و نامزدش با موتور وارد دانشگاه شدن،بعد از پیادهشدن فاطمه نامزدش رفت..
از نظر خودم اِکیپ خاصی داریم،
نارنج که بزرگمونه و کُپُلِمون؛
همیشه هم تو فاز نصیحت و یک ساله با یه ارتشی ازدواج کردهـ..
فاطمه هم دختر فنچ و قد کوتاهیه؛
به شدت خجالتی و آروم،
یه مدت کوتاهیه با یه پسری که مغازه سیسمونی بچه داره نامزد کردن..
منم که جونم براتون بگه،
یه دختر شر و شیطوون و زبون دار و مجرد
که به قول نارنج کی باید بیاد تورو بگیره..
_ســـــلام بر تازه عروووس کوتوله
فاطمه:
-علیک سلام..
-اولا کوتوله نیستم و فنچم،
دوما بهتر از توی تیرِ سیم هستم
سوما من هنوز عروس نشدم و نارنجِ که تازه عروسه
_اولا من تیر سیم نیستم عزیزم،
قد بلندم تا دلتم بخواد..
دوما نارنج دیگه کهنه عروس شد
نارنج:
وااای هدیه..
یه سال بیشتر نیست ازدواج کردماااا
_هــــــــــــــــو یه ســـــــــال
اومد جواب بده که صدای آقایقربانی رئیسِ بسیج دانشگاه اومد؛
+خانم کیامرزی..!
ساعت ۱۱ جلسه هست با خواهران بسیجی
تشریف بیارید لطفا..
_بله چشم،انشاءالله
هنوز یهذره دور نشده بود که فاطمه گفت:
-نگانگا؛با نامحرم چه سرسنگینه،
اونوقت با ما انگار دلقلک سیرکِ
_اصلِشَم همینه..
دختر باید پیش نامحرم و غریبه خـــانم و سنگین باشه ولی پیش دوستاش یه تیمارستانی..
_هم اینکه مگه چِمِه!!
تا دلتونم بخوااد دختر به این باحالی..
فاطمه:
-سقف دانشگاه ریخت
نارنج:
من موندم کی باید بیاد تو رو بگیره هدیه
_نترس؛
آخر سَرِ یکی میخوره به سنگ بیاد من رو بگیره
نویسنده: #هـدیـهخـدا
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
@Oshagh_shohadam