eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
827 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ "از زبان هدیه" ‌ یک هفته می‌گذره... با مهدیه خیلی صمیمی شدم و تا حالا زیاد رفتم خونَشون.. یه برادر هم داره که خیلی ازش تعریف میکنه و من تاحالا ندیدم ایشون رو.. فردین هم این روزها کم‌تر میبینمش؛ "بهتر،والا" خیلی عذاب وجدان دارم، آخه من نامزد یکی دیگه هستم و تا یه مدت دیگه هم قراره زنش بشم ولی قلبم چرا باید پیش یکی دیگه باشه..!! "پس راسته که میگن عشق نرسیدنه!" به خودم اومدم،گونه‌هام خیس شده بود.. دوباره گریه کردم...//:💔 پاشدم یه آب به سر و صورتم زدم یه لقمه غذا خوردم که گوشیم زنگ خورد.. _اَلو! آیگل: -ســـــــلام هدیه! _وااای آیگل تویی؟! _چه خبررر!! -آره خودم هستم، -سلامتی،از تو چه خبر؟! _من هم خداروشکر سلامتی، _چیشد یاد ما کردی طرف؟! -خواستم بگم اومدم ایران، باهم بریم بیرون پایه‌ای..؟! _واااای آره که پایه‌ام، ولی شب بریم یه رستوران توووپ، آخه الان کلاس دارم.. -باشه عزیزم، فقط بریم رستورانی که من انتخاب می‌کنم.. _باشه پس، فقط مگه تو بلدی..؟! -آره،یه رستوران ترک می‌شناسم، بریم اونجا..! _خب باشه پس آدرس بفرست..! -باشه،پس فعلا خداحافظ _میبینمت،خداحافظ گوشی رو قطع کردم؛ وااای ساعت ۳ هست، دیرم شده باید برم خونه مهدیه اینا.. یه شلوار مشکلی پوشیدم با مانتو آبی‌پرنگ و روسری و ساق آبی‌کمرنگ.. خوشتیپ کنیم که بعدش از همونجا برم رستوران سوار ماشین شدم و مداحی رو پِلِی کردم.. ـــــ من بدم تو خوبی آقـــــــــــا ای بهشت دل من ‌ تو رهام نکن امیرم ای همه حاصل من ‌ هوایی کرب و بلا خودت میدونی ‌ حرف ناگفتم رو آقا خودت میدونی... ‌ (سیب سرخی) ـــــ حرف ناگفته! "فقط خدا میدونه و ائمه(علیه‌السلام)که چقدر💔" رسیدم، پیاده شدم هاچ‌بک‌جون رو قفل کردم خونه‌ی حیاط داره،زنگ زدم.. صدای قدم‌های یکی میاد تا در رو باز کنه، لابد مثل همیشه مهدیه ‌است.. در باز شد... بدون اینکه نگاه کنم کیه؛ _ســـــــــــــــــــــــلام دلبرم،چطوووری! مهدیار: -علیک سلام.. خشک شدم،بیشتر نگاه کردم.. خودشه!مهدیار!اینجا چیکار میکنه..! قلبم چنان محکم میزنه به قفسه سینم که احساس می‌کنم الانه که بشکنه.. بدون هیچ حرفی رفت کنار و رفتم داخل بعد از سلام و احوال‌پرسی با مامانِ مهدیه رفتم داخل اتاقش.. مهدیه: --ســـلام آجی بغلم کرد،لبخند زدم و جوابش رو دادم؛ _داداشتون بود آجی..؟! --آره،دیدی چقدر گلهــ؟! پس بیجا نبود که همون دفعه اول گفتم چشم‌هاشون شبیه همه.. "گله؟!عشقه،عشق" "وااای استغفرالله" _خب بریم سراغ درس‌ها..؟! --یاعلی‌مدد‌ ‌ @Oshagh_shohadam