#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتسیوپنجم
رسیدم به یه رستورانی؛
بعد از پارککردن هاچبک جووون،رفتم سمت درب
آیگل هم دَمِ دَربِ رستوران منتظر من وایساده بود
آیگل:
-سلام دلبرم،خوبی؟!
-دلم برات تنگ شده بود..
بغلش کردم،
_سلام،قربونت تو چطوری..؟!
_من هم دلم تنگ شده بود..
-خیلی خوشحالم که میبینمت
_این حرفها رو بیخیال،بیا بریم داخل
من رو آوردی تو رستوان ترک یه غذای ترک بده بخورم ببینم شما تو ترکیه چی میخورید
دستهاش رو گرفتم و وارد رستوران شدیم..
"از زبان فردین"
_چایلا من که گفتم امشب کار دارم،
نباید میآوردی من رو اینجا..
چایلا با همون ناخنهای کاشته شدهی بلند و رنگوبارنگ دستش رو گذاشت رو دستم و گفت:
-عزیزم خب این رستوران ترک حرف نداره..
"وای خدا...
آخه کِی میشه من خلاص بشم از دست این
الان باید به جای این چایلا هدیه نشسته باشه"
کنار ما یه میز هست که یه دختر چادری پشت به من نشسته..
"هدیهی من هم اینجوری چادریه"
"چقدر دلم براش تنگ شده...!"
چادر دختره زیر صندلی گیر کرده ولی خودش متوجه نشده بود..
باید بهش بگم؛
_ببخشید خانم!چادرتون....
حرفم تموم نشده بود که برگشت سمتم،
"یا خــــــــــــــدا"
این هدیهی من هست!چشم تو چشم شدیم"
همینجور چشمش چرخید رفت سمت دست گرهشدهی من و چایلا..
پاشد...
آیگل:
--آقا فردین شما اینجا چیکار میکنید..؟!
--این خانم کیه که دستاش رو گرفتید؟!
"واااااای،اون لحظه انگار آخر عمرم بود"
بدون هیچ حرفی کیفش رو برداشت و رفت..
یه نگاه به چایلا کردم،
_لعنت بهت..
رفتم دنبالش،
_هدیه!هدیه!
_وایسا توضیح میدم بهت..
برگشت سمتم،
یه قطره اشک از گوشهی چشمش اومد پایین
و من برای همین یه قطره اشک میتونستم تموم کنم..
هدیه:
-میشه تنها باشم...؟!
حرفی نزدم،
سوار ماشین شد و رفت...
من هم رفتم سوار ماشین شدم..
چایلا اومد کنار پنجره،
خواست سوار بشه که ماشین رو به حرکت درآوردم..
چایلا:
-وایسا من هم بیام
"برو گمشو،زندگیم رو ریخت بهم"
"وااااای،باید دور هدیه رو خط بکشم!"
"چرا باید اون امشب راست میومد تو این رستوران خراب شده!"
بوووووووووووووووق
سرم رو از ماشین کردم بیرون؛
_مرتیکهی آشغال!
کدوم عوضی به تو گواهینامه داده ها..؟!
ماشین مقابل:
-دیونهای بدبخت!!
راست میگفت،"من دیونه بودم"
وقتی قطره اشک از چشمش اومد پایین دوست داشتم همونجا به خدا بگم خدایا تموم کن..
گوشیم رو درآوردم...
باید به هدیه پیام میدادم...
_هدیه خانمم!
_باید ببینمت،بخدا همه چی رو میگم... :((
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
@Oshagh_shohadam