eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
822 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ مهدیار: -خب الان باید بریم لباس بخریم؟! _بله -خب بریم ببینم کجا میشه خرید کرد..! دور و بَرِش رو نگاه می‌کرد که چشم من افتاد به مغازه‌ی‌ کت و شلواری و برگشتم سمتش: _بریم اینجا..! -اول برای شما.. _نه دیگه،جلوی مغازه‌ایم الان.. -خب پس باشه.. وارد مغازه شدیم؛ یه کت و شلوار که از پشت ویترین چشم من رو گرفته بود رو گفتم بیارن.. یه نگاهی تو مغازه کردم و چشمم یکی دیگه از لباس‌ها‌ رو گرفت و دوباره یکی دیگه... "عه این هم خوبه" یه نگاهی به فروشنده کردم و گفتم همه رو بیاره؛ فروشنده رفت لباس‌ها رو بیاره.. مهدیار: -شما که آسان‌پسند بودین که..!! _آسان‌پسند که هستم ولی خب همشون قشنگ هستن و همه رو امتحان کنید.. -چشم شاید نزدیک چهار پنج تا سِت بود که مهدیار همه رو برداشت و همین جوری رفت سمت اتاق پُرُو.. صداش اومد که با ناز گفت: -خدا به خیر بگذرونه با این خانم آسان‌پسند زدم زیر خنده؛ جلوی اتاق پُرُو وایسادم تا بیاد بیرون که در اتاق باز شد و اومد بیرون.. فیگور مدلینگ‌ها رو گرفت یه نگاهی کردم؛ با این وجود که خندم گرفته بود ولی خودم رو کنترل کردم و یکی از ابروهام رو دادم بالا و کاملا جدی گفتم: _خیر،بعدی لطفا با همون حالت برگشت تو اتاق؛ "شاد بودم" "انگار تک‌تک اعضای بدنم،سلول‌هام" "انگار تمام وجودم شاد بود از ته دل" به خاطر این حالِ خوبم تو دلم "الحمدلله" گفتم که در اتاق باز شد و با حالت مدلینگی اومد جلو و دوباره فیگور گرفت.. یه نگاهی کردم و گفتم: _خیر،بعدی..! ایشی گفت و رفت تو تو حال و هوای خودم که اومد... باز یه نگاهی کردم؛ "کت و شلوار مشکی‌ با پیرهن سفید" به دلم نشست، ذوق کردم و پاشدم و دست‌هام رو زدم بهم: _این‌ عالیه.. -نه توروخدا نکنید این کارها رو! -بزارید ده‌تا دیگه عوض کنم شاید نظرتون عوض شد..! _نه دیگه این‌ عالیه.. -خب الحمدالله پسندیدن؛ وگرنه شب باید همینجا چادر می‌زدیم.. _خیلی خوووبه تیپه،خودتون خوشتون میاد؟! -جذاب بودم،جذاب‌تر شدم.. -ولی یه ذره می‌ترسم..! _چـــرا؟! -خدانکرده‌ بِدُزدَنَم _حالا گفتم چی میخواید بگید! صاحب مغازه با یه کراوات اومد سمتمون و گفت: --این هم بزنید دیگه حله..! "کروات رو چه به پسر ایرونی" برگشتم‌ سمتش‌ و گفتم: _نه نیازی نیست،ممنون.. مهدیار: راست میگن،نیازی نیست.. صاحب مغازه: --هر جور راحتید.. مهدیار رفت لباس‌هاش رو عوض کرد؛ و رفتیم حساب کردیم.. -خب بریم برای شما لباس انتخاب کنیم! -من باید انتخاب کنم‌هاااا..!! _چشم.. نویسنده eitaa.com/Oshagh_shohadam