eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
874 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ شب بعد از نماز مغرب و عشاء زنگ خونمون شروع کرد به صدا دراومدن.. دستشون رو گذاشته بودن رو زنگ وِل نمی‌کردن معلومه چه کسانی هستن دیگه؛دو خواهر ناتنی سیندرلا در رو باز کردم؛ _خانم نمی‌شناسم،اشتباه اومدید!! نارنج: -حالا شوهر کرده ما رو تحویل نمی‌گیره! فاطمه: -حالا مثلا خیلی کار شاخی هست؟! -برو بابا ما هم شوهر کردیم.. بی‌توجه به من اومدن داخل "ای خداا" بعد از سلام و احوال‌پرسی با مامانمم رفتند داخل اتاقم و خودشون رو پرت کردند رو تخت.. "اصلا هم‌ پرو نیستند" ناری: -وااای آرایشگاه نوبت گرفتی؟! _آره،برا سه‌تامون فاطمه: -کدوم آرایشگاه؟! _نمی‌دونم،مهدیه گفت خیلی خوبه؛ _حالا میریم ببینیم چه جوریه.. ناری: -واااای هدیه باورم نمیشه! -چی رو؟! فاطمه: -اینکه شوهر کردی دیگه ناری: -آخه فکر می‌کردم می‌تُرشی! بالشت رو گرفتم و پرت کردم سمتش؛ _خیلی نامردید؛ولی من می‌دونستم نمی‌تُرشم.. ناری: -از کجا؟! _آخه وقتی دختری مثل تو و فاطمه شوهر کردن و نترشیدن قطعااا من هم نمی‌ترشم.. حمله کردن سمتم؛ فاطمه: -حیف فردا عقدت هست، وگرنه چنان می‌زدم که دو هفته مهمون بیمارستان باشی خندیدم و گفتم: _با این هیکلت من رو بزنی؟! _واای بچه‌هاا توروخداا بیخیال.. ساعت ۹ نشده رخت‌خواب انداختن، میگن باید زود بخوابی تا صبح چشم‌هات باد نکنه! اون شب ساعت ۹ رفتم رخت‌خواب، آنقدر فکر کردم دیدم ساعت ۱ شب هست!! "واااای خدا توروقرآن یه کاری کن بتونم بخوابم" نمیدونم چیشد که چشم‌هام رو باز کردم دیدم داره اذان میگه _نارنج!فاطمه! _اذان هست بیدار بشید.. دوتاشون هم پاشدن و رفتیم وضو گرفتیم؛ آنقدر استرس داشتم که حَد نداشت.. بعد از نمازصبح یکم قرآن برای آروم‌شدنم خوندم اومدم دراز کشیدم تو رخت خواب.. ناری: -چیــــــــــــــــــــــــــــــــــ؟! -الان می‌خوای بخواابی؟! فاطمه اومد دستم رو گرفت و کِشووون‌کِشوووون بُرد سمت حموم.. نارنج: -رهبری امروز دست من هست؛باااید بری حموم..! _آخه ساعت ۵صبح؟! نارنج: -۵ نیست و ۵:۳۰ -حالا هم بدووو -فاطمه بندازش تو حموم "وااای خدااااااا" انداختن من رو تو حموم در رو از پشت قفل کردن فاطمه: -دقیقا نیم ساعت باید داخل حموم باشی و خووب خودت رو بشوووری پس گربه شوور نکنی‌هااا _بااااشه بابا بعد چند قیقه در حموم باز شد شامپو و صابون‌های مختلف پرت شد تو حموم _اینا چیه؟! فاطمه: -همشون رو استفاده میکنی؛ آنقدر هم حرف نزن دیگه! "ای خدااا از دست اینا" نویسنده : eitaa.com/Oshagh_shohadam