eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
822 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ من رو برد به یک مغازه لباس مجلسی؛ "وااای چقدر تنوع لباس زیاده" "لباس‌های رنگارنگ،داشتم به لباس‌ها نگاه می‌کردم که دیدم زل زده به یه لباس و غرقش شده" _چرا اینجوری نگاه می‌کنید به لباس؟! -دارم تو رو در این لباس تصور می‌کنم.. -حرف نداره.. یه نگاه به لباس انداختم؛ "یه لباس مجلسی سفید کاملا آسین‌بلند که آستین‌هاش عروسکی بود و قسمت کمرش یکم تنگ میشد ولی بعدش دامن ساده بلند تا نوک انگشتان بود" "چرا اونقدر در ساده‌پوشی هم تفاهم داریم آخه!" "واقعا قشنگه" -باید بپوشیش.. رفتم اتاق پُرُو؛ لباس رو پوشیدم و روسریم رو روی سرم مرتب کردم و از اتاق پُرُو اومدم بیرون.. چند لحظه همینجوری نگام کرد که گفتم: _چیشدید؟! -واااای خدا این لباس فقط تو تن تو قشنگه _نظر لطفته،پس همین رو بخریم..؟! -من که از خدام هست،خودت دوست داری؟! _آره هم قشنگه و هم ساده است.. -خب پس حله رفتم لباسم رو عوض کردم و اومدم بیرون و رفتیم سر میز حساب.. مهدیار: -ببخشید خانم روسری هم دارین؟! خانم‌فرشنده: --مغازه روبه‌روئی‌ هست مهدیار: -ممنون.. بعد از حساب‌کردن از مغازه اومدیم بیرون _اصلا حال کردی آسان‌پسندی رو؟! -انتخاب من تَک بود که نیازی به عوض‌شدن نداشت.. "اعتراف می‌کنم کم آوردم" "چیزی نگفتم" بلافاصله من رو برد به مغازه دیگه؛ از اونجا یه تِلِ حجاب سفید بَرّاق گرفتیم بعد هم با کلی تعویض یه شال بلند آبی‌رنگ گرفتیم که ساده و آبیِ‌آسمونی بود.. مهدیار: -بریم یه جا ناهار بخوریم که الان اذان هست! رفتیم به یک رستوران: _خب چی انتخاب کردی؟! مهدیار یه نگاه به فهرست‌ غذا کرد و گفت: -اگر به من باشه همه‌ رو سفارش میدم -تو چی میخوری؟! _خورشت سبزی -خب من هم همینطور.. دست تکون داد و سفارشات رو داد؛ تا غذاها بیاد برگشت سمتم و گفت: -هدیه! _بله! -هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه روزی خودمون دوتا رو اینجا و با این نسبت ببینم! فقط خندیدم ‌ نویسنده: