eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
822 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ مهدیار خودش نفهمید؛ ولی من با همین حرف شاید سال‌ها پیر شدم.. رو به سمتش گفتم: _برم آب بیارم برات..! بلند شدم و رفتم داخل آشپزخونه؛ از تو یخچال آب رو برداشتم و ریختم داخل لیوان و سر کشیدم.. "وااااای خدایـــــــــــــــــا" "احساس می‌کنم بدنم یخ یخ هست" "سرم می‌خواد منفجر بشه" "قلبم،قلبم داره از جا کنده میشه" "ولی...! ولی هدیه...! تو دختری قوی هستی..! تو دختر حضرت‌زهرا(سلام‌الله‌علیها) هستی..! دختر حضرت بودنت رو اینجا باید ثابت کنی ان‌شاءالله..! همسرت و فدایی دخترش کنی..! " یک لیوان آب برداشتم،رفتم کنار سجاده نشستم لیوان رو گرفتم‌ سمتش مهدیار: -ممنون _مهدیار..! حالا چرا این مدت به من نگفته بودی؟! -چون پرستارم می‌خوام به عنوان کادر درمان برم سوریه ان‌شاءالله -برا رزمنده‌ها اوضاع سوریه اصلا خوب نیست.. -وقتی اینجام سنگینم، بهت نگفتم چون می‌ترسیدم مخالفت کنی.. _ان‌شاءلله جور میشه بری.. _اگر جایی لازم بود من رو هم ببر تا رضایتشون رو بگیرم ولی خب رضایت اصلی رو حضرت‌زینب(سلام‌الله‌علیها) باید بِدَن‌.. -تو واااااقعااااا مشکلی نداری؟! _اگر راه داشت خودم هم فدای حضرت‌زهرا(سلام‌الله‌علیها) و اولادش می‌کردم (: -قول میدم جا نَمونی.. _اول خودت شهید بشو، بعد به فکر شهادت من باش -مَردِ و قولِش.. نماز شب و صبح رو خوندیم و رفتیم خوابیدیم؛ صبح چشم‌هام رو باز کردم،مهدیار نبود.. بلندم شدم صورتم رو شستم و رفتم داخل آشپزخونه مثل همیشه سفره صبحونه انداخته بود یکم خوردم و زنگ زدم بهش.. شمارش رو خودش تو گوشیم ((شهید آینده)) سیو کرده ... _الو سلام خوبی..؟! -سلام بانوجان..! -تو خوب باشی ماهم خوبیم،جانم؟! _قربونت،می‌خوام برم خونه بابام اینا.. -باشه برو، فقط مواظب خودت باش.. ... ‌ لباس‌هام رو پوشیدم و رفتم خونه بابام اینا؛ موضوع سوریه مهدیار رو اصلا به روم نیاوردم.. چند ساعت خونه مامان بودم که مهدیار زنگ زد: -خانمم..! -بدو بیا پارک جلویی تا بریم خونه.. _نمیای خونه مامان؟! -نه فعلا،زحمت نمیدم بدو بیا دلم تنگِت‌ شده‌ خب "پنج‌ کیلو‌ قند‌ آب شد تو دلم‌ " ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam