#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتهفتاد
رفتیم خونه؛
تا وارد شدم به خونه مامانم اومد سمتم و بوسیدم
بابا:
-ماشاءالله،ماشاءلله
-از بس آرایش نکردی الان تو اووج تغییری
باذوق و خجالت تشکر کردم
_مامان گشنمه..!
مامان:
-داره شوهر میکنههااااا؛
-ولی هنوز به من میگه،ایخدااا..
_مامان خب عَقدَم هستهااا
یه چشمقُرِّه رفت؛
"الهی من قربون همین عصبانی شدنش"
-بچهها غذا میخورم آرایشَم خراب نشه..!
فاطمه:
-ملت با آرایش میرن استخر
-کجای کاری؟!
زنگ در خونه زد شد؛
مامان:
-هدیه مهدیااار هست!
-من در رو باز میکنم تو برو تو اتاق تا بیاد دنبالت
"اَمان از دست رسم و رسوم"
پریدم و رفتم داخل اتاق؛
صدای سلام و علیک و تبریکها اومد...
فقط صداش ^-^
درب اتاق زده شد "یاامامحسین"
_بفرمائید!
اومد داخل؛
کت و شوار کاملا مشکی که خریده بودیم باهم
با مدل موی مردانه که الان زده بودواقعاا عالی بود و یک دست گل سفید با گلهای قرمزجیغ دستش بود...
یه نگاه بهم کرد؛
با دست پشت سرش در رو بست
تو چشمهام زل زد
تو دلم گفتم "یاعلیمدد"
با صدای آرومی گفت:
-خیلی تغیر کردی!
_علیک سلام
"فکر نکنید ضدحال هستمهااا"
-ببخشید،سلام
اومد جلو و گل رو گرفت سمتم و گفت:
-گل برای گل
_ممنون
-بریم...؟!
-دیر میشهها..!
_بریم..
رفت سمت در اتاق؛
قبل از باز کردنِش دوباره برگشت سمتم و گفت:
-میدونستی خیلی خوشگلی؟!
با این حرفش فکر کنم قلبم وایساد
نفسم سخت میومد
"کاش دنیا همونجا تموم میشد"
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
eitaa.com/Oshagh_shohadam