#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتهفتادوششم
سوار ماشین شدیم و من رو رسوند خونه؛
برگشتم سمت مهدیار:
_کاش تموم نمیشد امشب..!
-از این شبها زیاد برات درست میکنم؛
_تو فقط باش{♡}
خندیدم و گفتم؛
_باش بابا،شب بخیر
-مواظب خودت باش،
-در پناه حق..
از ماشین پیاده شدم که صدام کرد:
-هدیه!
خَم شدم و از پنجره ماشین نگاهش کردم؛
یکم مِنمِن کرد که گفتم:
_بگو دیگه...!
_دوستِت دارم{♡}
احساس کردم قلبم وایساد،
نفسم سخت میومد...
تو چشمهاش نگاه کردم،
و اون هم تو چشمهام نگاه میکرد..
"چشمهاش خاص بود"
فقط تونستم بگم:
_من هم دوستِت دارم{♡}
لبخندی زدم و گفت:
-مواظب خودت باش
_همچنین..
رفتم سمت درب خونه
دوست نداشتم برم پاهام اصلا یاری نمیکردن!
انگار دلم پیش اون بود..
درب خونه رو باز کردم و رفتم داخل
درب رو بستم و تکیه دادم بهش
"کاش مهدیار نمیرفت"
"کاش همین فردا عروسیمون بود"
"دیگه همش پیش هم بودیم"
با یادآوری اتفاقات امروز اَشک تو چشمهام جمع شد "کاش نمیرفت" :((
گوشیم زنگ خورد؛ "مهدیار بود"
"تعجب کردم،همین الان پیش هم بودیم که!"
لبخندی زدم و جواب دادم؛
مهدیار:
-هدیه بیا جلو در تو ماشین؛
بدو
سریع دَر رو باز کردم؛
هنوز جلو در بود
"ذوق کردم که دیرتر میره و رفتم سمتش"
سوار ماشین شدم؛تا در رو بستم بغلم کرد
"احساس کردم دیگه رو زمین نیستم"
"اولین بارَم بود که یک جنس مخالف بغلم کرده بود"
"دل رو زدم به دریا و من هم بغلش کردم"
"به اندازه تموم سالهایی که با هیچ جنس مخالفی در ارتباط نبودم"
"به اندازه تموم سالهایی که اکثر جوانها رابطه حرام داشتن و من هیچکس رو فقط به خاطر خدا"
"حالا خدا پاداش پاکیم رو داده بود بهم"
"خدا همسری به خوبی مهدیار داده بود"
"همون مهدیاری که من در این مدتِ کم آنقدر بهش دل بسته بودم"
"محکمتر بغلش کردم"
نمیدونم چقدر طول کشید که فاصله گرفت
و نگاهم کرد و نتونستم بهش نگاه کنم..
مهدیار:
-مثلا دیگه همسر قانونی و شرعیت هستمهااااا
بدون حرفی پیاده شدم که گفت:
-به این دختر زبوندراز و شیطون نمیومد آنقدر خجالتی باشه که...!
بلند خندیدم.؛
درب خونه رو باز کردم و برای مهدیار دست تکون دادم..
ماشینش حرکت کرد و من هم رفتم داخل؛
دوباره به درب تکیه دادم...
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
eitaa.com/Oshagh_shohadam