#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتهفتادونهم
یه پیرهن آستیندار صورتیکمرنگ که جلوی آن طرح سهبعدی جغد سفیدرنگ داشت رو با شلوار صورتی پوشیدم که سِت پیراهنش بود..
موهام رو با سشوار خشک کردم و گیس کردم
عطر هم به خودم زدم و پریدم بیرون..
مهدیار:
-ما شما رو با همون قیافهای که تو قبر دیدیم پسندیدم دیگه نیاز نیست آنقدر خووشگل کنید..
_از خدااااااتم باشه..
-اون که هست..
مامان رفت تو آشپزخونه که میوه بیاره برا مهدیار
من هم رفتم نشستم کنار مهدیار..
_واااااای مهدیار مژدگونی بده!
-چه خبره..؟!
_اول مژدگونی!
-خب باشه یه بستنی باهم میریم
-حالا خبر؟!
_این شد،
با بابام حرف زدم گفت عروسی نمیخواد همین یک سفر میریم و میایم انشاءالله..
-واااااااااای جدی میگی؟!
_والا بخدا؛
زنت رو دست کم گرفتی؟!
_اراده کنه حله..
-الهی من قربون زنم برم که..
خندیدم و گفتم:
_الهی
مامانم میوهها ررو آورد و رفت تا آماده بشه؛
یک پرتغال برداشتم و شروع کردم به پوست گرفتن
"یکی داره موهام رو اذیت میکنه"
برگشتم دیدم مهدیار هست داره با موهام بازی میکنه که گفتم:
_نکن مو ندیده،تازه گیس کردم خراب میشه..
-نمیدونستم آنقدر موهات بلند هست!
-ممنون واقعااا..
_چرا تشکر حالا؟!
-به خاطر اینکه موهات رو کوتاه نکردی..!
_قابلی نداره..
-مال خودم هست؛مگه قراره قابل داشته باشه..!!
_بفرما این پرتغال رو بخوور تا من برم آماده بشم آقای رودار..
-دستت درد نکنه خانوم
رفتم داخل اتاقم؛
یه مانتو خاکستری با شوار مشکی به همراه روسری و ساق طوسی پوشیدم و کیفم رو هم برداشتم و رفتم بیرون..
باهم سوار ماشین شدیم و حرکت
مهدیار:
-هدیه عصری بریم دنبال خونه..؟!
-تا زودتر کارها تموم لشه بریم سر زندگیمون انشاءالله
_حتما انشاءالله
-برا عروسی هم بریم مشهد انشاءالله؟!
_وااای آره،خیلی وقته نرفتم..
-چشم..
مامان:
-راست میگه مامان،
زودتر کارها رو انجام بدید و برید خونتون؛
آخه زیاد خوب نیست عقدتون طول بکشه..
_آره،توکل بر خدا
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
eitaa.com/Oshagh_shohadam