eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
886 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ " از زبان هدیه " ‌ بعد از خوردن ناهار؛ چادر رَنگیم رو انداختم سَرَم باهم از خونه اومدیم بیرون.. در ماشین رو باز کرد و سوار شدم؛ "هدیه و این رمانتیک بازی‌ها!" خودش هم سوار شد؛ _میشه یه صوتی بزارم گوش بدیم؟! مهدیار: -چرا که نه!! گوشیم رو به صوت ماشین وصل کردم؛ "سوره‌ی یـــــس،استاد فرهمند" شروع شد؛ یه نگاهی بهم کرد و لبخند زد.. "نمی‌دونم چرا!" "ولی احساس می‌کنم مغزم مثل عکاسی، با دو تا چشم‌هام از لحظه به لحظه عکس می‌گیره" به گوشیم پیام اومد؛ فردین: -سلام دخترعمه‌جان! -برای زندگی به آلمان سفر کردم و نمی‌تونم بیام عقد و عروسیت ولی همیشه از تَهِ دلم آرزو دارم شاد باشی؛به قول خودت یاعلی. "ان‌شاءلله اون هم همیشه شاد و خوشبخت باشه" سعی کردم فقط تو لحظه زندگی کنم، و از کنارِ مهدیاربودن لذت ببرم{♡} رسیدیم؛ وقتی وارد محضر شدیم از استرس احساس می‌کردم دارم می‌لَرزم ولی فقط حس بود.. حاج‌آقا: -خب مهدیارجان..! -زود بشینین که باید برم مراسم بعدی.. نگاهی به اطراف کردم؛ فقط خانواده‌هامون بودن رفیق هم از طرف مهدیار فقط علی بود و از طرف خودم نارنج و فاطمه نشستم رو مبل، تورِ بالاسری رو هم مهدیه و فاطمه گرفتن.. نارنج هم قند می‌سابید مهدیار با فاصله از من نشست؛ حاج آقا: -بسم‌الله‌الرَّحمن‌الرَّحیم، -النِکاح سنتی.... قرآن رو گرفتم دستم؛ شروع کردم به خوندن سوره‌ی‌الرحمن"عروس‌قرآن" اولین بار نارنج اعلام کرد: -عروس داره سوره‌الرحمن میخونه.. مهدیار آروم کنارِ گوشم گفت: -الان هر چی بخوای از خدا بهت میده؛ اول ظهور رو بخواه، بعد هم چیزهای خوب خوب واسه خودمون؛ مثل عاقبت‌بخیری.. شروع کردم زمزمه‌کردن دعای فرج{♡}🌱 برای بار دوم نارنج: -عروس داره دعای فرج میخونه.. و برای بار سوم حاج‌آقا: -خانم هدیه‌کیامرزی..! -آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم آقای‌مهدیار‌فرخی با مهریه‌ی "یک جلد قرآن‌کریم و یک آینه و شمعدان و چهارده سکه و ۳۱۳ شاخه گل نرگس" درآورم..؟! یه نگاهی به مهدیار کردم؛ داره تموم میشه! "بسم‌الله" آرومی گفتم: _با توکل به خدا و اجازه‌ی آقاامام‌زمان(عج) و حضرت‌زهرا(سلام‌الله‌علیها) و خانواده [بله] صدای دست و هلهله رفت بالا؛ حاج آقا: -آقای مهدیارفرخی..! -آیا وکیلم شما را به عقد دائم خانم هدیه‌کیامرزی درآورم..؟! مهدیار: -بسم‌الله‌الرَّحمن‌الرَّحیم، با توکل به خدا و اجازه‌ی آقاصاحب‌الزمان(عج) و توسل به شهدا [بله] باز هم صدای دست جمع؛ کمی جابه‌جا شد و بهم نزدیک‌تر نشست؛ دست‌هاش رو قفل کرد تو دست‌هام.. ‌ نویسنده: