🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
#به_نام_ایزد_یکتا #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_پانزدهم ورزش باستاني بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان
#به_نام_ایزد_یکتا
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_شانزدهم
گفتم: ديشــب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شــد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين علیه السلام و کارهاي يزيد ميگفت.
اين پسر هم خيره خيره و با عصبانيت گوش مي کرد. وقتي چراغ ها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحش هاي ناجور به يزيد ميداد!!
ابراهيم داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين علیه السلام که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچهها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.
دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت. او يکي از بچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد.
بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... .
مــا هم بــا تعجب نگاهش ميکرديم. بــا بچه ها آمديم بيــرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.
چقــدر زيبا يکي يکي بچه ها را جــذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش ميانداخت تو دامن امام حسين علیه السلام.
ياد حديث پيامبر به اميرالمؤمنين علیه السلام افتادم كه فرمودند: 1«يا علي، اگر يک
نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است»
٭٭٭
از ديگــر کارهائي که در مجموعه ورزش باســتاني انجام ميشــد اين بود که بچه ها به صورت گروهــي به زورخانه هاي ديگر ميرفتند و آنجا ورزش مي کردند. يک شب ماه رمضان ما به زورخانه اي درکرج رفتيم.
1 -بحاراالنوار عربي جلد 5 ص 28
#نشر_شهید_ابراهیم_هادی
@Oshagh_shohadam