نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_بیست_و_ششم
در ذهنم گفته های آقای جمشیدی را ترسیم میکنم قلعه که پر از سرباز است و اتاق ها و سالنی که صدای تلویزیون از آن می آید جوانهایی که هر طرف چشم میچرخانند برف است و برف.
در میزنند فنجان چای مقابلمان قرار میگیرد قندان قند را مقابل سردار میگذارم.
سر کریستالی قندان، نور بالای سر ما را منعکس می کند.
انگشت میکشم روی گلهای ریز فنجان گرمای چای نشسته به جانشان.
سردار جمشیدی، با پسرک همراهش صحبت میکند از سربازهای دو سال پیشش است که به عشق سردار کنارش مانده و کم کم شده دستیارش
توی دفترم دنبال سوالهایی میگردم که نوشتهام، میپرسم چطور به شناخت بابک رسیده اید؟
- میگن وقتی میخوای یکی رو بشناسی یا باید با هاش همسفره بشی یا همسفر وگرنه همینجوری یهویی نمیشه کسی رو شناخت.
با یه برخورده و یه دید نمیشه کسی رو شناخت و قضاوت کرد. وگرنه همینجوری یهویی نمیشه کسی شناخت و قضاوت کرد. این همسفری و هم سفره ای،تو اونجا صورت گرفت. فرض کنید اگه من و بابک، تو لشکر، همینجا، یعنی رشت، با هم آشنا می شدیم، من تا ظهر بودم و عصر می رفتم خونم. بابک هم یا نگهبان بود یا می رفت خونش. اما اونجا یعنی تو مقر سردشت، وضع فرق میکنه بیرون که برفه و نمیشه گشت یا کاری کرد و همش تو ساختمان ایم.
وقتی نشست و برخاست زیاد باشه خیلی چیزا دستت میاد. این که این فرد چه جور آدمیه، میشه از راهکارهاش فهمید، حتی اینکه چه هدفی داره، مثلا یه روز که برای نماز صبح از خواب بیدار شدم، دیدم بابک گوشه نشسته و داره کتاب میخونه. پرسیدم بابک چرا بیداری چه کتابی میخوانی گفت، دارم کتاب درسی می خونم بعد از سربازی می خوام رشته حقوق را ادامه بدم.
خوب، وقتی این صحنه رو بارها میبینم میفهمم با یه....
به کانال عـشـاق الشـهـدا بپیوندید👇🏻👇🏻
🕊🌷@Oshagh_shohadam🌷🕊