نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_سی_شش
بعد میرم سروصدا راه می اندازم و همه رو بیدار میکنم.
بعد هم میبرم شون تو باند هلی کوپتری همه شون میترسن که نکنه تو اون سرما ازشون کاربکشم.
وقتی خواب از سرشون می پره،
می خندم و میگم خوب دیگه،برید.
فقط خواستم از خواب بیدارشید و از جوونی تون لذت ببرید.
شور جوانی در نگاهش پیداست
وقتی از سربازهایش حرف میزند؛
ووقتی از نجات گروهی که در برف گیر کرده بودند،حرف میزند،
انگار برا نجات بچه های خودش
میرفته؛انگار فرزند خودش را کیلومتر ها کول گرفته و تا ماشین رسانده؛همانقدر با عشق؛همانقدر با دلسوزی.
تاهمین چندوقت پیش برایم تعجب آور بودکه چرا بابک باید این مرد را انقدر دوست داشته باشد و درباره اش صحبت کند؛
اما حالا تا حدی برایم روشن
شده بود.
۞۞۞
اقای نوری وارد دفتر می شود؛
دفتری که این روزها،فضایش را
با سخاوت و بزرگواری با من شریک شده.دو مرد در آغوش هم
فرو می روند.پدر،جوری هوای کنار شانه های سردار را نفس میکشد
که انگار دنبال بویی اشنا میگردد.
حالا دو رزمنده قدیم،روبه رو هم نشسته اندو از خاطرات جنگ میگویند؛از دوستان و
هم سنگرانی که پیشوند اسم هریکی شان واژه ی
"شهید" است...
به کانال عـشـاق الشـهـدا بپیوندید👇🏻👇🏻
🕊🌷@Oshagh_shohadam🌷🕊