eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
875 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ بعد از کلی از در و دیوار گفتن... لیلا: --خب دیگه قرار عقد و عروسی "وااای خدا" بابا: -راستش لیلاخانم! من نمی‌خوام دخترم زیاد تو نامزدی باشه.. -دفعه قبل هم به خاطر اصرار زیااد داییش بود -اگه میشه عقد همین روزهای آینده باشه..! -عروسی هم زیاد فاصله نباشه بینش..!! لیلا: --آره والا من هم خوشم نمیاد؛ مثلا دو روز دیگه عقد باشه که تو این دوروز برن خرید و یک ماه بعد از عقد هم برن سر خونه زندگیشون ان‌شاءالله.. بابا: -مهدیارجان..! یعنی می‌تونی تو این یه ماه کار خونه رو انجام بدی؟! مهدیار: --آره اگه خدا بخواد چرا که نه.. --رفیقم بنگاهی داره سریع می‌تونم جور کنم.. بابا: -هزینش چی؟! مهدیار: --کمی پس‌انداز دارم،میشه یه کاریش کرد.. بابا: -خودم هم هستم مامان: -پس مباااارکه! بعد شام مامانم با لیلاخانم گرم حرف شدن مهدیار هم داشت با بابام حرف میزد... مهدیه: --هی خرگوش..!! --بدو بریم اتاقت رو نشون بده..! _خرگوش خودتی بی‌تربیت..! _اصلا هم‌ پرو نیستی!! دست‌هاش رو گرفتم و رفتیم تو اتاق مهدیه: --واای اتاقت انگار حسینیه است،جالبه.. --آدم میره تو حس.. _بگووو ماشاءلله مهدیه: --اتاق مهدیار هم همینجوریه؛ الحق که خدا در و تخته رو باهم جور میکنه.. --وااای هدیه اصلا باورم نمیشه زن‌داداش من شدی! _از خـــداتم باشه،زن داداش به این خوبی مهدیه: --بر منکرش لعنت _کنکورت کِی هست؟! مهدیه: --یه مدت دیگه،خدا کنه قبول بشم.. _ان شاءالله لیلا: --مهدیه‌جان بریم دیگه.. از اتاق رفتیم بیرون،داشتن میرفتن؛ تو حیاط یهو مهدیار برگشت سمت من و گفت: --هدیه خانم..! صبح میام دنبالتون برا خرید.. _بله چشم... مهدیار: --مواظب خودتون باشین،خداحافظ _خداحافظ ‌ eitaa.com/Oshagh_shohadam
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ صبح زود برا نماز بلند شدم،یه دعای عهد هم خوندم "اصلا نماز صبح بدون دعای عهد میشه؟!" بعد از نماز صبح رفتم حموم.. برگشتم یه صبحوونه مَشتی‌ میل کردم به ساعت نگاه کردم؛ "تازه ساعت شش هست هنوز؟!" "یعنی آدم منتظر یه چیز نباشه زمان آنقدر زوود می‌گذره!" "حالا اگر منتظر یه چیز باشه ساعت انگار باطریش تموم شده!" "آسِه،آسِه،والا.." رفتم که تیپ بزنم برا آقا.. "یه عبای بلند و گشاد که آستینش پرنسسی بود مشکی با روسری آبی‌نفتی پوشیدم" "کلا عبا دوست دارم؛وقتی عبا می‌پوشم دیگه اگه چادرم هم جلوش باز بشه راحتم" "قد بلند و چهارشونه هم که هستم عبا بهم میاد" "تف تو ریا" نشستم پای گوشی؛ اصلا تنها کاری که زمان زوود می‌گذره گوشی هست همینجوری پیج‌های انقلابی و خبر‌های سیاسی رو می‌خوندم که گوشیم زنگ خورد..! "مهدیار بود" جواب دادم؛ _سلام -سلام،خوبید! _خیلی ممنون،شما خوبید! -الحمدالله به خوبی شما؛ -جلوی دَرِ خونتون‌ هستم،تشریف بیارید _چشم "وااای دیدی چه زوود گذشت" رفتم کفش‌هام رو پوشیدم و اومدم بیرون.. "بله،آقا تو ماشین منتظرن!" رفتم سمت ماشین که به احترامَم از ماشین پیاده شد و دوباره سلام کرد.. جواب سلامش دادم و نشستم جلوو "پرو هم نیستم" مهدیار: -خوبید ان‌شاءلله؟! _خداروشکر،شما خوبید؟! -الحمدالله عالی‌تر از همیشه ماشین رو راه انداخت و گفت: -خب حالا کجا باید بریم..؟! _نمی‌دونم، برا حلقه بریم پاساژ تارا اونجا بهتره..!! -چشـــم... مداحی تو فضای ماشین پخش شد؛ ـــــ می‌دونی کربلاتو من از تـــــــه دلم دوست دارم ‌ خواب می‌بینم سرم رویِ ضریح تو می‌زاارم سپرده مادرم منو دست مادرت ای جوونم ـــــ ‌ یهو مسیر رو دور زد؛ _اشتباه میریدهاا..!! -چند دقیقه اجازه بدید..! رفت جلو یه محضر وایساد و بهم نگاه کرد: -میشه همین دو روز هم..! -آخه می‌خوام راحت باشیم..! گرفتم چی می‌خواد بگه؛ _باشه،اتفاقا خوب هم هست.. پیاده شدیم و رفتیم داخل محضر؛ بعد از سلام و احوال‌پرسی،مهدیار رو به حاج‌آقایی که رفیقش هم بود گفت: -حاجی اگه میشه ما رو دو روز بهم محرم کنید که ان‌شاءلله دو روز دیگه بیائیم برا دائم..!! حاجی: --مبـــــــــــــــارکه.. --کار خیلی خوبیه اتفاقا؛ آخه هر چی باشه باز نامحرم هستید! --خیلی‌ها حتی مذهبی‌ها فکر می‌کنن تو دوران نامزدی چون نامزد هستن دیگه هیچی ولی اینجوری نیست؛ --دخترم بشین رو مبل، مهدیار تو هم برو کنارش تا صیغه رو بخونم.. رفتم نشستم، حال الآنم رو با زمانی که با فردین محرم میشدم رو مقایسه کردم... تنها فرقش این بود الآن هم قلبم راضی بود حاجی شروع کرد.. چیزهایی می‌گفت که ما باید تکرار می‌کردیم.. حاجی: --خب مبارکه،پاشید پاشدم،یه نگاه به مهدیار کردم؛ _یعنی تموم شد؟! یه چشمک انداخت و گفت: -معلومه،برو تو ماشین تا بیام.. یه لحظه احساس کردم تو اون دنیا هستم؛ "وااااای خدا چه دلبر شد وقتی چشمک انداخت!" "انگار پسره فقط منتظر محرم شدن بود" ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam
طرف‌داشت‌غیبت‌می‌کرد ؛ بهش‌گفت‌شونه‌هاتودیدی؟ گفت : مگه‌چی‌شده ؟ گفت : یه‌کوله‌باری‌از‌گناهان‌ اون‌بنده‌‌خداروشونه‌های‌توئه .. ! - شهیدمحمدرضادهقان ‎‌‌‌ @Oshagh_shohadam
آن روزگار کوکه مرایار،یار بود؟ من بر کنار از غم‌و‌ او در کناربود‌؟! @Oshagh_shohadam
…سہ ماه پیکر مطہرش روی زمینی از جنسِ نمڪ، ڪه معروف به ڪارخانه نمڪ بود ماند و تنش ڪبود شده‌بود💔… …وقتی دفترچه‌ای ڪه همیشه همراهش بود را پیداڪردند🍃… …معلوم شد با دست‌خط خودش روی اولین صفحه نوشته بود: "خُدایـــــا دوست دارم آنقدر بدنم روی زمین بماند تا مرا پاڪ گردانی"🙃 ❤ ️ @Oshagh_shohadam
‌ اگـرشیعیانـم‌رازیـروروکنـم‌ جـز ادعـاچیـزی‌دیگـری‌ندارنـد واگـرآنـان‌راآزمایـش‌کنـم‌سـرازارتداد درآورنـد‌واگـرایشـان‌راتصفیـه‌نمایـم ازهـزارنفـرجـزیك‌نفـرخالـص‌وبـی‌غش‌نباشـد واگـرغربـال‌شـان‌کنـم بـامـن‌جـزخـواص‌ونزدیکانـم‌نماننـد! ـــــ‌امـام‌کاظـم‌علیه‌السلام🖇ـــــ
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 بہ‌نیت‌شہید ابراهـیم‌هـــادے🌹 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃 @Oshagh_shohadam
نگاهی کوتاه به زندگی شهید 🌹 ✨شهید ابراهیم هادی دراول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد. 🍁وی فرزند چهارم از ۶ فرزند خانواده بود. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین علاقه خاصی به او داشت. وی نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود. 🌼پدری که توانسته بود با شغل بقالی به بهترین نحو فرزندانش را تربیت نماید. هنگامی که ابراهیم نوجوان بود، پدرش فوت کرد و از آن جا بود که زندگی را مانند مردان بزرگ، به پیش برد. 🥀شهید ابراهیم هادی در عملیات والفجر مقدماتی به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانال های فکه به مدت پنج روز مقاومت کرد ولی تسلیم نشد و سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۶۱ پس از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، 📌تنهای تنها با خدا همراه شد و کسی دیگر او را ندید. همیشه از خدا تقاضا داشت گمنام شود؛ به دلیل آنکه یکی از صفات ، است. 🌱 🌸خدايا تو را گواه مي‌گيرم كه در طول اين مدت از شروع انقلاب تاكنون هر چه كردم براي رضاي تو بوده و سعي داشتم هميشه خود را مورد آزمايش و آموزش در مقابل آزمايش‌ها قرار دهم.  🍂اميدوارم اين ناقابل را در راه عزيز و پيروزي مستضعفين بر متكبرين بپذيري. 🍃خدايا هر چند از متعدد استخوان‌هايم رنج مي‌برم،‌ ولي نمي‌دادم؛ به خاطر اين‌كه من در اين مدت چه نشانه‌هايي از و تو نسبت به آن‌هايي كه خالصانه و در اين راه گام نهاده‌اند، ديده‌ام.  ❤️خدايا،‌ اي معبودم و معشوقم و همه كس و كارم، نمي‌دانم در برابر عظمت تو چگونه كنم ولي همين قدر مي‌دانم كه هر كس تو را شناخت، عاشقت شد و هر كس عاشقت شد، دست از همه چيز شسته و به سوي تو مي‌شتابد و اين را به خوبي در خود احساس كردم و مي‌كنم.  🇮🇷خدايا به اسلامي و كبير انقلاب چنان در وجودم است كه اگر تكه‌تكه‌ام كنند و يا زير سخت‌ترين شكنجه‌ها قرار گيرم، او را .  🌿و به عنوان يك فردي از آحاد ملت مسلمان به خصوصاً مسئولين امر تذكر مي‌دهم كه هميشه در جهت و بوده باشيد و هيچ مسئله و روشي شما را از هدف و جهتي كه داريد، .  🔆ديگر اين كه سعي كنيد در كارهايتان نيت خود را نموده و اعمالتان را از هر و ، و بغض پاك نماييد تا هم اجر خود را ببريد و هم بتوانيد مسئوليت خود را آن‌چنان كه خداوند، اسلام و امام مي‌خواهند، انجام داده باشيد اين را هرگز فراموش نكنيد تا خود را نسازيم و تغيير ندهيم، جامعه ساخته نمي‌شود.  والسلام و عليكم و رحمه الله و بركاته🌷