eitaa logo
حاجی آقا جعفری
452 دنبال‌کننده
629 عکس
81 ویدیو
63 فایل
تماس صوتی 09133534765
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷جلسه بصیرتی 🌷نشستی جهت بزرگداشت سیدالشهدای مقاومت اسلامی 🌷مکتب سلیمانی 🎙سخنران جعفریhttps://eitaa.com/OstadJafari
🌷اعدامی که بدستور حضرت زهرا آزاد شد 🌴یکی از قضات دادگستری مشهد می گوید شبی در خواب موفّق به زیارت حضرت زهرای اطهر(ع)شدم 🌴حضرت فرمودند فردا که به محل کارت رفتی، فلان پرونده با فلان شماره و فلان اسم، باید تبرئه بشود و آزاد گردد 🌴از خواب بیدار شده و مضطرب و نگران بودم، خدایا! این چه خوابی بود که من دیدم 🌴صبح که به دادگستری رفتم، لابلای پرونده ها را که می گشتم یک وقت چشمم به پرونده ای که حضرت زهرا(ع)شماره اش را توی خواب به من فرموده بودند افتاد 🌴پرونده را در آوردم باز کردم دیدم مو نمی زند اسم همان اسم، شناسنامه همان شناسنامه امّا پرونده ی عجیب و غریبی است 🌴این پرونده، پرونده کسی است که چندین بار زندان رفته، چندین خلاف داشته و آخرین گناهش هم کشتن دو نفر است 🌴دادگاه حکم اعدامش را صادر کرده و به تأیید دیوان عالی کشور رسیده و منتظر رسیدن زمان اجرای حکم هستند، 🌴تعجّب کردم که چطور حضرت زهرا(ع)دستور تبرئه چنین آدمی را صادر فرمودند دستور دادم متّهم را آوردند، 🌴سئوالاتی از او کردم، جریان قتل را پرسیدم که راست است؟ گفت بله، گفتم اقرار می کنی؟ گفت آره، اقرار می کنم 🌴امّا جناب قاضی بدان من اینها را به ناحق نکشتم و شروع کرد به تعریف کردن، 🌴گفت یک روز با چند تا از دوستان ناباب همسفر شدم در طی راهی که می رفتیم، توی دل بیابان به یک دختر بی پناهی برخورد کردیم 🌴بیابان و کسی هم نیست ما هم چند تا جوان آلوده، معلوم است با چشم بد نگاهش کردیم، 🌴یک وقت آن دختر شروع کرد به لرزیدن و گریه کردن، امّا هیچ تأثیری در ما نداشت 🌴فقط یک جمله گفت که بدنم را لرزاند و منقلبم کرد و موهای بدنم راست شد، 🌴گفت ای جوانها! من سیّده ام، من از اولاد زهرا هستم، بیایید به خاطر مادرم فاطمه دامنم را آلوده نکنید 🌴تا این جمله را شنیدم جلوی دوستانم را گرفتم، گفتم زود رهایش کنید، دوستانم ناراحت شدند 🌴گفتند باز یک لقمه چرب و نرم برای ما پیدا شد و آقا خشکه مقدسیش گل کرد 🌴گفتم این حرفها را بگذارید کنار، به خدا از این لحظه این دختر مثل خواهر من است اگر بخواهید دست از پا خطا کنید با من طرفید 🌴امّا هرچه کردم، زیر بار نرفتند و حرفهایم تأثیر نداشت، منهم مجبور شدم با دشنه ای که داشتم به آنها حمله ور شدم و آنها را از پا درآورم 🌴دختر را سوار ماشین کردم، بردم به خانه اش رساندم، امّا بعد دستگیر شدم و در دادگاه اقرار کردم دادگاه هم حکم اعدام مرا صادر کرد 🌴همینکه حرف به اینجا رسید جریان خواب دیشب را برایش گفتم، گفتم به خدا قسم خود بی بی فاطمه ی زهرا(ع)دستور آزادیت را صادر کردند 🌴دستش را گرفتم با پرونده اش پیش دادستان بردم و جریان را برای دادستان تعریف کردم پرونده را مجدداً به دیوان عالی فرستاد و دستور داد فعلا اجرای حکم را به تأخیر بیندازید 🌴پس از مدّتی نامه از دیوان عالی برگشت، دیدم دستور داده اند که بلافاصله آزادش کنید 🌴همین که آن جوان گنه کار و متّهم آزادی خود را شنید، صورت روی خاک گذاشت و گفت زهرا جان به خدا قسم توبه کردم 🌷https://eitaa.com/OstadJafari
فاطمیه.amr
1.08M
🌷حضرت فاطمه الگوی سلیمانی 🌷کج فهمی در مورد زن 🌷حضرت فاطمه در میان میدان 🌷https://eitaa.com/OstadJafari
🌷فضیلت هنگام غروب جمعه 🌷يكى از مسائل دعا رعايت آداب دعا از جمله زمان دعا است 🌷اولياء خدا منتظر اوقات بودند و بهترين زمانها را براى دعا انتخاب مى‏نمودند 🌷فاطمه زهرا (ع) مى‏فرمايند از پيامبر (ص) شنيدم، 🌷در روز جمعه ساعتى است كه هيچ مسلمانى مراقب آن نبوده كه حاجت خيرى از خداى عزوجل بخواهد مگر آنكه حاجت او را برآورده ساخته است 🌷فاطمه (ع) مى‏گويد عرض كردم يا رسول‏الله آن چه ساعتى است؟ 🌷فرمود آن هنگامى است كه نصف قرص خورشيد در موقع غروب پنهان شود 🌷پس از آن فاطمه به غلام خود فرمود بر فراز بام درآى و چون ديدى نصف قرص خورشيد در هنگام غروب پنهان شد به من خبر ده تا دعا كنم 📕كوثر ولايت،ح88،ص51 🍎https://eitaa.com/OstadJafari
🌷السلام علیک یا مولانا 🌷یا صاحب الزمان ادرکنی 🌷بی همگان بسر شود 🌷بی تو بسر نمی شود 🌷دعای ندبه ساعت 7.30 🌷جمعه ۱۲ دی مطابق با 16 جمادی الاولی 🌷با رعایت شیوه نامه های بهداشتی 🌷و فاصله گذاریهای اجتماعی 🌷ورود بدون ماسک اکیدا ممنوع 🌹مراسم عصر دعای سمات ساعت 230---430 🌹زیارت شنبه و یکشنبه 🌹صبح ساعت 8—11 🌹عصر ساعت 230—430 🌷آستان مبارک امام زاده قل هواللهی 🌷علی بن جعفر علیه السلام 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
Sound 1.amr
961.8K
♠️ گریه فاطمیه
🌷شهدای امینتی مظلوم برون مرزی سپاه قدس 🌷شهدایی که نه تنها در هجرت به شهادت می‌رسند، بلکه حتی بعد از شهادتشان هم نمی‌شود به خاطر برخی مصلحت‌های امنیتی و حساسیت‌های شغلی‌شان از آن‌ها سخنی گفت 🌷سید علی حسینی یکی از همان شهداست؛ مردی که روی سنگ مزارش، تنها نوشته شده محل شهادت بلاد کفر با وجود اینکه سال‌ها سید علی در یکی از حساس‌ترین مناطق خاورمیانه در کنار شقی‌ترین افراد زندگی مخفیانه داشت و کار‌ های بزرگ و البته شگرفی را انجام داد، 🌷قوی‌ترین سرویس ‌های جاسوسی هم نتوانستند بفهمند این مجاهد ایرانی چگونه در جمع‌شان نفوذ کرد و اهداف خود را پیش برد. 🌷آنچه برای همه ما بسیار دردناک و سخت است، نپرداختن به شخصیت این شهید و مجاهدت‌ های منحصر بفردش در بلاد کفر است 🌷شهیدی که به واقع می‌توان گفت شهادت و زندگی‌اش در نوع خود بی‌نظیر است، 🌷اما چه می شود کرد که به همان دلایل امنیتی باید تنها به برشی خیلی کوتاه و مختصر از زندگی او بسنده کرد 🌷معصومه عبدی، همسر این شهید عزیز که هنوز برای خود او نیز سوال‌های بسیاری در مورد شهادت و فعالیت‌های همسرش باقی است 🌷زنی که بدون شک، اجر و مقامش کم‌تر از همسر شهیدش نیست می گوید وقتی قرار شد با هم چند دقیقه‌ای در مراسم خواستگاری صحبت کنیم، این علی بود که سر صحبت را باز کرد 🌷از شغلش برایم گفت؛ اینکه پاسدار است، اما نمی‌تواند مثل بقیه سپاهی‌ ها لباس نظامی بپوشد 🌷گفت ماموریت زیاد می‌رود و نمی‌تواند خیلی در مورد کار هایش و نحوه مأموریت ‌هایش توضیح دهد 🌷این جمله‌اش را به یاد دارم که گفت شما قرار است وارد یک زندگی پر از تنهایی و چالش و استرس شوی. 🌷اگر حاضری این گوی و این میدان علی در سپاه قدس مشغول خدمت بود 🌷من قبول کردم بدون اینکه درخواستی از او داشته باشم راستش را بخواهید مجذوب سادگی و حیا و نجابت او شده بودم. 🌷قبل از مطرح شدن موضوع خواستگاری من چند خواب دیده بودم و به همان علت می‌دانستم یک آدم خاص وارد زندگی من خواهد شد. 🌷با اینکه محبت علی به دلم نشست، اما راستش حرف‌هایی که از نوع کارش زد، ته دلم را کمی خالی کرد من قبول کردم و خدا را شاکر بودم دعا‌هایی را که می‌کردم، شنیده و یک جوان سر به زیر و با حیا سر راهم قرار داده است. 🌷علی موافق گرفتن مراسم نبود و می‌گفت در شرایطی که جوان‌های تازه داماد در جبهه شهید می‌شوند و کودکانی پدرشان را از دست می‌دهند، خجالت می‌کشم مراسم عروسی بگیرم و از آن‌ها شرمنده می‌شوم 🌷من هم موافق این نظر او بودم، اما این بار هم پدرم و خانواده مخالفت کردند و گفتند باید یک مراسم حتی کوچک، برگزار شود. 🌷بعد از صرف ناهار، علی که دوست داشت روز‌های اول زندگی را در مشهد آغاز کنیم و به زیارت امام رضا (ع) برویم، با اتوبوس راهی مشهد شدیم 🌷بعد از چند روز برگشتیم و در منزل مادر شوهرم ساکن شدیم چند روزی که از شروع زندگی مشترکمان گذشت، گفت باید به ماموریت برود 🌷حاصل ازدواج ما چهار فرزند به نام‌های سیدمحسن، عاطفه‌ سادات، الهه‌ سادات و سیدحسین است 🌷نام بچه‌ها را با هم انتخاب کردیم، اما علی بیشترمی‌گذاشت به انتخاب من و می‌گفت تو این مدت سختی کشیدی و به انتخاب من احترام می‌گذاشت 🌷اما خب خیلی خانه نبود و بچه‌ها کمتر او را می‌دیدند یادم هست پسر بزرگم را که می‌بردم برای مقطع پیش ‌دانشگاهی ثبت نام کنم با ناراحتی گفت چرا همش تو می‌آیی؟ چرا یک بار بابا نمی‌آید؟ همه این‌ها فشار و ناراحتی‌ای بود که باید تحمل می‌کردم 🌷گله می‌کردم چرا بچه‌ها را بغل نمی‌کنی؟ گاهی از علی گله می‌کردم که چرا بچه‌ها را کم بغل می‌کنی و کم به آن‌ها ابراز محبت می‌کنی؟ 🌷با اینکه می‌دانستم چه عشق و علاقه‌ای نسبت به آن‌ها دارد می‌گفت نمی‌توانم خیلی وابسته بچه‌ها باشم اگر این کار را کنم، روزی که می‌خواهم بروم ماموریت خیلی اذیت می‌شوم 🌷من سعی می‌کنم با خودم همیشه این را بگویم که وقتی می‌روم ممکن است اتفاقی برایم بیفتد کما اینکه او بسیار در معرض خطر بود و در همان جبهه تیری بادگیرش را سوراخ کرده بود و نزدیک بود به شهادت برسد 🌷بارزترین خصوصیت اخلاقی او همچنان ماخوذ به حیا بودنش بود پدرم او را می‌پرستید از چشم پاکی و سر به زیری‌اش. علی واقعا امانت‌دار و وارسته بود و تعلقات دنیوی خیلی کم داشت، 🌷ولی دلش هم خیلی نازک بود با کوچک‌ ترین حرفی می‌ شکست و ناراحت می‌شد علی آنقدر به مادرش خدمت می‌کرد و احترام می‌گذاشت که خیلی‌ها می‌گفتند شهادت همان مزد خدمت به مادرش بود که گرفت 🌷من روز‌های سخت در زندگی بسیار داشتم، اما سخت‌ترین روز‌های زندگی مشترکم مربوط است به مأموریت آخر علی سوم دی سال ۹۲ ما با او در فرودگاه خداحافظی کردیم؛ در حالی که می‌دانستم به چه ماموریتی می‌رود 🌷این سفر در ادامه کاری بود که علی مدت‌ها شروعش کرده بود و حالا سفر دیگری باید می‌رفت به یکی از کشور‌های اطراف
🌷همیشه عادت داشتیم قبل رفتن موقع خداحافظی با هم روبوسی می‌کردیم، اما آن روز در فرودگاه وقتی ازش خواستم اجازه دهد تا دم گیت همراهی‌اش کنم، گفت نه هوا سرد هست بنشین داخل ماشین 🌷و زمان خداحافظی چنان دستم را فشرد که حس کردم الان استخوان‌هایم می‌شکند. انگار به او الهام شده بود این دیدار آخر است 🌷چند روز به ما چه گذشت. بی‌خبری و نگرانی مرا به هم ریخته بود تا اینکه دوستانش اطلاع دادند سیدعلی اسیر شده و زمانی که من تماس می‌گرفتم و بوق آزاد می‌خورده، می‌خواستند ببینند چه کسی با او تماس می‌گیرد 🌷بالاخره ۲۳ روز بعد از رفتنش خبر دادند همسرم به شهادت رسیده همسرم توانسته بود به یکی از سیستم‌های جاسوسی و اطلاعاتی خبیث و البته قوی منطقه نفوذ کند و کار‌های بزرگی هم انجام دهد، 🌷اما در سفر آخر توسط یک جاسوس لو رفت چون رفتنش را اطلاع داده بودند به محض ورود به فرودگاه شناسایی و اسیر می‌شود 🌷به ما اطلاع دادند همسرم بر اثر شکنجه‌های بسیار دچار سکته قلبی شده و به شهادت رسیده است کسی برای ما توضیح کامل‌تری نداد 🌷من پیکر همسرم را دیدم، هرچند که بچه‌ها به من اجازه نمی‌دادند او را ببینم؛ زیرا آثار شکنجه بر بدن او نمایان بود و می‌ترسیدند با دیدن همسرم حالم بد شود، 🌷اما به بچه‌ها گفتم من باید پدرتان را ببینم و با او خداحافظی کنم تنها صورتش را نشانم دادند وقتی او را دیدم منهدم شدم 🌷ما پیکر همسرم را حدوداً یک ماه بعد از شهادت، در ۱۸ بهمن دیدیم. این فاصله زمانی می‌تواند یک پیکر را از بین ببرد، اما باور کنید علی هیچ تغییری نکرده بود و مظلومیتی که داشت در صورتش پیدا بود 🌷این که خارج از کشور در غربت اسیر می‌شود و به شهادت می‌رسد. حقیقتاً شهدای این چنینی مظلوم هستند حس می‌کردم غمی در صورتش می‌بینم 🌷شغل همسرم طوری بود که من ۳۰ سال شهید شدنش را دیده بودم تا وقتی که از ماموریت برمی‌گشت و دوباره او را می‌دیدم. می‌مردم و زنده می‌شدم 🌷همسر من واقعا فرد باهوشی بود به چهار زبان می‌توانست صحبت کند و به انگلیسی از همه مسلط‌تر بود گاهی مجبور می‌شد به فراخور مأموریتی که می‌رود ظاهرش را متفاوت کند 🌷یک بار عکسی از خودش برایم فرستاد که کراوات زده بود من خیلی از عکسش خوشم آمد آن را قاب کردم و به دیوار خانه زدم. 🌷یکی از اقوام که اطلاعی از نحوه کار همسرم نداشت، وقتی آمد خانه با تعجب پرسید این علی هست؟ گفتم بله پوزخندی زد و گفت سالها به کراواتی‌ها گیر دادند حالا خودشان کروات می‌زنند 🌷یادم می‌آید زمانی که امام به رحمت خدا رفتند، حال علی به شدت بد بود و بسیار معترض از وقایعی که در جامعه اتفاق می‌ افتاد می‌گفت قرار نبود ما انقلاب کنیم رانت‌خواری‌ها و باندبازی‌ها اتفاق بیفتد 🌷قرار بود مملکت برای همه آباد شود، نه برای یک عده‌ای خاص هر وقت باهم به بهشت زهرا می‌رفتیم میان قبور شهدا قدم می‌زد خصوصاً شهدای گمنام که بسیار عاشقانه آن‌ها را دوست می‌داشت می‌گفت معصوم، جای من بین این‌ها خالی است 🌷چرا من بین این‌ها نیستم؟ ناراحت می‌شدم می‌گفتم چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟ شما هم با کار‌هایی که می‌کنی می‌توانی مفید واقع شوی 🌷می‌گفت، نه من عملیات‌های مختلفی انجام داده‌ام و خطر‌های بزرگی را از سر گذرانده‌ام، اما هنوز زنده‌ام 🌷همیشه حس می‌کرد او اشکالی دارد که تاکنون به شهادت نرسیده است می‌گفتم، ما بدون تو خیلی تنها هستیم سال‌ های آخر واقعاً استرس اذیتم می‌کرد من زن بودم و خسته می‌شدم 🌷می‌گفتم علی بس است دیگر کارهایت را کنار بگذار مرا دلداری می‌داد و می‌گفت یک کمی کارهایم سبک شود، تمام می‌کنم آنقدر با هم مسافرت می‌رویم که این روز‌ها را فراموش می‌کنی 🌷اما آن روز‌ها هیچ وقت از راه نرسید و علی برای همیشه رفت 📡منبع فارس ♦️https://eitaa.com/OstadJafari
🌷شهید سید علی حسینی 🌷از نیروهای اطلاعاتی امنیتی سپاه قدس 🌷شهید پس از نفوذ به لایه ‌های حساس در سرویس جاسوسی اسرائیل شناسایی شد 🌷سید علی توسط موساد سر بریده شد 🌷مزار شهید سید علی حسینی در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران است 🍎https://eitaa.com/OstadJafari
🌷السلام علیک یا مولانا 🌷یا صاحب الزمان ادرکنی 🌷بی همگان بسر شود 🌷بی تو بسر نمی شود 🌷دعای ندبه ساعت 7.30 🌷جمعه 19 دی مطابق 24 جمادی الاولی 🌷با رعایت شیوه نامه های بهداشتی 🌷و فاصله گذاریهای اجتماعی 🌷ورود بدون ماسک اکیدا ممنوع 🌹مراسم عصر دعای سمات ساعت 230---500 🌹زیارت شنبه و یکشنبه 🌹صبح ساعت 8 — 1130 🌹عصر ساعت 230—500 🌷آستان مبارک امام زاده قل هواللهی 🌷علی بن جعفر علیه السلام 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸