eitaa logo
خبرنامه روستای ازوار📣🏴
1.7هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
79 فایل
🍃اطلاع رسانی مطالب و اخبار مهم روستای ازوار🍃 (و کشور) @Admin_admin0
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺داستان کوتاه ✍مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد؛ اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد. فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد. 🍃روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟ در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد. بروید از قصاب بگیرید تا اینکه او مریض شد احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد. هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود... همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد. او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت..!! 💠 قضاوت کار ما نیست قاضی خداست. ‌‌‌‌ ┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅ @Ozvariha ┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅
16.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 اعتماد به خدا 🌼سنگ حسرت ‌‌┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅ https://eitaa.com/Ozvariha ┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅
آورده اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اینکه غروب شد. کمی از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که میخواهد در آسیاب را ببندد اگر میخواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوشهایم نمیشنود و امشب هم باران می آید شما خیس میشوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمیشنوم وشما باید زیر باران بمانید! ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت: این که اینجا نشسته بزرگترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم جهان است و طبق برآورد ایشان امشب باران نمی آید! آسیابان گفت به هر حال من گفتم. من گوشهام نمیشنود و شب اگر شما در را بکوبید من متوجه نمیشوم. شب از نیمه گذشت باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر در آسیاب کوفتند آسیابان بیدار نشد که نشد تا اینکه صبح شد و آسیابان بیرون آمد و دید که شاگرد و استاد هر دو از شدت سرما به خود میلرزند و هر دو با هم به آسیابان گفتند که تو از کجا میدانستی که دیشب باران می آید؟ آسیابان پاسخ داد من نمیدانستم، سگ من میدانست! ابوریحان گفت: آخر چگونه سگ میداند که باران میآید؟ آسیابان گفت: هر شبی که قرار است باران بیاید سگ به درون آسیاب می آید تا خیس نشود. ناگهان ابوریحان آواز داد و گفت خدایا آنقدر میدانم که میدانم به اندازه یک سگ، هنوز نمیدانم. زیاد به علم و مدرک و تحصیلاتمون مغرور نشیم ، خیلی چیزها رو هنوز نمی دونیم ❖به رسم بندگی الهی شکر... 🌱 ┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅ https://eitaa.com/Ozvariha ┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅‍
🔹شما برای كمک به پيشرفت خود چه می توانيد بكنيد؟ 📚 برای او كتاب بخوانيد: كتاب خواندن برای كودک، يكی از بهترين راههايی است كه مي تواند مغز او را به خوبي تغذيه كند. كتابهايی را انتخاب كنيد كه عكسهای رنگی و بزرگ به تعداد زياد داشته باشند و از اين فرصت (تا زمانی كه هنوز كودک شما خواندن را ياد نگرفته و اصرار نمي كند كه دقيقا متن كتاب را برای او بخوانيد)، استفاده كنيد؛ چون می توانيد هر داستانی كه دوست داريد برای او سر هم كنيد! عكس چيزهای مختلف، از سوسک گرفته تا فرفره را به او نشان بدهيد؛ صدای حيوانات يا وسائل مختلفی را كه در داستان به آنها اشاره شده، برای او در بياوريد؛ صداهای خاصی را براي شخصيتهايی كه در داستان هستند، ابداع كنيد؛ و درباره اينكه چه اتفاقاتی برای آدمها يا حيوانات كتاب داستان افتاده يا ممكن است بيافتد، صحبت كنيد. برای همديگر داستانهای جديد بسازيد و بگوييد: می توانيد از خودتان يک بسازيد و برای كودک بگوييد؛ اين كار به اندازه خواندن يک داستان می تواند برای او مفيد باشد. همچنين اگر بتوانيد از خود او به عنوان شخصيت اصلی داستان استفاده كنيد، به كودک كمک خواهد كرد تا درک و احساسش را پيرامون خودش به عنوان يک موجود مستقل، پرورش دهد. البته او هم به زودی قادر خواهد بود كه از خودش داستان بسازد و برای شما بگويد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅ https://eitaa.com/Ozvariha ┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅‍