eitaa logo
پرسپولیس لاو|PERESLOVE🚩 هواداران پرسپولیس ❤️🚩 داستان هـاے کوتـاه فوتبال برتر
5.1هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
10 فایل
𝖲𝘁ᗩ𝗿𝖳: 1402 .2 .21"🫂❤ ت‍‌و پ‍‌ادش‍‌اه س‍‌رزم‍‌ی‍‌ن ق‍‌ل‍‌ب ک‍‌وچ‍‌ک م‍‌ن‍‌ی؛) 𝖯𝗿Տ𝗉𝗼ᒪ𝘀ᗩ𝗺♥️🧶...! م‍‌ی‍‌ری ب‍‌ر‍و ای‍‌ن‍‌ج‍‌ا ج‍‌ای ه‍‌وادار ف‍‌ی‍‌ک ن‍‌ی‍‌س‍‌ت👋🏻. جهت رزرو تبلیغ 👇 https://eitaa.com/joinchat/179306566C317ae49091 .
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت موسی علیه السلام به خداوند عرض کرد: خداوندا! آیا آنچه من در چنته گدایی خود دارم، در خزانه پادشاهی تو یافت می شود؟ خطاب آمد: ای موسی! در چنته تو چه چیز هست که در خزانه ما نیست؟ موسی گفت: خداوندا! من، خدایی چون تو دارم! @Dastanhaykotah
📚 👈 راه نجات پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله وسلم فرمود: سه نفر از بنی اسرائيل با هم به مسافرت رفتند در ضمن سير و سفر در غاری به عبادت خدا پرداختند، ناگهان! سنگ بزرگی از قله كوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار به كلّی بسته شد. و مرگ خود را حتمی دانستند. پس از گفتگو و چاره انديشی زياد به يكديگر گفتند: به خدا سوگند! از اين مرحله خطر راه رهايی نيست مگر اينكه از روی راستی و درستی با خدا سخن بگوييم. اكنون هر كدام از ما عملی را كه فقط برای رضای خدا انجام داده ايم به خدا عرضه كنيم، تا خداوند ما را از گرفتاری نجات بخشد. يكی از آنها گفت: خدايا! تو خود می دانی كه من عاشق زنی شدم كه دارای جمال و زيبايی بود و در راه جلب رضای او مال زيادی خرج كردم، تا اينكه به وصال او رسيدم و چون با او خلوت كردم و خود را برای عمل خلاف آماده نمودم، ناگاه در آن حال به ياد آتش جهنم افتادم. از برابر آن زن برخواسته بيرون رفتم. خدايا! اگر اين كار من به خاطر ترس از تو بوده و مورد رضايت واقع شده، اين سنگ را از جلوی غار بردار! در اين وقت سنگ كمی كنار رفت به طوری كه روشنايی را ديدند. دومی گفت: خدايا! تو خود آگاهی كه من عده ای را اجير كردم كه برايم كار كنند و قرار بود هنگامی كه كار تمام شد. به هر يك از آنان مبلغ نيم درهم بدهم، چون كار خود را انجام دادند من مزد هر يك از آنها را دادم ولی يكی از ايشان از گرفتن نيم درهم خودداری كرده و اظهار داشت: اجرت من بيشتر از اين مقدار است، زيرا من به اندازه دو نفر كار كرده ام، به خدا قسم كمتر از يك درهم قبول نمی كنم در نتيجه مزدش را نگرفته رفت و من با آن نيم درهم بذر خريده كاشتم خداوند هم بركت داد و حاصل زياد بر داشتم پس از مدتی همان اجير پيش من آمده و مزد خود را مطالبه نمود. من به جای نيم درهم، هيجده هزار درهم (اصل سرمايه و سود آن) به او دادم خداوندا! اگر اين كار را من تنها به خاطر ترس از تو انجام داده ام اين سنگ را از سر راه ما دور كن! در آن لحظه سنگ تكان خورد، كمی كنار رفت به طوری كه در اثر روشنايی همديگر را می ديدند، ولی نمی توانستند بيرون بيايند. سومی گفت: خدايا! تو خود می دانی كه من پدر و مادری داشتم كه هر شب شير برايشان می آوردم تا بنوشند، يك شب دير به خانه آمدم و ديدم به خواب رفته اند خواستم ظرف شير را كنارشان گذاشته و بروم، ترسيدم جانوری در آن شير بيفتد، خواستم بيدارشان كنم، ترسيدم ناراحت شوند، بدين جهت بالای سر آنها نشستم تا بيدار شدند و من شير را به آنها دادم! بار خدايا! اگر من اين كار را به خاطر جلب رضای تو انجام داده ام اين سنگ را از ما دور كن! ناگهان! سنگ حركت كرد و شكاف بزرگی به وجود آمد و توانستند از آن غار بيرون آمده و نجات پيدا كنند. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «مَن صَدَقَ اللهَ نَجَاه» كسى كه به راستى و از روى خلوص با خدا رابطه برقرار كند و بر همين اساس، رفتار نمايد رهايى و نجات مى يابد. 📗 ، ج 14، ص421 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 کتک خوردن یک فقیه برجسته از همسرش مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگ‌ترین فقیهان عالَم تشیع بوده است، در حدی که علمای بزرگ شیعه از قول او نقل کرده‌اند که فرموده بود: اگر تمام کتاب‌های فقهی شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه‌ام دارم، همه را بیرون می‌دهم تا دوباره بنویسند. مرجع هم شده بود. اهل علم و اصحاب سِرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقی می‌کند ولی خیلی هم خبر از داستان نداشتند. اینقدر در مقام جست‌وجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهی، این فقیه عالیقدر گاهی که به داخل خانه می‌رود، همسرش حسابی او را کتک می‌زند. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند و گفتند: آقا ما داستانی شنیده‌ایم از خودتان باید بپرسیم. آیا همسر شما گاهی شما را می‌زند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوی‌البنیه هم هست، گاهی که عصبانی می‌شود، حسابی مرا می‌زند. من هم زورم به او نمی‌رسد. گفتند: او را طلاق بدهید.گفت: نمی‌دهم. گفتند: اجازه بدهید ما زنها یمان را بفرستیم ادبش کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمی‌دهم. گفتند: چرا؟ گفت: این زن در این خانه برای من از اعظم نعمت‌های خداست چون وقتی بیرون می‌آیم و در صحن امیرالمومنین می‌ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز می‌خوانند، مردم در برابر من تعظیم می‌کنند. گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمی‌دارد. همان وقت می‌آیم در خانه کتک می‌خورم، هوایم بیرون می‌رود! این چوب الهی است، این باید باشد. 📗 ✍ شیخ حسین انصاریان  @Dastanhaykotah
رسول اکرم (ص) فرمود: خدای را چنان پرست که گویی تو وی را پیش رو می بینی، و اگر این نتوانی، باری به حقیقت بدان که وی تو را می بیند؛ چنان که خود فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا» همانا خدا شما را مراقب است و می نگرد. (نساء/1) 📗 #کیمیای_سعادت ✍ ابوحامد محمد غزالی @Dastanhaykotah
📚 👈 پسر ثروتمند و پدر فقیر از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده که فرمود: «پیرمردی گریه کنان دست پسرش را گرفته نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مدینه آورد و به ایشان گفت: ای رسول خدا! این پسر من است که در کوچکی او را غذا داده ام و با عزت و احترام، بزرگ کرده ام و تمام خواسته هایش را بر آورده ام و با مال و ثروتم به او کمک کرده ام تا این که قوی و ثروتمند و غنی گردید و من در راه پرورش وی جان و مالم را فدا کرده ام و از ضعف و پیری به جایی رسیده ام که مشاهده می فرمایی! در مقابل این همه زحمت، این پسر هیچ گونه کمک مالی به من نمی کند! رسول خدا صلی الله علیه و آله رو به جوان کرد و فرمود: چه می گویی؟ جوان گفت: من مالی بیشتر از خرج و مخارج خود و عیالم ندارم تا به او کمک کنم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به پیر مرد گفت: چه می گویی؟ گفت: دروغ می گوید، انبارهایی پر از گندم، جو، خرما، کشمش و کیسه های زیادی پر از طلا و نقره دارد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به پسر گفت: جوابت چیست؟ پسر گفت: ذرّه ای از آن چیزهایی را که او ادعا می کند من ندارم. در این جا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: از خدا بترس ای جوان، و نسبت به پدر مهربانت که این همه به تو نیکی و احسان کرده، نیکی و احسان کن، تا خدا نیز به تو احسان کند! جوان گفت من چیزی ندارم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: ما خرج این ماه پدرت را می دهیم، امّا از ماه بعد خودت خرجش را بده. سپس به اسامه فرمودند: به این پیر مرد صد درهم برای خرج یک ماه خود و خانواده اش عطا کن. اسامه نیز داد. بعد از یک ماه پیرمرد همراه پسرش پیش پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و باز پسر گفت: چیزی ندارم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: تو ثروت زیادی داری و لیکن امروز را به شب می رسانی در حالی که فقیر و ذلیل شده ای به طوری که از پدرت فقیرتر خواهی شد و چیزی در بساطت نخواهد ماند. پسر برگشت و رفت. پس ناگهان دید همسایه های انبارهایش جمع شده اند و می گویند انبارهایت را هر چه زودتر خالی کن که از بوی گندش بسیار ناراحتیم. سپس به سراغ انبارهایش رفت و با کمال تعجب دید که همه گندم ها، جوها، خرماها و کشمش ها گندیده اند و فاسد و تباه گشته اند. همسایه ها او را تحت فشار قرار دادند تا هرچه زودتر آن ها را خالی کند. جوان نیز کارگران بسیاری را با مزد زیاد اجیر کرده و همه کالاهای فاسد شده را به منطقه ای دور از شهر منتقل کرد. به دنبال آن، جوان سراغ کیسه های طلا و نقره رفت تا مزد کارگران را بدهد، امّا ناگهان دید همه آنان مسخ شده و به سنگ هایی بی ارزش تبدیل شده اند. کارگران وقتی چنین دیدند دامنش را رها نکردند، تا این که مجبور شد تمام خانه و لوازمش را از قبیل فرش و لباس و... فروخت، و مزد کارگران را پرداخت و از آن همه دارایی، چیزی برایش باقی نماند و محتاج و فقیر گشت. و پس از اندک زمانی بر اثر ناراحتی های روحی و فکری لاغر و مریض شد. 👌بعد از این حادثه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای کسانی که عاق پدر و مادرانتان هستید، از این پیشامد درس عبرت بگیرید و بدانید که همان طور که در دنیا اموالش تباه گشت، همان طور هم، عوض آن چه که از درجات، در بهشت برایش فراهم بود، درجاتی در دوزخ برایش مقرر گردید. 📗 ✍ عبدالکریم پاک نیا @Dastanhaykotah
ابوتراب را گفتند: «یا علی ما فعلتَ حتّی تصیرَ علیاً؟» چه کردی که "علی" شدی؟ حضرت فرمودند: «إنّی کنتُ بوابّاً لقلبی.» نگهبان دلم بودم! @Dastanhaykotah
📚 👈 اموال مردم هنگامی که هارون از سفر حجّ مراجعت می کرد. بهلول سر راه او ایستاد و با صدای بلند سه مرتبه صدا زد: هارون، هارون پرسید: این صدا از آن کیست؟ گفتند: بهلول مجنون است، رو به بهلول کرد و گفت: می دانی من کیستم؟ بهلول گفت: تو همان کس هستی که اگر در مشرق به کسی ظلم کنند و تو در مغرب باشی مسئولیت آن ظلم به عهده توست و در قیامت باز خواست خواهی شد.  هارون گریه کرد و گفت: از من حاجتی بخواه، بهلول گفت: حاجت من این است که دستور دهی گناهان مرا ببخشند و مرا داخل بهشت نمایند.  هارون گفت: این کار از من ساخته نمی باشد ولی قرضهای تو را می پردازم، بهلول پاسخ داد که با اموال مردم قرض پرداخت نمی شود، شما اموال مردم را به خودشان برگردانید. هارون گفت: دستور می دهم برای تأمین معاش تو حقوقی دائمی (مادام العمر) بپردازند. بهلول گفت: ما همه بندگان خدا هستیم آیا ممکن است خداوند تو را در نظر گرفته باشد و مرا فراموش کند؟ 📗 ، ج1 ✍ موسی خسروی @Dastanhaykotah
📚 👈 غذای خلیفه روزی هارون الرّشید از خوان طعام خود جهت بهلول غذائی فرستاد، خادم غذا را برداشت و پیش بهلول آورد، بهلول گفت: من نمی خورم ببر پیش سگهای پشت حمّام بیانداز، غلام عصبانی شد و گفت: ای احمق این طعام، مخصوص خلیفه است اگر برای هر یک از اُمنا و وزرای دولت می بردم، به من جایزه هم می دادند، تو این حرف را می زنی و گستاخی به غذای خلیفه می کنی؟! بهلول گفت: آهسته سخن بگو که اگر سگها هم بفهمند غذای خلیفه است نمی خورند. (چون پولش مال مردم است و حرام است) 📗 ، ج1 ✍ موسی خسروی @Dastanhaykotah
روزی شخصی بر «سهل بن عبدالله تستری» وارد شد و گفت: دزدی داخل خانه من شده و متاع مرا بدزدید و برد. سهل در جواب گفت: شکر خدای را بجای آور، چون اگر دزد (شیطان) داخل قلب تو می شد و توحید را از دل تو می برد آن وقت چه می کردی؟ @Dastanhaykotah
📚 👈 زورمندی مکن بر اهل زمین در زمان های قديم، حاکم ظالمی بود که هيزم کارگرهای فقير را به بهای اندک می خريد و آن را به قيمت زياد به ثروتمندان می فروخت. صاحبدلی از نزديک او عبور کرد و به او گفت: 🍂ماری تو که هر که بينی بزنی 🍂يا بوم که هر کجا نشينی بکنی 🍂زورت ار پيش می رود با ما 🍂با خداوند غيب دان نرود 🍂زورمندی مکن بر اهل زمين 🍂تا دعايی بر آسمان برود حاکم ظالم از نصيحت آن صاحبدل، رنجيده خاطر شد و چهره در هم کشيد و به او بی اعتنايی کرد، تا اينکه يک شب آتش آشپزخانه به انبار هيزم افتاد و همه دارايی او سوخت و به خاکستر مبدل شد. از قضای روزگار، همان صاحبدل یک روز از نزد آن حاکم عبور می کرد، شنيد حاکم می گويد: نمی دانم اين آتش از کجا به سرای من افتاد؟ به او گفت: اين آتش از دل فقيران به سرای تو افتاد.(يعنی آه دل تهيدستان رنج ديده، خرمن هستی تو را بر باد داد.) 📗 ✍ محمد محمدی اشتهاردی @Dastanhaykotah
«هشام بن عبد الملک» از عابدان شام، تقاضای پند و موعظه نمود. یکی از عابدان این آیه را خواند: «وَیل لِلمُطَفَّفینَ...» وای بحال کم فروشان.!  سپس گفت: «این تهدید برای کسی است که کیل و وزن را کم کند و کم بدهد. پس ببین چطور خواهد شد حال کسی که همه چیز مردم را غصب کند و از آن خود سازد»؟! هشام از کلام او به گریه افتاد. 📗 #داستانهایی_از_حق_الناس ✍ علی میرخلف زاده @Dastanhaykotah
📚 👈 چگونه دعا كنيم شخصی در محضر امام زين العابدين عليه السلام عرض كرد: الهی! مرا به هيچ كدام از مخلوقاتت محتاج منما! امام عليه السلام فرمود: هرگز چنين دعايی مكن! زيرا كسی نيست كه محتاج ديگری نباشد و همه به يكديگر نيازمندند. بلكه هميشه هنگام دعا بگو: خداوندا! مرا به افراد پست فطرت و بد، نيازمند مساز! 📗 ، ج 78، ص 135 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 نصیحت ذوالنون مصری یکی از وزرا، نزد ذوالنون مصری (عارف قرن سوم) رفت و از او دعایی خواست. ذوالنون گفت: وزیر را مسئله چیست. گفت: روز و شب در خدمت سلطان مشغولم. هر روز امید آن دارم که خیری از او به من رسد، و در همان حال ترسانم که مبادا خشم گیرد و مرا عقوبت دهد.  ذوالنون گریست. وزیر گفت: شیخ را چه شد که از شنیدن این سخن، گریه کردید. ذوالنون گفت: اگر من هم خدای عزوجل را چنان می پرستیدم که تو سلطان را، اکنون از شمار صدیقان بودم. 👌یعنی خدا را باید چنان پرستید که هماره از او در خوف و رجا بود. 📗 ✍ محمد محمدی اشتهاردی @Dastanhaykotah
📚 👈 رعايت حجاب در نزد نابينا! امّ سلمه نقل می كند: در محضر پيامبر صلی الله عليه و آله بودم. يكی از همسرانش به نام ميمونه نيز آنجا بود. در اين هنگام، ابن امّ مكتوم كه نابينا بود به حضور رسول خدا صلی الله عليه و آله آمد. پيامبر صلی الله عليه و آله به من و ميمونه فرمود: حجاب خود را در برابر ابن مكتوم رعايت كنيد! پرسيدم: ای رسول خدا! آيا او نابينا نيست؟بنابراين حجاب ما چه معنی دارد؟ پيامبر صلی الله عليه و آله فرمود: آيا شما نابينا هستيد؟ آيا شما او را نمی بينيد؟ زنان نيز بايد چشمانشان را از نامحرم ببندند. 📗 ، ج 104، ص37 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
حضرت روح الامین از نوح علیه السلام که دو هزار و پانصد سال عمر داشت، پرسید: ای دراز عمرترین پیامبر! دنیا را چگونه یافتی؟ نوح علیه السلام گفت: دنیا را همچون خانه ای یافتم که دو در دارد؛ از یک در، آمدم و از در دیگر، بیرون رفتم. 📗 #معراج_السعاده ✍ ملا احمد نراقی @Dastanhaykotah
📚 👈 پیک ناپیدا دلسوخته ای هر شب خدا را می خواند و ذکر اللّه از دهان او نمی افتاد. در همه حال لفظ اللّه بر زبان داشت و یک دم از این ذکر، نمی آسود. شبی شیطان به سراغش آمد و گفت: این همه الله را لبیک کو؟ چگونه او را این همه می خوانی و هیچ پاسخ نمی شنوی؟ اگر در این ذکر، سودی بود، باید ندایی می شنیدی و لبیکی می آمد. مرد، شکسته دل شد و به خواب رفت. در خواب حضرت خضر را دید که به او می گوید: چه شد که از ذکر بازماندی؟ گفت: همه عمر او را خواندم، هیچ پاسخ نشنیدم. اگر بر در کسی چند بار بکوبند، پاسخی شنوند. من سال ها است که الله می گویم و لبیک نمی شنوم. ترسم که مرا از خود رانده باشد و سزاوار لبیک نباشم. خضر گفت: هرگاه که او را خواندی، او تو را پاسخ گفته است. گفت: چگونه؟ گفت: همین که او را می خوانی، او تو را حال و توفیق داده است که باز بیایی و الله بگویی. آن الله گفتن های تو، لبیک های خدا است. اگر رد باب بودی، آن توفیق نمی یافتی که باز آیی و باز او را بخوانی. بدان که اگر در دل تو سوز و دردی است، آن سوز و گدازها، همان فرستادگان خدا هستند که از جانب خدا تو را پاسخ می گویند و به درگاه او می کشانند. 🍂گفت آن الله تو لبیک ماست 🍂آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست  🍂ترس و عشق تو کمند لطف ماست 🍂زیر هر یا رب تو لبیک هاست  اگر دیدی که جاهلی و غافلی، خدا را نمی خواند، بدان که خدا بر دهان و دل او قفل زده است، و اگر اهل دلی پیوسته خدا را خواند، آن از توفیق و اراده حق است که خواسته است بنده اش به درگاه آید و نالد. پس اگر چون گذشته ذکر بر لب داشتی، بدان که او تو را بدین کار گمارده است و اگر به ذکر و مناجات، رغبت نداشتی، پس همو تو را اجازت نفرموده است. 📗 ✍ جلال‌الدین محمد بلخی (مولانا) @Dastanhaykotah
📚 👈 شبلی و سگ از شبلی که از عارفان نامی است، پرسیدند: ای شیخ! از چه زمانی وارد زهد و تقوا شدی؟ او گفت: روزی از محله ای عبور می کردم که سگی را بر کنار جوی آبی دیدم. آن حیوان می خواست آب بخورد؛ اما با دیدن عکس خود در درون آب، به خیال اینکه سگی دیگر درون آب است، می ترسید و خود را عقب می کشید. این رو آوردن و گریز ساعتی ادامه پیدا کرد. سر انجام، سگ به ناگاه سر در آب فرو برد و دانست که سگ دیگری در کار نیست؛ بلکه خودش مانع رفع تشنگی اش بوده و وقتی خود را ندید به آسودگی سیراب شد. شبلی گفت: با مشاهده آن ماجرا فهمیدم که حجاب و مانع من در رسیدن به کمال و ترقی، خود بینی خود من است و از آن پس، کوشش نمودم تا خود را نبینم و به خود نیندیشم، تا راه سعادت را پیدا کنم! 📗 ✍ رضا شیرازی @Dastanhaykotah
📚 👈 چرا دعاهای ما مستجاب نمی شود امیرالمؤمنین علی علیه السلام در کوفه سخنرانی زیبایی کرد، در پایان سخنرانی فرمود: ای مردم! هفت مصیبت بزرگ است که باید از آنها به خدا پناه ببریم: 1⃣ عالمی که بلغزد. 2⃣ عابدی که از عبادت خسته گردد. 3⃣ مؤمنی که فقیر شود. 4⃣ امینی که خیانت کند. 5⃣ توانگری که به فقر درافتد. 6⃣ عزیزی که خوار گردد. 7⃣ فقیری که بیمار شود. در این وقت مردی برخواست، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! خداوند در قرآن می فرماید: «ادعونی استجب لکم»: مرا بخوانید، دعا کنید، تا دعایتان را مستجاب کنم. اما دعای ما مستجاب نمی شود؟ حضرت فرمود: علتش آن است که دلهای شما در هشت مورد: 1⃣ این که خدا را شناختید، ولی حقش را آن طور که بر شما واجب بود بجا نیاوردید، از این رو آن شناخت به درد شما نخورد. 2⃣ به پیغمبر خدا ایمان آورید ولی با دستورات او مخالفت کردید و شریعت او را از بین بردید! پس نتیجه ایمان شما چه شد؟ 3⃣ قرآن را خواندید ولی به آن عمل نکردید و گفتید: قرآن را به گوش و دل می پذیریم اما به آن به مخالفت برخواستید. 4⃣ گفتید ما از آتش جهنم می ترسیم در عین حال با گناهان و معاصی به سوی جهنم می روید. 5⃣ گفتید به بهشت علاقه مندیم اما در تمام حالات کارهایی انجام می دهید که شما را از بهشت دور می سازد. پس علاقه و شوق شما نسبت به بهشت کجاست؟ 6⃣ نعمت خدا را خوردید، ولی سپاسگزاری نکردید. 7⃣ خداوند شما را به دشمنی با شیطان دستور داد و فرمود: ان شیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا: شیطان دشمن شماست، پس شما او را دشمن بدارید! به زبان با او دشمنی کردید ولی در عمل به دوستی با او برخاستید. 8⃣ عیبهای مردم را در برابر دیدگانتان قرار دادید و از عیوب خود بی خبر ماندید (نادیده گرفتید) و در نتیجه کسی را سرزنش می کنید که خود به سرزنش سزاوارتر از او هستید. با این وضع چه دعایی از شما مستجاب می شود؟ در صورتی که شما درهای دعا و راه های آن را بسته اید پس از خدا بترسید و عملهایتان را اصلاح کنید و امر به معروف کنید و نهی از منکر نمایید تا خداوند دعاهایتان را مستجاب کند. 📗 ، ج 93، ص 277 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 عاقبت تکبر آورده اند که روزی عابدی نمازش را به درازا کشید و چون نگریست مردی را دید که به نشانه خشنودی در وی می نگرد. عابد او را گفت: آنچه از من دیدی، تو را به شگفتی نیاورد که ابلیس نیز روزگاری دراز، با دیگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود و سپس چنان شد که شد. 📗 ✍ شیخ بهایی @Dastanhaykotah
📚 👈 اندرز لقمان به فرزندش لقمان حکیم به پسرش فرمود: فرزند عزیزم، دنیا دریایی عمیق و ژرف است؛ و افرادی بسیار زیادی در این دریا هلاک شده اند. پس به یاد داشته باش که: کشتی خود را در این دریای ژرف، ایمان به خدا قرار دهی. و بادبانش را، توکل به خدا نصب نمائی. و توشه خود را در آن، تقوای خدا عزوجل قرار دهی.  اگر از این دریا نجات یافتی، به کمک رحمت الهی رسته ای. و اگر هلاک شدی به سبب گناهان خودت به مهلکه افتاده ای. 📗 ✍ محمد حسین صفا خواه @Dastanhaykotah
از بزرگی پرسيدند:  خدا را در كجا طلب كنيم كه بيابيم؟ گفت: كجا جستی كه نيافتی؟ @Dastanhaykotah
📚 👈 کار شیطان زن فقیری با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی‌ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می‌داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی‌اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: «وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.»  وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکی‌ها به داخل خانه کوچکش شد. منشی از او پرسید: «نمی‌خواهی بدانی چه کسی این خوراکی‌ها را فرستاده؟» زن جواب داد: «نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می‌برد.» @Dastanhaykotah
📚 👈 وصیت اسکندر اسکندر ذوالقرنین هنگام مرگ وصیت کرد وقتی که جنازه اش را بر می دارند، دو دستش را از تابوت بیرون بگذارند، تا مردم ببینند. بعد از وفات، به دستورش عمل نمودند و دو دستش را از تابوت بیرون نهادند. افرادی که دنبال تابوت می رفتند، از علت و سبب چنین وصیتی از هم سؤال می کردند. یکی از عرفا گفت: سبب این وصیت آن است که می خواست به ما بفهماند: اسکندر با دست های تهی از دنیا رفت و از خزائن و مال دنیا، چیزی با خود نبرد. 📗 ✍ مرتضی احمدیان @Dastanhaykotah
📚 👈 مادر دکتری به خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی ما نیاید. آن جوان به فکر فرو رفت و نزد یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت: در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند، در خانه های مردم رخت و لباس می شست. حالا دختری که خیلی دوستش دارم، شرط کرده است که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. این موضوع مرا خجالت زده کرده و بر سر دوراهی مانده ام، به نظرتان چکار کنم. استاد به او گفت: از تو خواسته ای دارم به منزل برو و دستان مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و به تو می گویم چکار کنی. جوان به منزل رفت و با حوصله دستان مادرش را در دست گرفت که بشوید ولی ناخودآگاه اشک بر روی گونه هایش سرازیر شد زیرا اولین بار بود که دستان مادرش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته بودند، را دید. طوری که وقتی آب را روی دستان مادر می ریخت از درد به لرز میفتاد. پس از شستن دستان مادرش نتوانست تا فردا صبر کند و همان موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را به من نشان دادید. من مادرم را به امروزم نمیفروشم چون او زندگیش را برای آینده من تباه کرده است. @Dastanhaykotah
📚 👈 دریا باش مردی پیش بایزید بسطامی آمد و گفت: چرا هجرت نکنی و از شهری به شهری نروی تا خلق را فایده دهی و خود نیز پخته تر گردی که گفته اند:  🍂بسیار سفر باید تا پخته شود خامی 🍂صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی   بایزید گفت: در این شهر که هستم، دوستی دارم که ملازمت او را بر خود واجب کرده ام. به وی مشغولم و از او به دیگری نمی پردازم. آن مرد گفت: آب که در یک جا بماند و جاری نگردد، در جایگاه خود بگندد. بایزید جواب داد: دریا باش تا هرگز نگندی. 📗 ✍ دکتر رضا انزابی نژاد @Dastanhaykotah