eitaa logo
پرسپولیس لاو|PERESLOVE🚩 هواداران پرسپولیس ❤️🚩 داستان هـاے کوتـاه فوتبال برتر
5.1هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
10 فایل
𝖲𝘁ᗩ𝗿𝖳: 1402 .2 .21"🫂❤ ت‍‌و پ‍‌ادش‍‌اه س‍‌رزم‍‌ی‍‌ن ق‍‌ل‍‌ب ک‍‌وچ‍‌ک م‍‌ن‍‌ی؛) 𝖯𝗿Տ𝗉𝗼ᒪ𝘀ᗩ𝗺♥️🧶...! م‍‌ی‍‌ری ب‍‌ر‍و ای‍‌ن‍‌ج‍‌ا ج‍‌ای ه‍‌وادار ف‍‌ی‍‌ک ن‍‌ی‍‌س‍‌ت👋🏻. جهت رزرو تبلیغ 👇 https://eitaa.com/joinchat/179306566C317ae49091 .
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 👈 ترس از گناه حضرت علی عليه السلام مردی را ديد كه آثار ترس و خوف در سيمايش آشكار است. از او پرسيد: چرا چنين حالی به تو دست داده است؟ مرد جواب داد: من از خدا می ترسم. امام فرمود: بنده خدا! نمی خواهد از خدا بترسی، از گناهانت بترس و نيز به خاطر ظلم هايی كه درباره بندگان خدا انجام داده ای. از عدالت خدا بترس و آنچه را كه به صلاح تو نهی كرده است در آن نافرمانی نكن، آن گاه از خدا نترس؛ زيرا او به كسی ظلم نمی كند و هيچ گاه بدون گناه كسی را كيفر نمی دهد. 📗 ، ج 70، ص 392 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 مزاح پیامبر پیرزنى به حضور پیامبر اکرم (ص) رسید و گفت علاقه من بود که اهل بهشت باشد. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود: پیرزن به بهشت نمى رود. پیرزن گریان از محضر پیامبر خارج شد. بلال حبشى او را در حال گریه دید. پرسید: چرا گریه مىکنى؟ گفت: گریه ام به خاطر این است که پیغمبر فرمود: پیرزن به بهشت نمى رود.  بلال وارد محضر پیامبر شد حال پیرزن را بیان نمود. حضرت فرمود: سیاه نیز به بهشت نمى رود. بلال غمگین شد و هر دو نشستند و گریستند. عباس عموى پیامبر آنها را در حال گریان دید. پرسید: چرا گریه مى کنید؟ آنان فرمایش پیامبر را نقل کردند. عباس ماجرا را به پیامبر عرض کرد. حضرت به عمویش که پیرمرد بود فرمود: پیرمرد هم به بهشت نمى رود. عباس هم سخت پریشان و ناراحت گشت. سپس رسول اکرم هر سه نفر را به حضورش خواست و فرمود: خداوند اهل بهشت را در سیماى جوان نورانى در حالى که تاجى به سر دارند وارد بهشت مى کند، نه به صورت پیر و سیاه چهره و بدقیافه. 📗 ، ج 103، ص 84  ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 نه مال جاوید ماند و نه فرزند لقمان حکیم به فرزندش می گفت: فرزندم! پیش از تو مردم برای فرزندانشان اموالی گرد آوردند. ولی نه، اموال ماند و نه فرزندان آنها، و تو بنده مزدوری هستی. دستور داده اند کار بکنی و مزد بگیری! بنابراین کارت را به خوبی انجام بده و اجرت بگیر! در این دنیا مانند گوسفند مباش که میان سبزه زار مشغول چریدن است تا فربه شود و زمان مرگش هنگام فربهی اوست. بلکه دنیا را مانند پل روی نهری حساب کن که از آن گذشته و آن را ترک می کنی که دیگر به سوی آن برنمی گردی... بدان چون فردای قیامت در برابر خداوند توانا بایستی از چهار چیز سوأل می شود: 1⃣ جوانیت را در چه راهی از بین بردی؟ 2⃣ عمرت را در چه راهی نابود نمودی؟ 3⃣ مالت را از چه راهی به دست آوردی؟ 4⃣ در چه راهی خرج کردی؟ فرزندم! آماده آن مرحله باش و خود را برای پاسخگویی حاضر کن! 📗 ، ج 13، ص 413 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 همنشین حضرت داود حضرت داود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! همنشینم را در بهشت به من معرفی کن و نشان بده کسی را که مانند من از زندگی بهشتی بهره مند خواهد شد؟ خداوند فرمود: همنشین تو در بهشت متّی پدر حضرت یونس است. داود اجازه خواست به دیدار متی برود خداوند هم اجازه داد. داود با فرزندش سلیمان به محل زندگی او آمدند. خانه ای را دیدند که از برگ خرما ساخته شده. پرسیدند: متی کجاست؟ در پاسخ گفتند: در بازار است. هر دو به بازار آمدند و از محل متی پرسیدند. در جواب گفتند: او در بازار هیزم فروشان است. در بازار هیزم فروشان نیز سراغ او را گرفتند. عده ای گفتند. ما هم در انتظار او هستیم. داود و سلیمان به انتظار دیدار او نشستند. ناگاه متی، در حالی که پشته ای از هیزم بر سر گذاشته بود آمد. مردم به احترام او برخواستند و پشته را از سر او گرفته، بر زمین نهادند، متی پس از حمد خدا هیزم را در معرض فروش گذاشت و گفت: چه کسی جنس حلالی را با پول حلال می خرد؟ یکی از حاضران هیزم را خرید. در این وقت داود و سلیمان به او سلام دادند. متی آنها را به منزل خود دعوت نمود و با پول هیزم مقداری گندم خرید و به منزل آورد و آن را با آسیاب آرد کرد و خمیر نمود و آتش افروخت، مشغول پختن نان شد. در آن حال با داود و سلیمان به گفتگو پرداخت تا نان پخته شد. مقداری نان در ظرف چوبی گذاشت و بر آن کمی نمک پاشید و ظرفی پر از آب هم در کنارش نهاد، آورد و به دو زانو نشست و مشغول خوردن شدند. متی لقمه ای برداشت، خواست در دهان بگذارد، گفت: بسم الله و خواست ببلعد گفت: الحمدالله و این عمل را در لقمه دوم و سوم و... نیز انجام داد. آنگاه کمی از آب با نام خدا میل کرد. هنگامی که خواست آب را بر زمین بگذارد خدا را ستود، سپس چنین گفت: الهی! چه کسی را مانند من نعمت بخشیدی و درباره اش احسان نمودی؟ چشم بینا و گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردی و نیرو دادی تا توانستم به نزد درختی که آن را نه، کاشته ام و نه، در حفظ آن کوشش نموده ام، بروم و آن را وسیله روزی من قرار دادی و کسی را فرستادی که آن را از من خرید و با پول آن گندمی خریدم که آن نان پخته و با میل و رغبت آن را خوردم تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم، خدایا تو را سپاسگزارم. پس از آن متی گریست. در این موقع داود به فرزندش سلیمان فرمود: فرزندم! بلند شو برویم، من هرگز بنده ای را مانند این شخص ندیده بودم که به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد. 📗 ، ج 14، ص 402 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 ارزش کار علی پسر ابی حمزه می گوید: امام موسی بن جعفر را دیدم در زمین خود کار می کرد، وجود مبارکش را عرق فرا گرفته بود. گفتم: فدایت شوم! کارگران کجا هستند؟ امام فرمود: ای علی! کسانی با دست کار کرده اند که از من و پدرم بهتر بودند. پرسیدم: آنها کیانند؟ فرمود: رسول الله و امیرالمؤمنین علیه السلام و اجداد من همه با دست کار می کردند، کار کردن روش پیامبران و فرستادگان خدا و بندگان صالح است. 📗 ، ج 48، ص 115 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 برخورد پسنديده يكی از خويشان امام زين العابدين عليه السلام در برابر آن حضرت ايستاد و زبان به ناسزاگويی گشود. حضرت در پاسخ او چيزی نگفت. هنگامی كه مرد از پيش حضرت رفت. امام به اصحاب خود فرمود: آنچه را كه اين مرد گفت، شنيديد. اكنون دوست دارم، همراه من بياييد تا نزد او برويم و جواب مرا نيز به او بشنويد. عرض كردند: حاضريم، ما دوست داشتيم شما هم همانجا پاسخ ايشان را بگوييد و ما هم آنچه می توانيم به او بگوييم. سپس امام نعلين خويش را پوشيده، به راه افتاد. در بين راه اين آيه را می خواند: وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ‌؛ آنان كه خشم خود فرو خورند و از مردم گذشت نمايند و خدا نيكوكاران را دوست دارد.(آل عمران/134) راوی می گويد: ما از خواندن اين آيه دانستيم به او چيزی نخواهد گفت. وقتی رسيديم به خانه آن مرد، او را صدا زد و فرمود: به او بگوييد علی بن الحسين با تو كار دارد. همين كه متوجه شد امام زين العابدين عليه السلام آمده است در حاليكه آماده مقابله و دفاع بود از منزل بيرون آمد و يقين داشت آن جناب برای تلافی جسارتهايی كه از او سر زده آمده است. ولی چشم امام عليه السلام كه به او افتاد، فرمود: برادر! چندی پيش نزد من آمدی و آنچه خواستی به من گفتی. اگر آن زشتيها كه به من گفتی در من هست، هم اكنون استغفار می كنم و از خداوند می خواهم مرا بيامرزد و اگر آن چه به من گفتی در من نيست، خداوند تو را بيامرزد. راوی می گويد: آن شخص سخن حضرت را كه شنيد پيش آمد و پيشانی امام عليه السلام را بوسيد و عرض كرد: آری! آن چه من گفتم در شما نيست و من به آن چه گفتم سزاوارترم. 📗 ، ج 46، ص54 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 انفاق نان جو حسن و حسین علیهما السلام مریض شدند. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله با چند تن از یاران به عیادتشان آمدند. گفتند: یا علی! خوب بود نذری برای شفای فرزندانت می کردی. علی علیه السلام و فاطمه علیهما السلام نذر کردند، اگر عزیزان شفا یابند، سه روز روزه بگیرند. خود حسن و حسین علیهما السلام و فضه که خادمه آنها بود نیز نذر کردند که سه روز روزه بگیرند. چیزی نگذشت که خداوند به هر دو شفای عنایت فرمود. روز اول را روزه گرفتند در حالی که غذایی در خانه نداشتند. حضرت علی علیه السلام سه صاع (تقریباً سه کیلو) جو قرض کرد. حضرت زهرا علیها السلام یک قسمت آن را رد کرد. پنج عدد نان پخت. وقت غروب سفره انداختند و پنج نفر کنار سفره نشستند. هنگام افطار سائلی بر در خانه آمد و گفت: سلام بر شما ای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله! من مستمندی از مستمندان مسلمین هستم. طعامی به من دهید که خداوند به شما از طعامهای بهشتی عنایت کند. خاندان علی علیه السلام همگی غذای خویش را به او دادند و تنها با آب افطار کردند و خوابیدند. روز دوم را نیز روزه گرفتند. فاطمه علیها السلام پنج عدد نان جو آماده کرد و در سفره گذاشت. موقع افطار یتیمی آمد و گفت: سلام بر شما ای خاندان محمد صلی الله علیه و آله! من یتیمی مسلمانم، به من غذایی دهید که خداوند به شما از غذای بهشتی مرحمت کند. همه سهم خود را به او دادند و باز با آب افطار کردند. روز سوم را نیز روزه گرفتند. زهرا علیها السلام غذایی (نان جو) آماده کرد. هنگام افطار اسیری به در خانه آمد و کمک خواست. بار دیگر همه غذای خویش را به اسیر دادند و تنها با آب افطار کرده و گرسنه خوابیدند. صبح که شد علی علیه السلام دست حسن و حسین علیهما السلام را گرفته و محضر پیامبر رسیدند. در حالیکه بچه ها از شدت گرسنگی می لرزیدند. وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را در چنان حالی دید فرمود: یا علی! این حالی را که در شما می بینم برایم بسیار ناگوار است. سپس برخاست و با آنان به سوی فاطمه علیها السلام حرکت کردند. وقتی که به خانه وارد شدند. دیدند فاطمه علیها السلام در محراب عبادت ایستاده، در حالی که از شدت گرسنگی بسیار ضعیف گشته و دیدگانش به گودی نشسته.رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به آغوش کشید و فرمود: از وضع شما به خدا پناه می برم. در این وقت جبرئیل نازل گشت و گفت: ای رسول خدا! خداوند به داشتن چنین خاندانی تو را تهنیت می کند. آن گاه سوره هل أتی را بر او خواند. 📗 ، ج 35، ص 237 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 گناهان خود را کوچک نشمارید! پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاور تا آتش روشن کنیم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد. یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند. آنگاه فرمود: یاران! از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند؛ هر چیز طالب و جستجو کننده ای دارد. جستجو کنندگان! آن چه را در دوران زندگی انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقی مانده است، همه را می نویسد و روزی می بیند که همان گناهان کوچک، انبوه بزرگی را تشکیل داده است. 📗 ، ج 73، ص 346 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 اشكی بر سيدالشهدا عليه السلام سيد علی حسينی كه از اصحاب امام رضا عليه السلام است می گويد: من همسايه امام علی بن موسی الرضا عليه السلام بودم. چون روز عاشورا می شد از ميان برادران دينی ما يك نفر مقتل امام حسين عليه السلام را می خواند و به اين روايت رسيد كه حضرت باقر عليه السلام فرمود: «هر كس از ديده های او ولو به قدر بال پشه ای اشك بيرون بيايد. خداوند گناهانش را می آمرزد. اگر چه مانند كف درياها باشد.» در آن مجلس شخص نادانی كه ادعای علم می كرد. حضور داشت و بر آن بود كه اين حديث نبايد صحيح باشد. چگونه گريستن به آن اندكی بر حضرت حسين عليه السلام اين قدر ثواب می تواند داشته باشد؟ با ايشان مباحثه بسيار كرديم و در آخر هم از گمراهی خود برنگشت و برخاست و رفت. آن شب گذشت. چون روز شد، نزد ما آمد و از گفته هايش معذرت خواست، اظهار ندامت كرد و گفت: شب گذشته در خواب ديدم قيامت برپا شده است و پل صراط بر روی جهنم كشيده اند و پرونده های اعمال را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و بهشت را زينت كرده اند. در آن وقت گرما شديد شد و عطش سنگين بر من غلبه كرد. چون به جانب راست خود نگاه كردم حوض كوثر را ديدم و بر لب آن دو مرد و يك زن را مشاهده كردم كه ايستاده اند و نور جمال ايشان صحرای محشر را روشن كرده است. در حاليكه لباس سياه پوشيده اند و می گريند. از كسی پرسيدم: اينها كيستند كه بر كنار كوثر ايستاده اند؟ پاسخ داد: يكی محمد مصطفی صلی الله عليه و آله و ديگری علی مرتضی و آن زن فاطمه زهرا عليهاالسلام است. گفتم: چرا سياه به تن دارند، غمگين هستند و می گريند؟ گفت: مگر نمی دانی كه امروز عاشوراست؟ گفتم: روز شهادت شهيد كربلا امام حسين عليه السلام است. آنان به اين جهت غمناك اند. سپس نزديك حضرت فاطمه عليهاالسلام رفتم و گفتم: ای دختر رسول خدا! تشنه ام. آن حضرت از روی غضب به من نظر كرد و گفت: تو مگر همان شخص نيستی كه فضيلت گريستن بر ميوه قلبم، نور چشمم، فرزندم حسين را انكار می كردی؟ با اينكه با ظلم و ستم او را شهيد كردند. لعنت خدا بر قاتلين و ظالمين و كسانی كه ايشان را از آشاميدن آب منع كردند. در اين حال از خواب وحشتناك بيدار شدم و از گفته خود پشيمان گشتم. اكنون از شما معذرت می خواهم و باشد كه از تقصير من درگذريد. 📗 ، 44، ص 293 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 كيفر كمترين بى احترامى به پدر يوسف عليه السلام پس از مشكلات زياد فرمانرواى مصر شد. پدرش يعقوب سالها با رنج و مشقت، دورى و فراق يوسف را تحمل كرده و توان جسمى را از دست داده بود. هنگامى كه باخبر شد يوسف، زمامدار كشور مصر است، شاد و خرم با يك كاروان به سوى مصر حركت كرد. يوسف نيز با شوكت و جلال در حالى كه سوار بر مركب بود، به استقبال پدر از مصر بيرون آمد. همين كه چشمش به پدر رنج كشيده افتاد، مى خواست پياده شود، شكوه سلطنت سبب شد كه به احترام پدر پياده نشد و كمى بى احترامى در حق پدر كرد. پس از پايان مراسم ديدار، جبرئيل از جانب خداوند نزد يوسف آمد و گفت: يوسف! چرا به احترام پدر پياده نشدى؟ اينك دستت را باز كن! وقتى يوسف دستش را گشود ناگاه نورى از ميان انگشتانش برخاست و به سوى آسمان رفت. يوسف پرسيد: اين چه نورى است كه از دستم خارج گرديد؟ جبرييل پاسخ داد: اين نور نبوت بود كه از نسل تو، به خاطر كيفر پياده نشدن براى پدر پيرت (يعقوب) خارج گرديد و ديگر از نسل تو پيغمبر نخواهد بود. 📗 ، ج 12، ص 251 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 خشت های طلا عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند. يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند. دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو غذا بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند. آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند. حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند؟ 📗 ، ج 14، ص 280 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 رضايت خدا، نه رضايت خلق لقمان عليه السلام به پسرش چنين وصيت كرد: پسرم! قلبت را به خشنودى مردم و تعريف و تكذيب آنها وابسته نكن، چرا كه چنين چيزى هر چند انسان كوشش فراوان كند به دست نمى آيد. پسر گفت: مى خواهم در اين مورد، مثال يا نمونه عملى بنگرم تا موضوع را به روشنى دريابم. لقمان عليه السلام فرمود: برخيز از خانه بيرون برويم، تا موضوع را به تو نشان دهم. لقمان و پسرش از خانه خارج شدند، الاغى نيز داشتند، لقمان سوار بر آن شد، پسرش پياده به دنبال او به راه افتاد، تا به گروهى رسيدند، آن گروه تا اين منظره را ديدند گفتند: اين پيرمرد را ببين چقدر سنگدل و نامهربان است، خود سوار بر مركب شده و پسرش پياده به دنبالش حركت مى كند، به رسايت كه اين كار، بدكارى است. لقمان به پسرش گفت: آيا سخن آنها را شنيدى؟ پسر گفت: آرى. لقمان گفت: اينك من پياده مى شوم و تو سوار شو، لقمان پياده شد و پسرش سوار گرديد و حركت كردند، تا به گروهى رسيدند، آن گروه وقتى اين منظره را ديدند، گفتند: اين پدر و پسر هر دو پدرِ بد و پسرِ بد هستند، پدر از اين رو بد است كه پسرش را تربيت نكرده به گونه اى كه پسر بر مركب سوار شده، و پدر پيرش پياده حركت مى كند، پسر نيز بد است از اين رو كه با اين بى رحمى، به پدرش جفا نموده است، زيرا پدر شايسته تر است كه احترام شود و سوار گردد. لقمان به پسرش گفت: سخن آنها را شنيدى، پسر گفت: آرى. لقمان فرمود: اين بار هر دو سوار مى شويم. آنها هر دو سوار بر مركب شدند و حركت نمودند تا به گروهى رسيدند، آن گروه تا اين منظره را ديدند، گفتند: در دل اين دو سوار يك ذره رحم نيست، دو نفرى سوار بر اين حيوان زبان بسته شده اند، كمر اين حيوان را شكستند، چرا بيش از توان اين حيوان به او تحميل كرده اند؟ بهتر اين بود، كه يكى سوار گردد و ديگرى پياده حركت كند. لقمان به پسرش گفت: سخن آنها را شنيدى؟ پس گفت: آرى. لقمان فرمود: بيا اين بار هر دو پياده شويم و به دنبال الاغ حركت كنيم، آنها هر دو پياده شدند، و به دنبال الاغ حركت نمودند، اين بار به گروهى رسيدند، آن گروه گفتند: به راستى اين دو نفر عجب آدمهاى جاهلی هستند، خود پياده حركت مى كنند و الاغ را بدون سواره رها كرده اند، چقدر بى فكر هستند. لقمان عليه السلام به پسرش فرمود: سخن آنها را شنيدى؟ او عرض كرد: آرى. لقمان عليه السلام فرمود: آيا ديگر هيچگونه چاره اى براى كسب رضايت مردم وجود دارد؟ اكنون كه چنين است رضايت آنها را محور قرار نده بلكه رضايت خدا را محور و هدف قرار بده تا به سعادت و رستگارى دنيا و آخرت نايل شوى. 📗 ، ج 13، ص 433 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 گناهان خود را کوچک نشمارید! پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد. یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند. آنگاه فرمود: یاران! از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند؛ هر چیز طالب و جستجو کننده ای دارد. جستجو کنندگان! آن چه را در دوران زندگی انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقی مانده است، همه را می نویسد و روزی می بینید که همان گناهان کوچک، انبوه بزرگی را تشکیل داده است. 📗 ، ج 73، ص 346 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 کودکی در دهان گرگ در بنی اسرائیل قحطی شدیدی پیش آمد (آذوقه نایاب شد) زنی لقمه نانی داشت آن را به دهان گذاشت که میل کند، ناگاه گدایی فریاد زد، ای بنده خدا گرسنه ام! زن با خود گفت: در چنین موقعیت سزاوار است این لقمه نان را صدقه بدهم و به دنبال آن، لقمه را از دهانش بیرون آورد و آن را به گدا داد. زن طفل کوچکی داشت، همراه خود به صحرا برد و در محلی گذاشت تا هیزم جمع کند، ناگهان گرگی جهید و کودک را به دهان گرفت و پا به فرار گذاشت. فریاد مردم بلند شد، مادر طفل سراسیمه به دنبال گرگ دوید ولی هیچ کدام اثر نبخشید. همچنان گرگ طفل را در دهان گرفته، به سرعت می دوید. خداوند ملکی را فرستاد کودک را از دهان گرگ گرفت و به مادرش تحویل داد. سپس به زن گفت: آیا راضی شدی لقمه ای به لقمه ای؟ یکی لقمه (نان) دادی، یک لقمه (کودک) گرفتی! 📗 ، ج 14، ص 188 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 برخویشتن بدی نکن! شخصی به اباذر نوشت: به من چیزی از علم بیاموز! اباذر در جواب گفت: دامنه علم گسترده است ولی اگر می توانی بدی نکن بر کسی که دوستش می داری. مرد گفت: این چه سخنی است که می فرمایی آیا تاکنون دیده اید کسی در حق محبوبش بدی کند؟ اباذر پاسخ داد: آری! جانت برای تو از همه چیز محبوب تر است. هنگامی که گناه می کنی بر خویشتن بدی کرده ای. 📗 ، ج 22، ص 402 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 گناهان خود را کوچک نشمارید! پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد. یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند. آنگاه فرمود: یاران! از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند؛ هر چیز طالب و جستجو کننده ای دارد. جستجو کنندگان! آن چه را در دوران زندگی انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقی مانده است، همه را می نویسد و روزی می بینید که همان گناهان کوچک، انبوه بزرگی را تشکیل داده است. 📗 ، ج 73، ص 346 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 نه مال جاوید ماند و نه فرزند لقمان حکیم به فرزندش می گفت: فرزندم! پیش از تو مردم برای فرزندانشان اموالی گِرد آوردند. ولی نه، اموال ماند و نه فرزندان آنها و تو بنده مزدوری هستی. دستور داده اند کار بکنی و مزد بگیری! بنابراین کارت را به خوبی انجام بده و اجرت بگیر! در این دنیا مانند گوسفند مباش که میان سبزه زار مشغول چریدن است تا فربه شود و زمان مرگش هنگام فربهی اوست. بلکه دنیا را مانند پل روی نهری حساب کن که از آن گذشته و آن را ترک می کنی که دیگر به سوی آن برنمی گردی... بدان چون فردای قیامت در برابر خداوند توانا بایستی از چهار چیز سوأل می شود: 1⃣ جوانیت را در چه راهی از بین بردی؟ 2⃣ عمرت را در چه راهی نابود نمودی؟ 3⃣ مالت را از چه راهی به دست آوردی؟ 4⃣ در چه راهی خرج کردی؟ فرزندم! آماده آن مرحله باش و خود را برای پاسخگویی حاضر کن! 📗 ، ج 13، ص 413 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 الجار ثم الدار! امام حسن عليه السلام می فرمايد: مادرم زهرا عليهاالسلام را در شب جمعه ديدم تا سپيده صبح مشغول عبادت و ركوع و سجود بود و مؤمنين را يك يك نام می برد و دعا می كرد، اما برای خودش دعا نكرد. عرض كردم: مادر جان چرا برای خودتان دعا نمی كنيد؟ فرمودند: فرزندم اول همسايه، بعد خويشتن! (الجار ثم الدار!) 📗 ، ج 43، ص 81 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 اشكی بر سيدالشهدا عليه السلام سيد علی حسينی كه از اصحاب امام رضا عليه السلام است می گويد: من همسايه امام علی بن موسی الرضا عليه السلام بودم. چون روز عاشورا می شد از ميان برادران دينی ما يك نفر مقتل امام حسين عليه السلام را می خواند و به اين روايت رسيد كه حضرت باقر عليه السلام فرمود: «هر كس از ديده های او ولو به قدر بال پشه ای اشك بيرون بيايد. خداوند گناهانش را می آمرزد. اگر چه مانند كف درياها باشد.» در آن مجلس شخص نادانی كه ادعای علم می كرد. حضور داشت و بر آن بود كه اين حديث نبايد صحيح باشد. چگونه گريستن به آن اندكی بر حضرت حسين عليه السلام اين قدر ثواب می تواند داشته باشد؟ با ايشان مباحثه بسيار كرديم و در آخر هم از گمراهی خود برنگشت و برخاست و رفت. آن شب گذشت. چون روز شد، نزد ما آمد و از گفته هايش معذرت خواست، اظهار ندامت كرد و گفت: شب گذشته در خواب ديدم قيامت برپا شده است و پل صراط بر روی جهنم كشيده اند و پرونده های اعمال را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و بهشت را زينت كرده اند. در آن وقت گرما شديد شد و عطش سنگين بر من غلبه كرد. چون به جانب راست خود نگاه كردم حوض كوثر را ديدم و بر لب آن دو مرد و يك زن را مشاهده كردم كه ايستاده اند و نور جمال ايشان صحرای محشر را روشن كرده است. در حاليكه لباس سياه پوشيده اند و می گريند. از كسی پرسيدم: اينها كيستند كه بر كنار كوثر ايستاده اند؟ پاسخ داد: يكی محمد مصطفی صلی الله عليه و آله و ديگری علی مرتضی و آن زن فاطمه زهرا عليهاالسلام است. گفتم: چرا سياه به تن دارند، غمگين هستند و می گريند؟ گفت: مگر نمی دانی كه امروز عاشوراست؟ گفتم: روز شهادت شهيد كربلا امام حسين عليه السلام است. آنان به اين جهت غمناك اند. سپس نزديك حضرت فاطمه عليهاالسلام رفتم و گفتم: ای دختر رسول خدا! تشنه ام. آن حضرت از روی غضب به من نظر كرد و گفت: تو مگر همان شخص نيستی كه فضيلت گريستن بر ميوه قلبم، نور چشمم، فرزندم حسين را انكار می كردی؟ با اينكه با ظلم و ستم او را شهيد كردند. لعنت خدا بر قاتلين و ظالمين و كسانی كه ايشان را از آشاميدن آب منع كردند. در اين حال از خواب وحشتناك بيدار شدم و از گفته خود پشيمان گشتم. اكنون از شما معذرت می خواهم و باشد كه از تقصير من درگذريد. 📗 ، 44، ص 293 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 گناهان خود را کوچک نشمارید! پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاور تا آتش روشن کنیم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد. یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند. آنگاه فرمود: یاران! از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند؛ هر چیز طالب و جستجو کننده ای دارد. جستجو کنندگان! آن چه را در دوران زندگی انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقی مانده است، همه را می نویسد و روزی می بیند که همان گناهان کوچک، انبوه بزرگی را تشکیل داده است. 📗 ، ج 73، ص 346 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 برخویشتن بدی نکن! شخصی به اباذر نوشت: به من چیزی از علم بیاموز! اباذر در جواب گفت: دامنه علم گسترده است ولی اگر می توانی بدی نکن بر کسی که دوستش می داری. مرد گفت: این چه سخنی است که می فرمایی آیا تاکنون دیده اید کسی در حق محبوبش بدی کند؟ اباذر پاسخ داد: آری! جانت برای تو از همه چیز محبوب تر است. هنگامی که گناه می کنی بر خویشتن بدی کرده ای. 📗 ، ج 22، ص 402 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 نه مال جاوید ماند و نه فرزند لقمان حکیم به فرزندش می گفت: فرزندم! پیش از تو مردم برای فرزندانشان اموالی گِرد آوردند. ولی نه، اموال ماند و نه فرزندان آنها و تو بنده مزدوری هستی. دستور داده اند کار بکنی و مزد بگیری! بنابراین کارت را به خوبی انجام بده و اجرت بگیر! در این دنیا مانند گوسفند مباش که میان سبزه زار مشغول چریدن است تا فربه شود و زمان مرگش هنگام فربهی اوست. بلکه دنیا را مانند پل روی نهری حساب کن که از آن گذشته و آن را ترک می کنی که دیگر به سوی آن برنمی گردی... بدان چون فردای قیامت در برابر خداوند توانا بایستی از چهار چیز سوأل می شود: 1⃣ جوانیت را در چه راهی از بین بردی؟ 2⃣ عمرت را در چه راهی نابود نمودی؟ 3⃣ مالت را از چه راهی به دست آوردی؟ 4⃣ در چه راهی خرج کردی؟ فرزندم! آماده آن مرحله باش و خود را برای پاسخگویی حاضر کن! 📗 ، ج 13، ص 413 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 قناعت از ديدگاه سلمان فارسی روزی سلمان، اباذر را به مهمانی دعوت كرد و اباذر نيز دعوت سلمان را قبول نمود و به خانه وی رفت. هنگام صرف غذا سلمان چند تكه نان خشك را از كيسه بيرون آورد و آنها را تر كرد و جلوی اباذر گذاشت. هر دو با هم مشغول ميل غذا شدند. اباذر گفت: اگر اين نان نمك نيز داشت خوب بود. سلمان برخاست و از منزل بيرون آمد و ظرف آب خود را در مقابل مقداری نمك گرو گذاشت و برای اباذر نمك آورد. اباذر نمك را بر نان می پاشيد و هنگام خوردن می گفت: شكر و سپاس خدای را كه چنين صفت قناعت را به ما عنايت فرموده است. سلمان گفت: اگر قناعت داشتيم، ظرف آبم به گرو نمی رفت. 📗 ، ج 22، ص 321 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 قناعت از ديدگاه سلمان فارسی روزی سلمان، اباذر را به مهمانی دعوت كرد و اباذر نيز دعوت سلمان را قبول نمود و به خانه وی رفت. هنگام صرف غذا سلمان چند تكه نان خشك را از كيسه بيرون آورد و آنها را تر كرد و جلوی اباذر گذاشت. هر دو با هم مشغول ميل غذا شدند. اباذر گفت: اگر اين نان نمك نيز داشت خوب بود. سلمان برخاست و از منزل بيرون آمد و ظرف آب خود را در مقابل مقداری نمك گرو گذاشت و برای اباذر نمك آورد. اباذر نمك را بر نان می پاشيد و هنگام خوردن می گفت: شكر و سپاس خدای را كه چنين صفت قناعت را به ما عنايت فرموده است. سلمان گفت: اگر قناعت داشتيم، ظرف آبم به گرو نمی رفت. 📗 ، ج 22، ص 321 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 الجار ثم الدار! امام حسن عليه السلام می فرمايد: مادرم زهرا عليهاالسلام را در شب جمعه ديدم تا سپيده صبح مشغول عبادت و ركوع و سجود بود و مؤمنين را يك يك نام می برد و دعا می كرد، اما برای خودش دعا نكرد. عرض كردم: مادر جان چرا برای خودتان دعا نمی كنيد؟ فرمودند: فرزندم اول همسايه، بعد خويشتن! (الجار ثم الدار!) 📗 ، ج 43، ص 81 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah