📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 پاداشی هفتاد برابر حج
یسع پسر حمزه می گوید: من در مدینه محضر امام رضا علیه السلام بودم با حضرت صحبت می کردم عده زیادی حضور داشتند که از مسائل دینی حلال و حرام را می پرسیدند.
در این وقت مرد بلند قد و گندمگون از اهالی خراسان وارد شد، سلام گفت و عرض کرد:
یابن رسول الله! من از دوستداران شما و از ارادتمندان خانواده شما هستم. از سفر حج بر می گردم پول خود را گم کرده ام، اینک تقاضا دارم مرا کمکی فرمایید تا به وطن خود برسم، چون در شهر خود ثروتمندم به من صدقه نمی رسد، آنجا که رسیدم آن مبلغ را از طرف شما صدقه می دهم.
حضرت فرمود: خداوند تو را رحمت کند، بنشین! آنگاه با مردم مشغول صحبت شد تا همه رفتند. من، سلیمان جعفری، خیثمه و آن مرد ماندیم.
امام رضا علیه السلام فرمود: اجازه می دهید وارد اندرون شوم؟ سلیمان عرض کرد: بفرمایید.
حضرت به اطاق دیگر رفت، پس از لحظه ای درب را باز کرد و پشت در ایستاد آنگاه دست مبارکش را از بالای در بیرون آورد و فرمود: خراسانی کجاست؟ عرض کرد: در خدمتم! فرمود: این دویست دینار را بگیر، نیازمندی هایت را تا وطن بر طرف ساز و از اطراف من نیز صدقه نده. هم اکنون از این جا برو، نه من تو را می بینم و نه تو مرا!
خراسانی که رفت، حضرت از پشت در بیرون آمد. سلیمان عرض کرد: فدایت شوم خیلی به او لطف کردید و مورد عنایت قرار دادید، چرا پشت در پنهان شدید و خود را به او نشان ندادید. فرمود: ترسیدم ذلت خواری را در چهره اش ببینم، و اجر و ثوابم کم گردد.
مگر نشنیده ای پیامبر خدا فرموده است:
«أَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ يَعْدِلُ سَبْعينَ حَجَّةًٍ، وَ الْمُذيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّيِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ»: کسی که کار نیک را پنهانی انجام دهد پاداشش برابری با هفتاد حج دارد، و آشکار ساختن گناه و خطا موجب خوارى و پستى مى گردد و پوشاندن و آشکار نکردن خطا و گناه موجب آمرزش آن خواهد بود.
📗 #بحارالانوار، ج 49، ص 101
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 تجارت با پول حلال
روزی جوانی به حضور امام صادق عليه السلام آمد و عرض كرد: سرمايه ای ندارم. امام عليه السلام فرمود: درستكار باش! خداوند روزی را می رساند.
جوان بيرون آمد. در راه، كيسه ای پيدا كرد. هفتصد دينار در آن بود. با خود گفت: بايد سفارش امام عليه السلام را عمل نمايم، لذا من به همه اعلام می كنم كه اگر هميانی گم كرده اند نزد من آيند.
با صدای بلند گفت: هر كس كيسه ای گم كرده، بيايد نشانه اش را بگويد و آن را ببرد. فردی آمد و نشانه های كيسه را گفت، كيسه اش را گرفت و هفتاد دينار به رضايت خود به آن جوان داد.
جوان برگشت به حضور حضرت، قضيه را گفت. حضرت فرمود: اين هفتاد دينار حلال بهتر است از آن هفتصد دينار حرام، و آن را خدا به تو رساند. جوان با آن پول تجارت كرد و بسيار غنی شد.
📗 #بحارالانوار، ج 47، ص 117
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 در تنگنای سخت
ابو هاشم می گوید: یک وقت از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم. به حضور امام هادی رفتم، اجازه ورود داد. همین که در محضرش نشستم، فرمود: ای ابو هاشم! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده می توانی شکرانه اش را به جای آوری؟ من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم.
سپس فرمود: خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرد و تو را عافیت و سلامتی داد و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرمود و به تو قناعت بخشید که با این صفت آبرویت را حفظ نمود.
آنگاه فرمود: ای ابو هاشم! من در آغاز این نعمتها را به یاد تو آوردم، چون می دانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمتها را به تو عنایت کرده به من شکایت کنی. اینک دستور دادم صد دینار به تو بدهند آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! و شکر نعمتهای خدا را بجای آور!
📗 #بحارالانوار، ج 50، ص 129
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 زندگی دنیا
ابن مسعود که یکی از دانشمندان و اصحاب رسول اکرم بود روزی وارد اتاق پیغمبر صلی الله علیه و آله شد، در حالی که حضرت روی حصیر خوابیده بود. همین که پیغمبر از خواب بیدار شد، ابن مسعود ملاحظه کرد اثر چوبهای خشک و زبر حصیر روی بدن پیامبر دیده می شود.
با مشاهده این وضع عرض کرد: یا رسول الله! اگر صلاح است، برای اتاق خواب شما وسایل آسایش تهیه کنیم؟
حضرت فرمود: ابن مسعود! وسایل آسایش این دنیا، برایم مهم نیست. زیرا من همانند مسافری هستم که پس از استراحت اندک در سایه درختی، به سوی مقصد حرکت کند. اینجا خانه اصلی من نیست که در آبادی آن بکوشم.
📗 #بحارالانوار، ج 16، ص 383
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 ساده زیستی در اسلام
شریح قاضی می گوید: خانه ای را به هشتاد دینار خریدم، به نام خود قباله کردم و گواهان بر آن گرفتم. خبرش به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، مرا احضار کرد و فرمود: ای شریح! شنیده ام خانه ای به هشتاد دینار خریده ای و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفته ای!؟ گفتم: آری، درست است.
امام علیه السلام نگاه خشمگین به من کرد و فرمود: شریح از خدا بترس به زودی کسی (عزرائیل) به سوی تو خواهد آمد. نه به قباله ات نگاه می کند و نه به امضای آن گواهان اهمیت می دهد و تو را از آن خانه حیران و سرگردان خارج می کند و در گودال قبرت می گذارد.
ای شریح! خوب تأمل کن! مبادا این خانه را از مال دیگران خریده باشی و بهای آن را از مال حرام پرداخته باشی؟ که در این صورت، در دنیا و آخرت خویشتن را بدبخت ساخته ای.
سپس فرمود: ای شریح! آگاه باش! اگر وقت خرید خانه نزد من آمده بودی برای تو قباله ای می نوشتم، که به خرید این خانه حتی به یک درهم هم رغبت نمی کردی من این چنین قباله می نوشتم: این خانه ای است که بنده خوار و ذلیل، از شخص مرده ای که آماده کوچ به عالم آخرت است، خریداری کرده که در سرای فریب (دنیا)، در محله فانی شوندگان و در کوچه هلاک شدگان قرار دارد، که دارای چهار حد است:
حد اول آن؛ به پیشامدهای ناگوار (آفات و بلاها) منتهی می شود. و حد دوم؛ به مصیبتها (مرگ عزیزان و...) متصل است. و حد سوم؛ به هوسهای نفسانی و آرزوهای تباه کننده اتصال دارد. و حد چهارمش؛ شیطان گمراه کننده است و درب این خانه از حد چهارم باز می گردد. این خانه را شخص فریفته آرزوها از کسی که پس از مدت کوتاهی می میرد به مبلغ خارج شدن از عزت قناعت و داخل شدن در پستی دنیا پرستی خریده است.
👌آری نگاه انسانهای وارسته نسبت به زندگی پست همین است.
📗 #بحارالانوار، ج 33، ص 458
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 اطاعت از شوهر
مردی از انصار قصد مسافرت داشت. به همسرش گفت: تا من از مسافرت بر نگشته ام تو نباید از خانه بیرون بروی. پس از مسافرت شوهر، زن شنید پدرش بیمار است.
کسی را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و پیغام داد که شوهرم مسافرت رفته و به من گفته است تا برنگشته، از منزل خارج نشوم. اکنون شنیده ام پدرم سخت بیمار است، اجازه فرمایید من به عیادتش بروم. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت کن!
چند روزی گذشت. زن شنید که مرض پدرش شدت یافته. بار دوم خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیغامی فرستاد که یا رسول الله! اجازه می فرمایید به عیادت پدر بروم؟ حضرت فرمود: نه! در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت نما!
پس از مدتی شنید پدرش فوت کرد. بار سوم کسی را فرستاد و پیغام داد که پدرم از دنیا رفته، اجازه فرمایید بروم در مراسم عزاداریش شرکت کنم، برایش نماز بخوانم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این دفعه هم اجازه نداد و فرمود: در خانه ات بنشین و از همسرت اطاعت کن!
پدرش را دفن کردند. پس از آن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کسی را به سوی آن زن فرستاد و فرمود: به او بگویید به خاطر اطاعت تو از همسرت، خداوند گناهان تو و پدرت را بخشید.
📗 #بحارالانوار، ج 22، ص 145
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 حکومتی بی ارزش تر از کفش وصله دار
امام علی علیه السلام با سپاهیان اسلام برای سرکوبی پیمان شکنان به سوی بصره حرکت می کردند. در نزدیکی بصره به محل (ذی قار) رسیدند. در آنجا برای رفع خستگی و آماده سازی سپاه توقف نمودند.
عبد الله بن عباس می گوید: من در آنجا به حضور امیر المومنین علی رسیدم، دیدم (رئیس مسلمانان، فرمانده کل قوا) خود کفش خویش را وصله می زند.
حضرت روی به من کرد و فرمود: ابن عباس! این کفش چه قدر می ارزد؟ قیمت آن چه قدر است؟ گفتم: ارزشی ندارد. فرمود: سوگند به خدا! همین کفش بی ارزش از ریاست و حکومت شما برای من محبوب تر است. مگر این که بتوانم با این حکومت و ریاست حق را زنده کنم و باطل را براندازم.
👌آری! ارزش یک حکومت، بسته به آن است که در سایه اش حق زنده و باطل نابود گردد و گرنه چه ارزشی دارد؟
📗 #بحارالانوار، ج 32، ص 76
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 غلام تيزهوش
يكی از غلامان امام حسن عليه السلام خلافی را مرتكب شد. حضرت قصد داشت او را مجازات كند. غلام برای خلاصی از تنبيه، اين آيه را خواند و گفت: سرورم!
«الكاظمين الغيظ»
(فرو خورندگان خشم)
حضرت فرمود: خشم خودم را فرو خوردم.
غلام گفت: مولايم!
«والعافين عن الناس»
(عفو كنندگان مردم)
حضرت فرمود: از گناه تو در گذشتم.
غلام در آخر گفت:
«والله يحب المحسنين»
(خداوند نيكوكاران را دوست دارد)
حضرت فرمود: تو را آزاد كردم و دو برابر آنچه پيشتر از من می گرفتی برای تو مقرر می سازم!
📗 #بحارالانوار، ج 43، ص 352
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام
امير المؤمنين عليه السلام به يكی از اصحاب فرمود: فاطمه در خانه من آن قدر آب آورد كه آثار مشك بر سينه اش پيدا بود و آن قدر آسياب كرد كه دست هايش پينه بست و چنان در نظافت و پاك كردن خانه و پختن غذا زحمت كشيد كه لباسهايش كثيف و مندرس شد و او بسيار صدمه ديد! به همين خاطر به فاطمه توصيه كردم خوب است محضر رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم برسی و جريان را بيان نمايی، شايد جهت كمك به تو خادمی بفرستد تا از اين همه زحمت خلاص شوی!
فاطمه عليهاالسلام اين توصيه مرا قبول كرد و نزد پيامبر صلی الله عليه و آله وسلم رفت، اما چون ايشان را مشغول صحبت با اصحاب می بيند، بدون آنكه خواسته اش را بگويد، باز می گردد. رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم كه متوجه شده بودند فاطمه برای حاجتی آمده و بدون هيچ گونه صحبتی به خانه خود برگشته، فردای آن روز به منزل ما تشريف آوردند، و پس از سلام در كنار ما نشستند و آن گاه فرمودند: فاطمه جان! ديروز به چه منظور پيش من آمدی؟
فاطمه عليهاالسلام از خجالت نتوانست حاجتش را بگويد: من عرض كردم: يا رسول الله! آن قدر آب آورده كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته و آن قدر آسياب گردانيده كه دست هايش تاول كرده و... لذا گفتم محضر شما برسد شايد خادمی به ايشان مرحمت نماييد تا زحمت هايش كمتر شود.
رسول خدا فرمود: می خواهی مطلبی به شما بياموزم كه از خادم بهتر است. وقتی كه خواستید بخوابيد 33 مرتبه بگوييد سبحان الله و 33 مرتبه بگوييد الحمد لله و 34 مرتبه بگوييد الله اكبر. اين ذكر صد مرتبه است ولی در نامه اعمال هزار حسنه (ثواب) دارد.فاطمه جان! اگر اين ذكرها را هر روز صبح بگويی خداوند خواسته های دنيا و آخرتت را برآورده خواهد كرد. فاطمه زهرا در جواب سه مرتبه گفت: از خدا و پيغمبر راضی هستم.
در جای ديگر آمده است: وقتی كه فاطمه (ع) شرح حالش را بيان كرد و كنيزی خواست، ناگهان اشك در چشمان پيامبر صلی الله عليه وآله حلقه زد و فرمود: فاطمه جان! به خدا سوگند! هم اكنون چهار صد نفر فقير در مسجد هستند كه نه غذا دارند و نه لباس! می ترسم اگر كنيز داشته باشی اجر و ثواب خدمت در خانه از تو گرفته شود! می ترسم علی بن ابيطالب عليه السلام در قيامت از تو مطالبه حق كند! سپس تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام را به آن بانو ياد داد، آن گاه به فاطمه عليهاالسلام گفتم: برای نيازهای دنيوی نزد رسول خدا صلی الله عليه وآله رفتی، ولی خداوند ثواب آخرت به ما مرحمت فرمود.
📗 #بحارالانوار، ج 43، ص 82 و 85
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و احترام مادر
عربی به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و عرض کرد: یا رسول الله! من به چه کسی نیکی کنم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: امک: به مادرت.
عرب عرض کرد: پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟ فرمود: به مادرت. عرض کرد: پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟ فرمود: مادرت.
عرب عرض کرد: پس از آن به چه کسی؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به پدرت.
📗 #بحارالانوار، ج 74، ص 49
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 مهمّترین سفارش در آخرین لحظات
یکی از راویان حدیث و از اصحاب و دوستان امام جعفر صادق علیه السلام به نام ابوبصیر لیث مرادی حکایت کند: پس از آن که امام جعفر صادق علیه السلام به شهادت رسید، روزی جهت اظهار هم دردی و عرض تسلیت به اهل منزل حضرت، رهسپار منزل آن امام مظلوم علیه السلام گردیدم.
همین که وارد منزل حضرت شدم، همسرش حمیده را گریان دیدم؛ و من نیز در غم و مصیبت از دست دادن آن امام همام علیه السلام بسیار گریستم. و چون لحظاتی به این منوال گذشت، افراد آرامش خود را باز یافتند. آن گاه همسر آن حضرت به من خطاب کرد و اظهار داشت: ای ابوبصیر! چنانچه در آخرین لحظات عمر امام جعفر صادق علیه السلام در جمع ما و دیگر اعضاء خانواده می بودی، از کلامی بسیار مهمّ استفاده می بردی.
ابوبصیر گوید: از آن بانوی کریمه توضیح خواستم؟ پاسخ داد: در آن هنگام، که ضعف شدیدی بر امام علیه السلام وارد شده بود فرمود: تمام اعضاء خانواده و آشنایان و نزدیکان را بگوئید که در کنار من حاضر و جمع شوند.
وقتی تمامی افراد حضور یافتند،
حضرت به یکایک آنان نگاهی عمیق انداخت و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة» کسانی که نماز را سبک می شمارند هرگز شفاعت ما به آنان نخواهد رسید.
📗 #بحارالانوار، ج 47، ص 59
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 شيوه مردان بزرگ
روزی مالك اشتر از بازار كوفه می گذشت. در حاليكه عمامه و پيراهنی از كرباس بر تن داشت. مردی بازاری بر در دكانش نشسته بود و به عنوان اهانت، زباله ای (كلوخ) به طرف او پرتاب كرد. مالك اشتر بدون اينكه به كردار زشت بازاری توجهی بكند و از خود واكنش نشان دهد، راه خود را پيش گرفت و رفت.
مالك مقداری دور شده بود. يكی از رفقای مرد بازاری كه مالك را می شناخت به او گفت: آيا اين مرد را كه به او توهين كردی شناختی؟ مرد بازاری گفت: نه! نشناختم. مگر اين شخص كه بود؟ دوست بازاری پاسخ داد: او مالك اشتر از صحابه معروف امير المؤمنين بود.
همين كه بازاری فهميد شخص اهانت شده فرمانده و وزير جنگ سپاه علی عليه السلام است، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد. با سرعت به دنبال مالك اشتر دويد تا از او عذرخواهي كند. مالك را ديد كه وارد مسجد شد و به نماز ايستاد. پس از آنكه نماز تمام شد خود را به پای مالك انداخت و مرتب پای آن بزرگوار را می بوسيد.
مالك اشتر گفت: چرا چنين می كنی؟ بازاری گفت: از كار زشتی كه نسبت به تو انجام دادم، معذرت می خواهم و پوزش می طلبم. اميدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصيرم بگذری. مالك اشتر گفت: هرگز ترس و وحشت به خود راه مده! به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم مگر اينكه درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم كه تو را به راه راست هدايت نمايد.
📗 #بحارالانوار، ج 42، ص 157
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 راه بالا و پایین راه نجات از شیطان
نقل شده است: هنگامی که شیطان به خداوند گفت: "لَأقْعُدَنَّ لَهُم صِراطک المستقیم٭ ثم لاتینَّهم مِنْ بَینِ أیدیهم ومِنْ خَلْفِهِم وعَن أیمانِهِم وعَن شمائلهم" من از چهار طرف جلو، پشت، راست و چپ انسان را گرفتار و گمراه می کنم.
فرشتگان پرسیدند: شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است، پس چگونه انسان نجات می یابد؟ خداوند فرمود: راه بالا و پایین باز است؛ راه بالا نیایش، و راه پایین سجده و بر خاک افتادن است.
👌بنابراین، کسی که دستی به سوی خدا بلند کند یا سری بر آستان او بساید، می تواند شیطان را طرد کند.
📗 #بحارالانوار، ج 43، ص 81
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 گفتگوى عالم و عابد
عالمى نزد عابدى رفت و از او پرسيد: نماز خواندنت چگونه است؟ عابدگفت: از عبادت منِ عابد مى پرسى؟ با اينكه نمازم خيلى طول مى كشد، و از فلان وقت تا فلان وقت مشغول عبادت هستم.
عالم گفت: گريه ات هنگام راز و نياز چگونه است؟ عابد گفت: چنان مى گريم كه اشكهايم جارى مى گردد.
عالم گفت: به راستى اگر بخندى ولى خدا ترس باشى، بهتر از گريه اى است كه به آن ببالى و افتخار كنى.
👌«انَّ المدل لا يَصعد مِن عَمَلِه شَىء» آن كس كه به عملش ببالد چيزى از عملش بالا نمى رود. (مورد قبول درگاه الهى نمى شود.)
📗 #بحارالانوار، ج72، ص307
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 راه نجات
پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله وسلم فرمود: سه نفر از بنی اسرائيل با هم به مسافرت رفتند در ضمن سير و سفر در غاری به عبادت خدا پرداختند، ناگهان! سنگ بزرگی از قله كوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار به كلّی بسته شد. و مرگ خود را حتمی دانستند. پس از گفتگو و چاره انديشی زياد به يكديگر گفتند: به خدا سوگند! از اين مرحله خطر راه رهايی نيست مگر اينكه از روی راستی و درستی با خدا سخن بگوييم. اكنون هر كدام از ما عملی را كه فقط برای رضای خدا انجام داده ايم به خدا عرضه كنيم، تا خداوند ما را از گرفتاری نجات بخشد.
يكی از آنها گفت: خدايا! تو خود می دانی كه من عاشق زنی شدم كه دارای جمال و زيبايی بود و در راه جلب رضای او مال زيادی خرج كردم، تا اينكه به وصال او رسيدم و چون با او خلوت كردم و خود را برای عمل خلاف آماده نمودم، ناگاه در آن حال به ياد آتش جهنم افتادم. از برابر آن زن برخواسته بيرون رفتم. خدايا! اگر اين كار من به خاطر ترس از تو بوده و مورد رضايت واقع شده، اين سنگ را از جلوی غار بردار! در اين وقت سنگ كمی كنار رفت به طوری كه روشنايی را ديدند.
دومی گفت: خدايا! تو خود آگاهی كه من عده ای را اجير كردم كه برايم كار كنند و قرار بود هنگامی كه كار تمام شد. به هر يك از آنان مبلغ نيم درهم بدهم، چون كار خود را انجام دادند من مزد هر يك از آنها را دادم ولی يكی از ايشان از گرفتن نيم درهم خودداری كرده و اظهار داشت: اجرت من بيشتر از اين مقدار است، زيرا من به اندازه دو نفر كار كرده ام، به خدا قسم كمتر از يك درهم قبول نمی كنم در نتيجه مزدش را نگرفته رفت و من با آن نيم درهم بذر خريده كاشتم خداوند هم بركت داد و حاصل زياد بر داشتم پس از مدتی همان اجير پيش من آمده و مزد خود را مطالبه نمود. من به جای نيم درهم، هيجده هزار درهم (اصل سرمايه و سود آن) به او دادم خداوندا! اگر اين كار را من تنها به خاطر ترس از تو انجام داده ام اين سنگ را از سر راه ما دور كن! در آن لحظه سنگ تكان خورد، كمی كنار رفت به طوری كه در اثر روشنايی همديگر را می ديدند، ولی نمی توانستند بيرون بيايند.
سومی گفت: خدايا! تو خود می دانی كه من پدر و مادری داشتم كه هر شب شير برايشان می آوردم تا بنوشند، يك شب دير به خانه آمدم و ديدم به خواب رفته اند خواستم ظرف شير را كنارشان گذاشته و بروم، ترسيدم جانوری در آن شير بيفتد، خواستم بيدارشان كنم، ترسيدم ناراحت شوند، بدين جهت بالای سر آنها نشستم تا بيدار شدند و من شير را به آنها دادم! بار خدايا! اگر من اين كار را به خاطر جلب رضای تو انجام داده ام اين سنگ را از ما دور كن! ناگهان! سنگ حركت كرد و شكاف بزرگی به وجود آمد و توانستند از آن غار بيرون آمده و نجات پيدا كنند.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «مَن صَدَقَ اللهَ نَجَاه» كسى كه به راستى و از روى خلوص با خدا رابطه برقرار كند و بر همين اساس، رفتار نمايد رهايى و نجات مى يابد.
📗 #بحارالانوار، ج 14، ص421
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 چگونه دعا كنيم
شخصی در محضر امام زين العابدين عليه السلام عرض كرد: الهی! مرا به هيچ كدام از مخلوقاتت محتاج منما!
امام عليه السلام فرمود: هرگز چنين دعايی مكن! زيرا كسی نيست كه محتاج ديگری نباشد و همه به يكديگر نيازمندند.
بلكه هميشه هنگام دعا بگو: خداوندا! مرا به افراد پست فطرت و بد، نيازمند مساز!
📗 #بحارالانوار، ج 78، ص 135
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 رعايت حجاب در نزد نابينا!
امّ سلمه نقل می كند: در محضر پيامبر صلی الله عليه و آله بودم. يكی از همسرانش به نام ميمونه نيز آنجا بود. در اين هنگام، ابن امّ مكتوم كه نابينا بود به حضور رسول خدا صلی الله عليه و آله آمد. پيامبر صلی الله عليه و آله به من و ميمونه فرمود: حجاب خود را در برابر ابن مكتوم رعايت كنيد!
پرسيدم: ای رسول خدا! آيا او نابينا نيست؟بنابراين حجاب ما چه معنی دارد؟ پيامبر صلی الله عليه و آله فرمود: آيا شما نابينا هستيد؟ آيا شما او را نمی بينيد؟ زنان نيز بايد چشمانشان را از نامحرم ببندند.
📗 #بحارالانوار، ج 104، ص37
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 چرا دعاهای ما مستجاب نمی شود
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در کوفه سخنرانی زیبایی کرد، در پایان سخنرانی فرمود: ای مردم! هفت مصیبت بزرگ است که باید از آنها به خدا پناه ببریم:
1⃣ عالمی که بلغزد.
2⃣ عابدی که از عبادت خسته گردد.
3⃣ مؤمنی که فقیر شود.
4⃣ امینی که خیانت کند.
5⃣ توانگری که به فقر درافتد.
6⃣ عزیزی که خوار گردد.
7⃣ فقیری که بیمار شود.
در این وقت مردی برخواست، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! خداوند در قرآن می فرماید: «ادعونی استجب لکم»: مرا بخوانید، دعا کنید، تا دعایتان را مستجاب کنم. اما دعای ما مستجاب نمی شود؟ حضرت فرمود: علتش آن است که دلهای شما در هشت مورد:
1⃣ این که خدا را شناختید، ولی حقش را آن طور که بر شما واجب بود بجا نیاوردید، از این رو آن شناخت به درد شما نخورد.
2⃣ به پیغمبر خدا ایمان آورید ولی با دستورات او مخالفت کردید و شریعت او را از بین بردید! پس نتیجه ایمان شما چه شد؟
3⃣ قرآن را خواندید ولی به آن عمل نکردید و گفتید: قرآن را به گوش و دل می پذیریم اما به آن به مخالفت برخواستید.
4⃣ گفتید ما از آتش جهنم می ترسیم در عین حال با گناهان و معاصی به سوی جهنم می روید.
5⃣ گفتید به بهشت علاقه مندیم اما در تمام حالات کارهایی انجام می دهید که شما را از بهشت دور می سازد. پس علاقه و شوق شما نسبت به بهشت کجاست؟
6⃣ نعمت خدا را خوردید، ولی سپاسگزاری نکردید.
7⃣ خداوند شما را به دشمنی با شیطان دستور داد و فرمود: ان شیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا: شیطان دشمن شماست، پس شما او را دشمن بدارید! به زبان با او دشمنی کردید ولی در عمل به دوستی با او برخاستید.
8⃣ عیبهای مردم را در برابر دیدگانتان قرار دادید و از عیوب خود بی خبر ماندید (نادیده گرفتید) و در نتیجه کسی را سرزنش می کنید که خود به سرزنش سزاوارتر از او هستید.
با این وضع چه دعایی از شما مستجاب می شود؟ در صورتی که شما درهای دعا و راه های آن را بسته اید پس از خدا بترسید و عملهایتان را اصلاح کنید و امر به معروف کنید و نهی از منکر نمایید تا خداوند دعاهایتان را مستجاب کند.
📗 #بحارالانوار، ج 93، ص 277
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 ارزش یک بار تسبیح
جنیان برای حضرت سلیمان بساطی از طلا و ابریشم بافته و تخت او را در وسط آن گذارده بودند که روی آن می نشست و در اطرافش شش هزار تخت دیگر از طلا و نقره بود، که پیغمبران بر تختهای طلا و علماء بر تختهای نقره تکیه می داند، مردم نیز در اطراف آنها بودند و در اطراف مردم جنیان و پریان قرار می گرفتند، پرندگان نیز به وسیله بالهایشان بر آن بساط سایه می افکندند و باد طبق دستور سلیمان، بساط را سیر می داد...
روزی حضرت سلیمان با آن بساط از کنار مردی کشاورز می گذشت، آن مرد گفت: «لقد اوتی ال داود ملکا عظیما»: به خاندان داود سلطنتی بزرگ داده شده.
باد سخن او را به سلیمان رسانید. حضرت دستور داد بساط ایستاد، از آن پایین آمده به نزد کشاورز رفت و به او فرمود: من برای آن آمدم که به تو بگویم چیزی که به آن قدرت و دسترسی نداری آرزو مکن.
سپس فرمود: «تسبیح واحده یقبلها الله تعالی خیر مما اوتی ال داود»: یک بار تسبیح گفتن که البته خدا آن را قبول کند بهتر از همه آن چیزی است که به خاندان داود داده شده است. زیرا ثواب تسبیح همیشه ماندنی است، ولی ملک سلیمان از بین می رود.
👌آری این است ارزش معنویات در مقابل مادیات.
📗 #بحارالانوار، ج 14، ص81
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 برخورد منطقی با سخن چین
شخصی سخن چین، به حضور امام حسن رسید. عرض کرد: فلانی از شما بدگویی می کند.
امام به جای تشویق چهره درهم کشید و به او فرمود: تو مرا به زحمت انداختی! از این که غیبت یک مسلمان را شنیدم باید درباره خود استغفار کنم و از این که گفتی آن شخص با بدگویی از من، مرتکب گناه شده بایستی برای او نیز دعا کنم.
📗 #بحارالانوار، ج 43، ص 350
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 سوء استفاده از مقام
روزی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در کوفه، مرکز حکومت خود، مردم را مخاطب قرار داد و فرمود:
«یا اهل الکوفه اذا انا خرجت من عندکم بغیر راحلتی و رحلی و علامی فلان فانا خائن...؛»
ای مردم کوفه! اگر دیدید که من از شهر شما بیرون رفتم به غیر از آن وضعی که قبلاً داشتم و لباس و خوراک من، یا مرکب و غلام من، عوض شده، و در مدت حکومت من یک زندگی مرفه، برای خود درست کرده ام بدانید که من در حکومت، به شما خیانت کرده ام.
📗 #بحارالانوار، ج 41، ص 137
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 چه كسی برای حسينم گريه می كند؟
هنگامی كه پيامبر صلی الله عليه و آله وسلم شهادت حسين عليه السلام و ساير مصيبت های او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه عليهاالسلام سخت گريه نمود و عرض كرد: پدر جان! اين گرفتاری چه زمانی رخ می دهد؟
رسول خدا فرمود: زمانی كه من و تو و علی در دنيا نباشيم. آن گاه گريه فاطمه شديدتر شد. عرض كرد: چه كسی بر حسينم گريه می كند، و به عزاداری او قيام می نمايد؟
پيامبر فرمود: فاطمه! زنان امتم بر زنان اهل بيتم، و مردان بر مردان گريه می كنند و در هر سال، عزاداری او را تجديد می كنند. روز قيامت كه فرا رسد، تو برای زنان شفاعت می كنی و من برای مردان، و هر كه بر گرفتاری حسين گريه كند، دست او را می گيريم و داخل بهشت می كنيم.
فاطمه جان! تمام ديده ها روز قيامت گريان است، مگر چشمی كه بر مصيبت حسين گريه كند! آن چشم برای رسيدن به نعمت های بهشت خندان است!
📗 #بحارالانوار، ج 44، ص 292
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 گریه امام سجاد (ع) بر شهدای کربلا
حضرت یعقوب علیه السلام، در فراغ یوسف علیه السلام چنان گریست که قرآن می فرماید: «و ابیضت عیناه من الحزن: چشمانش از گریه در غم فراق یوسف سفید شد.»
امام سجاد علیه السلام هم بر امام حسین علیه السلام می گریست و می فرمود: یعقوب از یک یوسف دور افتاده بود، آن چنان گریه می کرد؛ چطور من گریه نکنم، در حالی که جلوی چشم خودم هیجده یوسف را دیدم که یکی پس از دیگری بر زمین افتادند؟
🍂یک پسر گم کرد یعقوب، از فراقش گریه کرد
🍂چون نگریم من که یک دریا گهر گم کرده ام؟
📗 #بحارالانوار، ج 45، ص 149
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 گريه كنندگان در تاريخ
پنج كس بسيار گريسته اند: آدم، يعقوب، يوسف، فاطمه زهرا و على بن حسين عليه السلام.
1⃣ آدم براى بهشت به اندازه اى گريست كه رد اشك بر گونه اش افتاد.
2⃣ يعقوب به اندازه اى بر يوسف خود گريست كه نور ديده اش را از دست داد. به او گفتند: يعقوب ! تو هميشه به ياد يوسف هستى يا در اين راه از گريه، آب يا هلاك مى شوى.
3⃣ يوسف از دورى پدرش يعقوب آن قدر گريه كرد كه زندانيان ناراحت شدند و به او گفتند: يا شب گريه كن روز آرام باش ! يا روز گريه كن شب آرام باش ! با زندانيان به توافق رسيد، در يكى از آنها گريه كند.
4⃣ فاطمه زهرا آن قدر گريست، اهل مدينه به تنگ آمدند و عرض كردند: ما را از گريه ات به تنگ آوردى، آن بانوى دو جهان روزها را از شهر مدينه بيرون مى رفت و در كنار قبرستان شهداء (احد) تا مى توانست مى گريست و سپس به خانه برمى گشت.
5⃣ على بن حسين (امام چهارم) بيست تا چهل سال بر پدرش حسين گريه كرد. هر گاه خوراكى را جلويش مى گذاشتند گريه مى كرد. غلامش عرض كرد: سرور من ! مى ترسم شما خودت را از گريه هلاك كنى. حضرت فرمود: من از غم غصه خود به خدا شكوه مى كنم ، من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد من هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به ياد مى آورم گريه گلويم را مى فشارد.
📗 #بحارالانوار، ج 12، ص 264
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 بی وفایی دنیا از نظر نوح علیه السلام
حضرت نوح دو هزار پانصد سال عمر کرد، 850 سال آن پیش از رسالت گذشت، 950 سال آن در ارشاد و تبلیغ قوم سپری شد 200 سالش در ساختن کشتی به پایان رسید، و 500 سال پس از فروکش کردن آب و نشستن کشتی بر روی زمین زندگی نمود. در همین فرصت مشغول ساخت و ساز گشت، شهر را آباد کرد، هر کدام از فرزندانش را در یکی از شهرها مسکن داد، گو اینکه تازه به دوران فراغت و آسایش رسیده است.
روزی در مقابل آفتاب نشسته بود، فرشته مرگ عزرائیل به نزدش آمد و سلام کرد، نوح پیامبر جواب داد و گفت: برای چه آمدی، ای فرشته مرگ؟ عزرائیل پاسخ داد: برای قبض روحت آمده ام، آمده ام تا جانت را بگیرم.
نوح گفت: حال که چنین است، مهلت می دهی حداقل جایم را عوض کنم، از آفتاب به سایه بروم؟ عزرائیل گفت: بلی مهلت دادم. نوح پیامبر بلند شد از آفتاب به سایه رفت.
عزرائیل گفت: ای نوح! تو این همه عمر کردی دنیا را چگونه یافتی؟ حضرت نوح گفت: ای عزرائیل! روزگاری را که در این دنیا به سر بردم، برایم همانند از آفتاب به سایه آمدنم بود. آنچنان سریع و بی ارزش برایم گذشت.
اكنون مأموريت خود را در مورد قبض روح من انجام بده. عزرائيل نيز روح او را قبض نمود. و این پیغمبر بزرگ الهی برای همیشه چشم از جهان فرو بست.
📗 #بحارالانوار، ج 11، ص 285
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah