📚#داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 از ماست که برماست!
شخصی شیر می فروخت و آب در آن می ریخت پس از چندین سال سیلابی بیامد و گوسفندان و اموالش را برد. به پسر خود گفت: نمی دانم این سیل از چه آمد!
پسر گفت: ای پدر، این آبی است که به شیر داخل می کردی اندک اندک جمع شد و هر چه داشتیم برد مگر نخوانده ای که: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» هر مصیبتی به شما رسد به خاطر اعمالی است که انجام داده اید.(شوری/ 30)
📗 #هزار_و_یک_حکایت_قرآنی
✍ محمد حسین محمدی
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 استخاره ثارالله
امام حسین علیه السلام در سال شصت هجری به قصد انجام مراسم حج به مکه آمدند و آن گاه که از توطئه قتل خویش توسط یزید اطلاع یافتند، حج خود را به عمره مفرده تبدیل نموده و از احرام خارج گردیدند سپس به همراه اهل بیت خویش از مکه بیرون رفتند تا مبادا مأموران یزید ایشان را به قتل رسانیده و حرمت حرم امن الهی شکسته شود.
هنگامی که ابن عباس از این جریان مطلع شد به نزد حضرت آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! سفر به سوی عراق را ترک کنید. پس از آن که ابن عباس درخواست خود را مطرح نموده و بسیار بر آن پافشاری و تأکید نمود، امام حسین علیه السلام به وی فرمود: ای ابن عباس! جد بزرگوارم به من فرمانی داده که در آن سرّی است که بعد از این به ظهور خواهد رسید و مرا واقعه ای در پیش است که آن را به طور مکرر از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پدرم علی علیه السلام شنیده ام و باید آن واقعه به ظهور برسد و آشکار گردد.
پس از آن که ابن عباس بار دیگر درخواست خود را با مبالغه بسیار تکرار نمود، قرار بر این شد که استخاره ای از قرآن مجید بنمایند. امام حسین علیه السلام قرآن را به نیت استخاره گشودند. این آیه آمد: «کلُّ نفسٍ ذائِقَةُ الموتِ و انَّما تُوَفُّونَ اجورَکُم یَومَ القیامَةِ» هرکسی مرگ را می چشد و شما پاداش خود را به طور کامل در روز قیامت خواهید گرفت.(آل عمران / 185)
چون حضرت این آیه را دیدند فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم. (بقره/156) آن گاه به ابن عباس فرمود: ای ابن عباس! دیگر مبالغه نکن که چاره ای از قضای الهی نیست.
ابن عباس ساکت شد و با آن حضرت وداع کرده، فریاد وا حسیناه بر آورد و بیرون رفت، سپس آن حضرت امر فرمود: تا کجاوه ها را باز کردند و بارها را بر شتران بسته و از مکه معظمه بیرون رفتند.
📗 #هزار_و_یک_حکایت_قرآنی
✍ محمد حسین محمدی
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 پلومرغ!
حضرت آیت الله مظاهری می فرماید: خدا رحمت کند پدرم را، ایشان می فرمود: آن وقت، با قافله به کربلا می رفتند. جایی منزل کردیم، دیدیم یک آقایی آنجا خوابیده است. گفتیم: شاید غذا نخورده باشد. یک کسی رفت، بیدارش کرد و گفت: بیا غذا بخور. آن مرد گفت: پلومرغ داری؟ گفت: نه. گفت: نه من نمی آیم.
آن کس گفت: ما آمدیم، خیال کردیم دیوانه است. در وسط راه و پلومرغ! به عنوان غذا حتی نان خالی نیز گیرشان نمی آید، حالا به او می گوییم بیا ناهار بخور می گوید پلومرغ دارید یا نه! گفت: فهمیدیم که دیوانه است.
گفت: اتفاقا رکن الملوک اصفهان رسید. بعد از شست دست ناهار را کشید، به من تعارف کردند، گفتم: من ناهار خورده ام اما این آقا که این جا خوابیده، ناهار نخورده است و می گوید که پلومرغ می خواهم. رکن الملوک گفت: خوب ما که پلومرغ داریم، بروید صدایش کنید، می گوید: رفتیم بیدارش کردیم و گفتیم پلومرغ آمد، بیدار شو. آن مرد آمد بر سر سفره و پلومرغش را خورد.
وقتی خوردنش تمام شد برای این که خیال می کردند که دیوانه است، خواستند سر به سرش بگذارند، رکن الدوله از او پرسید: پلومرغ یعنی چه، آن هم وسط بیابان، حالا اگر ما نرسیده بودیم چه؟ آن مرد گفت: می دانستم که پلومرغ می رسد حال اگر از جانب تو نمی رسید از جانب کسی دیگر می رسید.
رکن الملوک پرسید: از کجا؟ به چه دلیل می گویی؟ گفت: برای این که من قاری بودم برای یک هندی سر قبرش در مقبره ای از مقبره های حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام قرآن می خواندم. رسم آن ها این بود که شب به شب برای من غذا می آوردند. همیشه پلومرغ بود. اتفاقا آن هندی که هر شب برایم غذا می آورد، در گذشت و دستگاه به هم خورد. دیگر کسی نبود که به من پول بدهد تا چه رسد به این که برایم غذا بیاورد.
من بر سر قبر امیرالمؤمنین علیه السلام آمده و خطاب به آن حضرت گفتم: یا علی! تو از این هندی کمتر نیستی. این قرآنی را که برای او می خواندم برای تو می خوانم پولی که او می داد از تو نمی خواهم اما پلومرغ را می خواهم تو این را بده من نیز قرآن را برایت می خوانم. من قاری تو، پلومرغ هم از تو.
خلاصه این معامله را با آن حضرت انجام دادم. از آن وقتی که این معاهده بود تا به حال در هر شبانه روز یک دفعه، پلومرغ رسیده است.
📗 #هزار_و_یک_حکایت_قرآنی
✍ محمد حسین محمدی
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 بهلول و قصر متوکل
گویند روزی بهلول برمتوکل وارد شد. متوکل وضع خوب و بد قصر خود را از وی پرسید. بهلول گفت: خوب است اگر دو عیب نداشته باشد. متوکل پرسید: آن دو عیب کدام است؟
بهلول گفت: اگر از مال حلال است اسراف شده است: «انه لا یحب المسرفین؛ همانا خدا اسراف کاران را دوست ندارد.»(انعام/ 141)
و اگر از مال حرام است، خیانت کرده ای «ان الله لا یحب الخآئنین؛ همانا خدا، خیانت کاران را دوست ندارد.»(انفال/58)
📗 #هزار_و_یک_حکایت_قرآنی
✍ محمد حسین محمدی
@Dastanhaykotah