📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 کسادی بازار
یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط میگوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف، خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو می فروختیم و مشتریها فراوان بودند، اما یکباره اوضاع زیر و رو شده مشتریها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمیشود…؟
شیخ تأملی کرد و فرمود: تقصیر خودت است که مشتریها را رد میکنی. مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچهها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها میدهم. شیخ فرمود: آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟!
مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلویی بر در مغازهاش نصب کرد و روی آن نوشت: نسیه داده میشود، حتی به شما. وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می شود.
📗 #کیمیای_محبت
✍ محمد محمدی ری شهری
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 تو سیر و همسایه گرسنه
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط رحمه الله می گوید: از ایشان شنیدم که فرمود: شبی در عالم رؤیا دیدم مجرم شناخته شدم و مأمورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم که سبب این رؤیا چیست؟
با عنایت خداوند متعال متوجه شدم که موضوع رؤیا به همسایه ام ارتباط دارد. از خانواده ام خواستم که جستجو کند و خبری بیاورد.
همسایه ام شغلش بنایی بود، معلوم شد که چند روز کار پیدا نکرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابیده اند؛ به من فرمودند: وای بر تو! تو شب سیر باشی و همسایه ات گرسنه؟!
در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخیره داشتم! فورا از بقال سر محل، یکی عباسی هم قرض کردم و با عذرخواهی به همسایه دادم و تقاضا کردم هر وقت بیکار بودی و پول نداشتی مرا مطلع کن.
📗 #کیمیای_محبت، ص 91
✍ محمدی ری شهری
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 شیوه عاشقی خدا
شیخ رجبعلی خیاط برای احسان به خلق نقش ویژهای در ایجاد انس به خدا و محبت به او قائل بود. وی معتقد بود که راه محبت خدا، محبت به خلق خداوند و خدمت به مردم، بخصوص انسانهای مستضعف و گرفتار است.
یکی از شاگردان شیخ میگوید: با معرفی جناب شیخ، مدتها به خدمت آیتالله کوهستانی به نکا میرفتم. تا اینکه یک روز صبح که برای رفتن به نکا به گاراژ رفتم جناب شیخ را دیدم فرمودند: کجا می روی؟ عرض کردم به نکا نزد آیتالله کوهستانی.
فرمودند: شیوه ایشان زاهدی است بیا برویم تا من روش عاشقی خدا را یادت دهم. بعد دست مرا گرفت و به خیابانی برد. در جنوب خیابان در کوچهای، در منزلی را زد، دخمهای نمایان شد که تعدادی بچه و بزرگ و فقیر و بیچاره در آن جا بودند.
جناب شیخ به آنها اشاره کرد و فرمود: رسیدگی به این بیچارهها انسان را عاشق خدا میکند. درس تو این است. نزد آیتالله کوهستانی درس زاهدی بود و حالا این درس عاشقی است.
📗 #کیمیای_محبت
✍ محمد محمدی ری شهری
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 انصاف درگرفتن اجرت
شیخ رجبعلی نکوگویان (خیاط) در گرفتن اجرت برای کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه ای که سوزن می زد و به اندازه کاری که می کرد مزد می گرفت. و به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.
یکی از روحانیون نقل می کند که: عبا و قبا و لباده ای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟ گفت: دو روز کار می برد، چهل تومان.
روزی که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان می شود. گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت فکر کردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد.
👌در حدیث است که امام علی (ع) فرمود : «الانصاف افضل الفضائل: انصاف برترین فضیلتها است»
📗 #کیمیای_محبت
✍ محمد محمدی ری شهری
@Dastanhaykotah
📚 #کوتاه_و_آموزنده
👈 پيامی از برزخ
يکی از دوستان شيخ رجبعلی خياط نقل می کند:
روزی در خدمت ايشان بودم که فرمود: جوانی را در برزخ ديدم که می گفت: نمی دانيد اينجا چه خبر است!
هنگامی که اينجا بياييد خواهيد فهميد؛ هر نفسی که به غير ياد خدا کشيده ايد به زيان شما تمام شده است!
📗 #کيميای_محبت
✍ محمد محمدی ری شهری
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 چشم برزخی
دکتر حاج حسن توکلی نقل می کند:
روزی من از مطب دندانسازی خود حرکت کردم که جايی بروم؛ سوار ماشين شدم؛ ميدان فردوسی يا پيشتر از آن ماشين نگه داشت، جمعيتی آمد بالا، سپس ديدم راننده زن است، نگاه کردم ديدم همه زن هستند، همه يک شکل و يک لباس! ديدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده ام و اين اتوبوس کارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پياده شد، آن زن که پياده شد همه مرد شدند!!
با اينکه بنا نداشتم پيش شيخ (رجبعلی خياط) بروم ولی از ماشين که پياده شدم رفتم پيش مرحوم شيخ؛ قبل از اينکه حرفی بزنم شيخ فرمود: ديدی همه مردها زن شده بودند! چون مرد ها به آن زن توجه داشتند همه زن شدند!
👌شيخ رجبعلی خياط میفرمود: دل هرچه را بخواهد همان را نشان می دهد؛ سعی کنيد دل شما خدا را نشان دهد! انسان هرچه را دوست داشته باشد، عکس همان در قلب او منعکس میشود، و اهل معرفت با نظر به قلب او می فهمند که چه صورتی در برزخ دارد. اگر انسان شيفته و فريفته جمال و صورت فردی گردد، يا علاقه زياد به پول يا ملک و غيره پيدا کند، همان اشياء، صورت برزخی او را نشان می دهند.
📗 #کيميای_محبت
✍ محمد محمدی ری شهری
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 تو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند
رجبعلی خیاط می گوید: «در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود.
📗 #کیمیای_محبت، ص79
✍ محمد محمدی ری شهری
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 تو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند
رجبعلی خیاط می گوید: «در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود.
📗 #کیمیای_محبت، ص79
✍ محمد محمدی ری شهری
@Dastanhaykotah