🔰بوکوفسکی در جایی نوشت که ما همه خواهیم مرد، همه ما.
عجب سیرکی!
همین به تنهایی باید کافی باشد تا همدیگر را دوست داشته باشیم؛ ولی اینطور نیست.
ما در برابر مسائل بی اهمیت زندگی وحشت زده و ویران میشویم.
ما در هیچ و پوچِ زندگی غرق شده ایم.
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰حکایت_مرد_حلوا_فروش
مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت: مقداری حلوای نسيه به من بده
حلوا فروش قدری حلوا برايش در کفه ترازو گذاشت و گفت :
امتحان کن ببين خوب است يا نه. مرد گفت:روزه ام، باشد موقع افطار
حلوا فروش گفت: هنوز ۱۰ روز به ماه رمضان مانده ؛
چطور است که حالا روزه گرفته ای .مرد گفت:
قضای روزه پارسال است.
حلوا فروش حلوايش را از کفه ترازو برداشت و گفت :
تو قرض خدا را به يک سال بعد می اندازی
قرض من را به اين زودی ها نخواهی داد .
من به تو حلوا نمی دهم...!
iD ➠ @Dastanhaykotah
﷽
بزرگی میگفت ؛
زنده بودن حرکتی است افقی ،
از گهواره تا گور ......
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی ،
از فرش تا عرش ......
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست ...
ماموریت ما در زندگی
" بی مشکل زیستن " نیست ،
" با انگیزه زیستن " است ...
" سلطان دلها " باش ,
اما دل نشکن ...
پله بساز ،
اما از کسی بالا نرو ...
دورت را شلوغ کن ،
اما در شلوغی ها خودت را گم نکن .....
" طلا " باش ،
اما خاکی ..
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰بوکوفسکی در جایی نوشت که ما همه خواهیم مرد، همه ما.
عجب سیرکی!
همین به تنهایی باید کافی باشد تا همدیگر را دوست داشته باشیم؛ ولی اینطور نیست.
ما در برابر مسائل بی اهمیت زندگی وحشت زده و ویران میشویم.
ما در هیچ و پوچِ زندگی غرق شده ایم.
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰مثل علی باش…!
شخصی به نزد عالمی آمد و پرسید: با کدام استدلال، باور کنم وقتی در نماز، تیر از پای علی(ع) بیرون کشیدند، متوجه نشد؟
آن عالم به آیه 31 سوره یوسف اشاره کرد و گفت: چگونه زنان مصری با دیدن یوسف، دست خویش را بریدند و از خود غافل ماندند، در حالی که یوسف را ـ که بشری بیش نبود ـ می دیدند.
علی (ع) در نماز، محو تماشای خدای یوسف آفرین است. چگونه از خویشتن باخبر باشد؟ دانایان راز به شکوه نقاش می نگرند، نه زیبایی نقش
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰عبرت
« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت ، دید که بهلول ، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم ، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.»(13)
🔻قبر آخرین منزل
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰یاران_مهدی
از امیرمؤمنان علیه السلام آورده اند:
یاران او(امام زمان عج)، بسان ابرهای پراکنده پاییزی - که بناگاه برای نزول باران رحمت،به خواست خدا متراکم می گردند - از نقاط و قبایل و نژادهای گوناگون، بصورت یک نفر، دو نفر، سه نفر، چهار نفر، پنج نفر، شش نفر، هفت نفر، هشت نفر، نه نفر و ده نفر، در #مکه به گرد آن خورشید جهان افروز گرد می آیند.
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔰تلنگر
☑️سید عبد الکریم کفاش، هر هفته حداقل یک بار خدمت امام زمان (علیه السلام) می رسید.
♦️خودش می گفت: آقا از من سؤال کردند، سید کریم! اگر هفته ای یک بار ما را نبینی چه خواهی شد؟ عرض کردم: آقا جان می میرم.
🔘فرمود: همین است که ما را می بینی
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔘لباس خشن🔘
❇️به امام علی علیه اسلام گفتند فلانی با وجود تمکن مالی که دارد از دنیا کناره گرفته و به شیوه مرتاضان زندگی می کند.
💠امام به او گفت: فکر می کنی خداوند چیزهای خوب و پاکیزه را برایت حلال کرده اما نمی خواهد از آنها استفاده کنی؟ مرد پرسید:
✴️پس چرا شما خودتان لباس های خشن می پوشید و غذاهای ناگوار می خورید؟ فرمود: وای بر تو خداوند بر رهبران عادل واجب کرده که در لباس و خوراک مانند فقرای جامعه باشند تا فقر و تنگدستی آنها را به کفر نکشاند.
💠روزی مردی به امام صادق علیه السلام گفت: خداوند در قرآن می گوید: خداوند جای هر چیزی را که انفاق کرده اید پر می کند.اما من انفاق می کنم اما جایگزینش را نمی بینم.
👈 امام پرسید: به نظرت خداوند خلف وعده می کند؟ گفت نه. امام پرسید پس دلیلش چیست؟ جواب داد نمی دانم.
❇️امام گفت: اگر شما از راه حلال ثروتی به دست آوردید و در راه حلال انفاق کردید، یقین بدانید هر چقدر انفاق کنید؛ عوضش را می گیرید.
🔰تلنگریبرایما
🔹خبرنگار وژاپنی پرسید :
شما تا ڪے حاضرید بجنگید؟
شیرودی خندیـد و گفت : « ما برای خاڪ نمےجنگیـم ما براے اسلام مےجنگیم تا هرزمان کہ اسلام درخطر باشد.» این را گفت و بہ راه افتاد و آستین هایش را بالا زد...
چندنفربہ زبان های مختلف ازهم مےپرسیدند: ڪجا ؟ خلبان شیرودی بہ ڪجا مے رود ؟؟؟ هنوز مصاحبه تمـام نشده...
شیرودی خندید و بلند گفت:
نماز! صدای اذان مےآید وقت نمـاز است.
iD ➠ @Dastanhaykotah
💸تمام پول هایش تمام شده و هنوز در نیمه راه سفرش بود. یکی از دوستانش از او پرسید می خواهی چه کنی؟ گفت تمام امیدم به فلانی است. دوستش گفت پس قسم می خورم که امیدت ناامید می شود. مرد با تعجب پرسید چرا؟ گفت: آخر از امام صادق علیه السلام شنیدم که می گفت:
🎇خداوند متعال می فرماید: رشته آرزوی هر کسی را که به غیر من وصل باشد قطع می کنم. آیا او در گرفتاری هایش به دیگری امید می بندد در حالی که رفع آن به دست من است؟ آیا او در خانه دیگری را می کوبد در حالی که کلید تمام درهای بسته دست من است و خانه ام به روی همه باز است!
👈روزی مردی پیش امام سجاد علیه السلام رفت تا سوالات متعدد خود را ایشان بپرسد. امام علیه السلام همه آنها را بی کم و کاست جواب دادند.
👨مرد خداحافظی کرد و رفت، هنوز از در خانه بیرون نرفته بود که با خودش گفت بهتر است حالا که اینجا هستم سوالات دیگری هم بپرسم؛ شاید بعدها به دردم بخورند و برگشت.
❇️مرد هنوز سوالش را نپرسیده بود که امام به او گفت: در کتاب مقدس انجیل نوشته شده از آنچه که نمی توانید به آن عمل کنید نپرسید، زیرا علمی که به آن عمل نشود باعث دوری او از خداوند می شود.
️ #حڪـایت_اخلاقــی
از گوسفندے پرسیدند:
اگر تو گرگ بودے چہ كار مے كردی؟
گوسفند گفت:
من گرگ هـا را بہ علف خوردن عادت مے دادم تا دیگر بہ گوسفند هـاے بے گناہ حملہ نكنند.
از گرگے هـم پرسیدند:
اگر گوسفند بودے چہ كار مے كردی؟
گفت:
من بہ گوسفند هـا مے آموختم كہ چہ طور با دو پاے عقبشان بہ سر گرگ هـا بزنند و آن هـا را بكشند.
ذات هـیچ حیوانے را نمے توان عوض كرد
و آدم هـا هـم با پوشیدن لباس هـاے رنگارنگ
ذاتشان تغییر نمیكند.
از حکيمی پرسيدند:
چرا از کسی که اذيتت
مي کند انتقام نمیگيری؟
با خنده جواب داد:
آيا حکيمانه است سگی
را که گازت گرفته گاز بگيری؟!
🕊ميان پرواز تا پرتاب تفاوت
از زمين تا آسمان است
پرواز که کنی، آنجا
ميرسی که خودت میخواهی
پرتابت که کنند ، آنجا ميروی
که آنان ميخواهند
پس پرواز را بياموز...!!!
پرندهای که "پرواز" بلد نيست
به "قفس" ميگويد "تقدير"
مورچه باش❗️
وقتی انگشتت را
در مسیر مورچه ای میگذاری
منتظر نمی شود تا انگشتت را برداری،
بلکه مسیرﺵ را عوﺽ می کند…
هیچ وقت کنار دری که
بسته شده نَایست ..
درها بسیارند ...
چه بسا خداوند تو را از
چیزی محروم کند
تا بهتر از آن را روزی ات گرداند.
خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی
📔#حکایت_مرد_حلوا_فروش
مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت: مقداری حلوای نسيه به من بده
حلوا فروش قدری حلوا برايش در کفه ترازو گذاشت و گفت :
امتحان کن ببين خوب است يا نه. مرد گفت:روزه ام، باشد موقع افطار
حلوا فروش گفت: هنوز ۱۰ روز به ماه رمضان مانده ؛
چطور است که حالا روزه گرفته ای .مرد گفت:
قضای روزه پارسال است.
حلوا فروش حلوايش را از کفه ترازو برداشت و گفت :
تو قرض خدا را به يک سال بعد می اندازی
قرض من را به اين زودی ها نخواهی داد .
من به تو حلوا نمی دهم...!
❖
#حکایت_ملانصرالدین
✍#دزد_را_پیدا_کنید
مُلانصرالدین از دهی عبور میکرد. دزدی آمد و خورجین خرش را ربود. مُلا پس از نیم ساعت متوجه جریان شد و فریاد زد و خطاب به اهالی ده گفت: زود دزد خورجین را پیدا کنید وگرنه کاری را که نباید بکنم خواهم کرد. دهاتی ها بلافاصله جستجو را شروع کردند و خورجین او را از دزد مزبور گرفتند و پس دادند.
یکی از آنها پرسید: خوب، حالا که خورجینت پیدا شده بگو اگر آنرا پیدا نمی کردیم چی می کردی؟ مُلا سرش را تکان داد و در حالی که سوار خرش می شد تا از آنجا برود گفت: هیچ... گلیمی را که در خانه دارم پاره می کردم و و خورجین دیگری از او می ساختم!
📚 #حکایت_پندآموز_بهلولدانا
بهلول هارون را در حمام دید و
گــفت: به من یڪ دیـــنار بدهڪاری
طلب خود را می خـــواهــم.
هارون گـفت: اجازه بده از حمام
خارج شوم من ڪه اینجا عـریانم
و چــیزی ندارم بدهــم.
👌بهلول گفت: در روز قیامت هم
این چـنین عریان و بی چیز خواهی
بود پس طلب دنــــیا را تا زنده ای
بده ڪه حــمام آخــرت گـرم است و
دسـتت خالـــی
#زنگـــــ_تفڪــر
بزغالہ اے روے پشت بام بود و بہ شیرے ڪہ از پایین عبور میڪرد توهـین میڪرد و ناسزا مے گفت.
شیر گفت: این تو نیستے ڪہ بہ من ناسزا میگوید، بلڪہ این جایگاہ توست ڪہ بہ من ناسزا مے گوید...
💠مبادا بہ وسیلہ جایگاهـت بہ دیگران توهـین ڪنی، ڪہ تڪیہ گاهـت با گذر زمان سست شدہ و فرو میپاشد، آنگاہ تو میمانے و آنهـایے ڪہ تحقیرشان ڪردی.
پس در اوج قدرت مرد باش!
4_5807886499726756007.mp3
3.35M
راز پیرمرد سم فروش
🔰چاهی عمیق در دوزخ
در روايت صحيح بسيار مهمى از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود :
روزى امين وحى براى اداى وحى به نزد من آمد . هنوز آنچه را كه بايد بر من بخواند تمامش را نخوانده بود كه ناگهان آوازى سخت و صدايى هولناك برآمد . وضع فرشته وحى تغيير كرد ، پرسيدم : اين چه آوازى بود ؟ گفت : اى محمد ! خداى تعالى در دوزخ چاهى قرار داده ، سنگ سياهى در آن انداختند ، اكنون پس از سيزده هزار سال آن سنگ به زمين آن چاه رسيد . پرسيدم : آن چاه جايگاه چه كسانى است ؟ گفت : از آنِ بى نمازان و شرابخواران !
🍂 روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است ،
گنجشک از او پرسید برای چه گریه میکنی؟
گفت میخواهم آن سمت رودخانه بروم نمیتوانم...
گنجشک او را روی دوش خود گذاشت
و پرید...
وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش میسوزد..
به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی.؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه...!!
✅ حکایت بعضی از ما آدمهاست......
از دست رفیقان عقرب صفت...
هم نشینی با مارم آرزوست...
مراقب رفاقتهایمان باشیم