⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
با اینکه درک بالایی داشت و مشکلات را بیشتر از هرکس می فهمید، روحیه ی شادی داشت. حتی در موقعیت جنگی هم شادابی اش را حفظ می کرد. از اسماعیل یاد گرفته بودیم مشکلات هر روز را در پایان آن روز دفن کنیم و روز بعد پر انرژی و با روحیه ی خوب از خواب بیدار شویم.
هر روز با لبخند و سرحال از خواب بلند می شد؛ طوری که انگار خدا بهترین هدیه اش را به او داده یا قرار است بهترین اتفاقات زندگی اش آن روز رخ بدهد.
با همه ی مشکلاتی که داشت، خستگی به خودش راه نمی داد.
«اسماعیل همان سنگ ریزه ای بود که وقتی در برکه می افتاد موج ایجاد می کرد. امواج مثبت او کل #گردان_کربلا را تحت تاثیر قرار می داد.»
📙 برشی از کتاب «بی آرام»
😍 براتون یه #کتاب_خوب درباره «شهید اسماعیل فرجوانی» فرمانده گردان کربلا آوردیم ، داغِ داغ!
🔖 از #تازه_های_نشر
👌 ایشون فرزند بانو #عصمت_احمدیان ، راوی کتاب #مادر_ایران هستن که خیلی هاتون حتما اون کتاب رو خوندید و با ایشون از طریق کتاب یا تلویزیون آشنا شدید.
📝این کتاب به روایت نه نفر از نزدیکان و دوستان شهید نوشته شده
✍ به نویسندگی #فاطمه_بهبودی
📖 از نشر #سوره_مهر
🛍 #خرید_کتاب : @admin_book
#بی_آرام #شهدا #دفاع_مقدس #خاطرات
#معرفی_کتاب
📚پاتوق معرفی کتاب📖
@PMKetab
پاتوق معرفی کتاب
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚 با اینکه درک بالایی داشت و مشکلات را بیشتر از هرکس می فهمید، روحیه ی شادی داشت.
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
دست نشان یک دست لباس غواصی نو آورد و به حاج اسماعیل داد. حاجی قبول نکرد و گفت: «لباس قبلی رو می پوشم.» دست نشان گفت: «چرا حاج اسماعیل؟» حاجی گفت: « این رو بده به اونی که الان اومده بود دنبال لباس!» دست نشان گفت: «کسی نیست. همه لباس دارن.» حاجی گفت: «برادری پیش پای من رفت گفت لباسش پاره ست!» دست نشان سرش را زیر انداخت و دیگر اصرار نکرد.
بی سیم چی ها را جمع کردم و رمز بی سیم ها را به آنها دادم. گفتم همین حالا رمزها را حفظ کنید. یکی شان تردید داشت که رمز را ازبر شده باشد و می خواست کاغذ به همراه ببرد. یادآوری کردم که اگر #اسیر شد، باید کاغذ را بخورد که به دست دشمن نیفتد.
سر نقطه ی رهایی جمع شدیم. بچه ها یکدیگر را به آغوش کشیدند و وداع کردند. حاج اسماعیل تک تک #غواص ها را به #بغل کشید و به خود چسباند. بچه ها انگار میان دست ها و سینه ی حاجی قد کشیدند و قدم هایشان محکم تر شد.
دل ها ذوب شده بود. همه با گریه از هم طلب شفاعت می کردند. نمی دانم دست نشان چه اش شده بود که چشم از حاجی برنمی داشت. یکی از بچه ها به شوخی لوله ی اسلحه اش را به طرف او گرفته بود و می گفت: «گریه شگون نداره!» دیگری شاکی شده بود و می گفت: «حاجی، تا نفله نشده ایم، دست نشان رو از بالای سرمون ردش کن!»
غواص ها روی سکو قطار شدند. یکی گفت: طناب ها کو؟....
📕 برشی از کتاب #بی_آرام
✅خاطراتی از #شهید_اسماعیل_فرجوانی
فرمانده گردان کربلا اهواز که تعدادی از غواص های آن در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسیدند.
📬 #خرید_کتاب : @book_room
#شهدا #خاطرات_شهدا #شهدای_غواص
#بغل_رایگان_شهدا
📚 پاتوق معرفی کتاب📖
@PMKetab
پاتوق معرفی کتاب
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚 دست نشان یک دست لباس غواصی نو آورد و به حاج اسماعیل داد. حاجی قبول نکرد و گفت:
265887488_-370245756.mp3
زمان:
حجم:
6.22M
🔊 #صدای_کتاب 📚
💍روایتی صمیمانه از #ازدواج_آسان شهید فرجوانی...
📖 برشی از کتاب #بی_آرام
🎙گوینده: خانم ریحانه سرپوشی
📙 #خرید_کتاب : @book_room
#صوت #پادکست #شهدا
📥 آرشیو فایل های کانال:
@File_PMKetab
@PMKetab 📚
3.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 بمناسبت وفات حضرت ام البنین(س) و روز تکریم مادران و همسران شهدا
♨️ سخنان شنیدنی و تکان دهنده خانم #عصمت_احمدیان ، مادرِ شهیدان #فرجوانی در آیین رونمایی از «کتاب بی آرام»
📙 کتاب #بی_آرام : خاطرات شهید اسماعیل فرجوانی از زبان دوستان و نزدیکان شهید
✅ کتاب خاطرات ایشون هم با عنوان «مادر ایران» می تونه یکی از بهترین هدیه ها برای #روز_مادر باشه.
📗 کتاب #مادر_ایران : خانم احمدیان که از جمله بانوان فعال در ستاد پشتیبانی دفاع مقدس اهواز بود، پس از جنگ، به صورت جدی وارد فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی میشود، به طوری که او امروز یکی از بانوان تأثیرگذار و الگو در اهواز است و علاوه بر امور خیریه، با پیگیریهای فراوان، به دنبال کارآفرینی و ایجاد شغل برای مردم است.
🛍 #خرید_کتاب : @admin_book
#فیلم #رونمایی_از_کتاب #خاطرات_شهدا #شهدا
🔰 با ما کتاب بخوانید👇
📚پاتوق معرفی کتاب📖
@PMKetab