eitaa logo
پاتوق معرفی کتاب
2.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
233 ویدیو
89 فایل
📚 معرفی کتب خوب 🔊ترویج فرهنگ کتابخوانی 🌐 اخبار کتاب 📊ارائه برنامه های پیشنهادی و کاربردی ترویج کتاب 💬انتقاد، نظر، پیشنهاد: @admin_book 📚پاتوق کتاب کودک و نوجوان👇 @PMKetab_koodak
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله 📘 کتابِ 📜 📑 ۲۸۰ صفحه 🔺 ، راوی کتاب، یکی از منحصر به فردترین نیروی های دفاع مقدس است. چراکه او عضو هیچ سازمانی نیست. یک نیروی آزاد است و در عین حال در مأموریت های و شرکت می کند، مأموریت هایی نیز برای شناسایی در خارج از کشور دارد. پس از آن راهی می شود. ♨️ سعیدزاده پیش از انقلاب، از طرف ، مورد پیگیری و بازخواست قرار گرفته و فراری می شود. اسیر می شود و از سازمان کومله نیز فرار می کند. 4 سال بعد از جنگ، سعید زاده به اسارت عراق در می آید. این دوران از ابتدای انقلاب تا سال 74، یعنی یک دوره 15 ساله، به طول می انجامد. 📝 کتاب با یک سبک ابتکاری، بصورت خاطره چند روایی طرح نوشته شده است. این کتاب فصل به فصل بیان شده. خواننده وقتی سعیدزاده را می شناسد، او وارد یک تنش و درگیری می شود. سپس در فصل بعدی اینکه خانواده اش چه عکس العملی نشان می دهد، بررسی می شود و از زبان او همان خاطرات تکمیل می شود. اتفاقاتی که حول محور خانواده رخ می دهد؛ یعنی راوی اصلی خود خبر ندارد، اما خانواده کاملا به تمام جوانب مسلط است. در بخشی همسر او وارد داستان می شود، آن نقاط مبهم را تکمیل می کند. 🏔 کریسکان منطقه ای در کوه سنجاق در کردستان عراق است که مقر اصلی حزب دموکرات ایران بوده است. سعیدزاده دوران اسارت 4 ساله خود را در منطقه کریسکان بوده است. 🛍 : @admin_book 🔰با ما کتاب بخوانید👇 📚پاتوق معرفی کتاب📖 @PMKetab
پاتوق معرفی کتاب
بسم الله ✅ #تازه_نشر #معرفی_کتاب 📘 کتابِ #همیشه_پشتیبان 🔖 خاطرات شفاهی #حاج_حسین_سراجان از قهرما
بسم الله ⏰ 📚 🤝 وعده اعتراض: سال ۱۳۵۷ فشارها روی رژیم زیاد شد و تظاهرات ها را افتاد. نشستیم با بچه های انقلابی برای تظاهرات ها برنامه ریزی کردیم. نوزده نفر بودیم که سالها همدیگر را می شناختیم و صد در صد از هم مطمئن بودیم. نفرات اصلی هم خودمان بودیم؛ من و بزاز و یحیوی و صانع و شمس. همه کاغذ و خودکار گذاشتیم توی جیبمان و هرجا بودیم، چه خانه و چه دکان، هرچه به ذهنمان می رسید برای پیروزی می نوشتیم. هر روز هم ساعت هفت توی خیابان حافظ، خانه یکی از برادران احمدی که بستنی فروشی جوانان را داشت، مخفیانه جمع می شدیم و فکرهایی را که یادداشت کرده بودیم می ریختیم روی هم. بعد ساعت هشت راهی می شدیم و اجرایشان می کردیم. 🚨 تهدید توخالی: انقلاب که پیروز شد، دنبال چند تا آدم مطمئن بودند تا هرکدام را جایی بگذارند؛ یکی توی ارتش، یکی توی استانداری، یکی توی فرمانداری و جاهای دیگر. من را فرستادند طبقۀ بالای که قسمت دفتری‌اش بود. جای خیلی مجهزی بود که چند تا تلفن داشت. جوانی هم گذاشتند کمکم. بچه‌های انقلابی بایستی همۀ حوادث و جریانات گروه‌های مختلف را به من اطلاع می‌دادند تا از اینجا سریع به مسئولان گزارش بدهم که توی این شلوغ‌بازار به جایی آسیب نزنند. یک بار که نشسته بودم پشت تلفن، یک نفر زنگ زد و گفت: «اونجا کمیتۀ ساواکه؟ آماده باشین که همین الان با رگبار می‌آیم.» جوانی که کمکم بود ترسید؛ اما من جواب دادم: «اگه مَردید بیایید.» جا خورد و تلفن را قطع کرد. هرچه هم منتظر نشستیم کسی نیامد. 🔖 برش هایی از کتاب ✅ خاطرات شفاهی حاج حسین سراجان از انقلابیون فعال در اهواز 🛍 : @admin_book 🔰 با ما کتاب بخوانید👇 📚پاتوق معرفی کتاب📖 @PMKetab