🏡 #معرفی_کتاب «اصیل آباد»
🚨 داستان #نفوذ ویژه سنین ۱۲ الی ۱۸ سال
🔖 ناشر: #سوره_مهر
✍ #محمدرضا_سرشار در این کتاب روایتگر داستان روستایی به نام #اصیل_آباد است؛ روستایی که کنار یک رودخانه بزرگ و پرآب، درون یک دشت حاصلخیز و خوش آب و هوا قرار دارد و بین روستاهای اطراف از هر نظر نمونه است، کودکانش خوشحال و با نشاطند. همه چیز عالی است؛ همه شاد، همه از زندگی خود راضی هستند، زیرا #برکت و نعمت در روستا فراوان است.
🛤 مدیر مدرسه ی روستا با تجربیاتی که از شهر آموخته، خیال دارد چند کارگاه در روستا ایجاد کند و #کشاورزی را #رونق بیشتری بدهد و بچه ها و اهالی روستا را باسواد کند. در زندگی ساده و بی آلایش روستایی ها سر و کله فردی با نام «پیله ور» پیدا می شود.
🏤او با فریاد #شهر_فرنگ ، بچه های #روستا را جذب می کند.
👫وقتی بچه ها کاملا مشتاق شهر فرنگ می شوند، و اسباب بازی های شهری می خواهند.
🧕زن های روستا هم مبهوت شهر فرنگ می شوند. شهر فرنگ، همه مردم را #تغییر می دهد، 👸زن ها هوس گوشواره و النگو می کنند، و لباس های ساده، جذابیت خود را برای مردم از دست می دهد تا اینکه پای وسایل مورد استفاده در شهر به روستا باز می شود. مردم قانع روستا، دل به فرنگ می بازند، مسیر زندگی و #هدف آن ها تغییر می کند و...
📑 تعداد صفحات: ۴۸
🛍قیمت: فعلا ۱۸ هزارتومان!
✅ کتابی مناسب برای برگزاری #مسابقات_کتابخوانی در مقطع متوسطه اول
📬 #خرید_کتاب : @book_room
#داستان #نوجوان
📚 پاتوق کتاب کودک و نوجوان👼
@PMKetab_koodak
معرفی کتاب کودک و نوجوان
🏡 #معرفی_کتاب «اصیل آباد» 🚨 داستان #نفوذ ویژه سنین ۱۲ الی ۱۸ سال 🔖 ناشر: #سوره_مهر ✍ #محمدرضا_سرش
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
آن شب و شبها و روزهای بعد هم گذشت. آوازه ی پیله ور، در اصیل آباد پیچید، و روز به روز مشتریانش بیشتر شدند.
چند روزی که گذشت، دیگر نقل مجالس اهالی، شده بود«شهر». توی قهوه خانه، سرِ زمین، در صحرا، توی مدرسه، داخل خانه ها، همه جا صحبت از «شهر» بود و چیزهایی که پیله ور درباره ی آن تعریف کرده بود: شهری ها، زندگی راحتشان، لباسهای زیبا، خیابانهای تر و تمیز، ماشینها، هواپیما، زنهای شهری، اسباب بازی...
پیله ور سعی زیادی کرد تا زن ها را هم به تماشای شهر فرنگ بکشاند. زن ها هم دلشان می خواست #شهر_فرنگ را ببینند. اما حیای خودشان و غیرت مردها، این اجازه را نمی داد.
پیله ور که دید این طوری کاری پیش نمی برد، از راه دیگری وارد شد. یک شب که برای اولین بار فرهاد او را به شام دعوت کرده بود، شهر فرنگش را هم همراه برد.
شام که خوردند، پیله ور، شهر فرنگ را جلو کشید. اول بچه ها را به تماشا دعوت کرد. بعد نوبت به خود فرهاد رسید. آخر سر، پیله ور رو به فرهاد کرد و گفت: «اینجا که دیگر میدان دِه نیست که عیب باشد. اجازه بده عیالت هم تماشا کند.»
فرهاد منّ و منّی کرد و گفت: «آخر...»
پیله ور مهلتش نداد و گفت: «آخر ندارد! چه اشکالی دارد زنت، توی خانه ی خودت شهر فرنگ تماشا کند! مگر کار خلاف شرع است؟»
وقتی دودلی فرهاد را دید، لحنِ دلسوزانه ای به صدایش داد و گفت: «فرهاد خان! یک چیزی بهت می گویم، اما بدت نیاید! شما مردهای دِه، خیلی خودخواهید. وگرنه، چرا همه چیز برای خودتان خوب است، اما برلی زن هایتان بد! مرد حسابی، مگر توی شهر فرنگ ندیدی زن های شهری چقدر آزادند! درست مثل مردها، هر کاری بخواهند می کنند و هرجا دلشان خواست می روند. این تعصبهای خشک، فقط مخصوص شما دهاتی هاست.»
....
آن شب، اولین #زن اصیل آباد، شهر فرنگ را تماشا کرد.
از آن به بعد، زن ها از شوهرهایشان می خواستند که پیله ور را به خانه هایشان دعوت کنند. بدین ترتیب کم کم پای پیله ور به خانه ها باز شد...
📗 برشی از کتاب #اصیل_آباد
نوشته محمدرضا سرشار، ویژه نوجوانان
💸قیمت: فعلا ۱۸ هزارتومان!
📬 #خرید_کتاب : @book_room
📚 پاتوق کتاب کودک و نوجوان👼
@PMKetab_koodak