بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
🔰خاطره ای از شهید بزرگوار علی فردوسیان (از شهدای بسطام)
همانطور که بیاد دارم 2روز قبل از عملیات مرصاد بود و هنوز ما مطلع نبودیم که با منافقین در جنگ خواهیم بود حوالی ظهر رادیو مرتب مارش نظامی میزد و پیام امام را که دستور داده بودند جوانان جبهه ها را سریعا پر کنند قرائت میکرد و همه چیز از وضعیت بحرانی پس از پذیرش قطعنامه حکایت میکرد چون علی رغم پذیرش قطعنامه باز صدام دست به حماقت زده بود و مجددا به بعضی از جبهه ها حمله ورشده بود و ساعت 2 بعدازظهر اخبار رادیو از حمله گسترده رژیم بعث می گفت.
مادرم پس از شنیدن پیام امام خیلی گریه کرد و می گفت کاش یکی از شما در جبهه حضور داشتید من که در خدمت سربازی بودم به ناگاه علی که تازه داخل منزل شده بود پس از دیدن حال مادر و شنیدن پیام امام گفت وسایل من را جمع کنید من می روم.
من واقعیتش به چند دلیل یکی علاقه ام به برادر و دیگر اینکه می دانستم این جنگ بزودی با پذیرفتن قطعنامه به پایان می رسد خواستم علی را از رفتن منصرف کنم و گفتم نمی خواهی بروی ،مادر به تو احتیاج دارد.بالاخره پس از اینکه دید من مانعش می شوم گفت استخاره می کنیم هر چه قرآن فرمود.
پس وضو گرفت استخاره به قرآن شد آیه 73 سوره توبه یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین واغلظ علیهم و ماویهم جهنم و بئس المصیر
ای پیامبر با کفار و منافقین جهاد کن و بر آنها سخت گیر جایگاه آنان جهنم خواهد بود که بد جایگاهی است
علی قرآن را بوسید امر به جهاد بود شروع کردیم وسایلش را جمع کردن لباس رزم جبهه های قبلیش و کوله پشتی به یادگار مانده از دایی شهیدم ،عبداله طاهری ،قرآن کوچکی که همیشه با خود داشت ،مقداری خیار ،تسبیح ،چپیه و دیگر هیچ...
من دوباره مانع شدم گفتم ولش کن نمی خواهی بروی انگار به من الهام می شد که دیگر علی رفتنی است و به قول بچه های جنگ نور بالا می زند گفتم نمی خواهی بروی گفت استخاره کردم باید بروم گفتم آن آیه شانسی آمد دوباره استخاره بگیریم باز آیه دیگری می آید گفت باشه یه بار دیگه بگیر
همشهریان عزیزم شهیدان دیگر در بین ما نیستند اما ناظرند و زنده
آنچه الان می خواهم بگویم خدا می داند عین واقعیت است که دوباره استخاره گرفتیم و باز همان آیه 73 سوره توبه آمد الله اکبر
علی اشک درچشمانش حلقه زد دعوت شده بود و باید اجابت میکرد
دگر مرد رهی میان خون باید رفت از پای فتاده سرنگون باید رفت
مصمم بود و با دستور مجدد حضرت حق مصمم تر هم شد نماز خواند ،کوله را گرفت ؛درمیان آغوش مادر و خواهران کم سن و سال قرار گرفت و در آخر سرش را در میان آغوشم گذاشت او را از ته دل بوسیدم چون می دانستم این وداع ،وداع آخر است!
علی از کوچه می رفت و دوباره برمی گشت و نگاه می کرد انگار خودش هم دریافته بود که به مهمانی می رود رفت و ساعتی دیگر خودم را جلو سپاه رساندم کوله اش را گرفتم گفتم نرود لحظاتی بعد دیدم سوار ماشین اعزام نیرو شده و چه کوله را بدهم و چه ندهم قصد رفتن کرده علی رفت و هنوز 2 روز از رفتنش نگذشته بود که فهمیدیم منافقین حمله کرده اند در اینجا باز بیاد قرآن افتادم که فرمود با کفار و منافقین بجنگید و دلیل آمدن این آیه را متوجه شدم و بعدها وقتی آیه قبل از این آیه را دیدم متوجه شدم که به مومنین وعده داده بهشت هایی که از زیر آن نهرها جاریست.
✍پرسشگری
🌷خوشا به سعادت شهیدانی که در مصاف منافقان، بهشتی شده اند و می شوند.
🔥بدا به حال منافقین در فتنه ها و بویژه در فتنه ی فرهنگی و امنیتی
🔥☝️بدا بحال حامیان این منافقین قداره کش و مزدوران اجنبی، در هر لباس و قشر و گروه و وزارت و صدارتی و در کسوت دانشگاهی و حوزوی و...
#خواص_بی_بصیرت
#فتنه_گمراهگر
#منافقان_داخلی
#قداره_کشان
#مزدوران
#عمله_دشمن
#بسیج_مردمی
#قوه_قضائیه
#نیرو_انتظامی
#اقتدار
#مجازات
#کیفر
#سپاه_ارتش
#انتقام
#مجازات
👇 👇 👇
✍ کانال عمومی پرسشگری و مطالبات امام و امت https://eitaa.com/PORSASHGARIMOTALEBHTAMAMVOMAT