#کف_خیابون۲
#محمد_رضا_حدادپور_جهرمی
#پارت_ششم
گفتم جان محمد فقط یه بار بگو دیگه نگو هر کاری کردم نگفت خیلی از من دلخور بود باید او را آرام می کردم اما داشت وقت از دستم می رفت حواسم نبود و خیلی تابلو به ساعت نگاه کردم فورا گفت آره پاشو که دیرته پاشو که وقت برای زن و بچه هات گذاشتن اتلاف وقت محسوب می شه پاشو که ما ارزشش رو نداریم پاشو مامور ویژه پاشو برو بتمن پاشو زورو
خودش هم می دانست که تا آرامش نکنم و برایم دعا نکند نمی روم می دانست تا حالا داشت باز هم اذیتم می کرد می دانم که بعد که ممکن است این اوراق به دست مردم بیفتد و بخوانند فورا بگویند خانمه و احساسات داره و حق با اون و باید درکش کنی ...
اما کسی حال مامور را نمی فهمد که دارد دیرش می شود بلیتش هم چارتر است ترافیک خیابان های شیراز هم که ماشاالله برای ساعت سه عصر باید حضور و معرفی بزند ترافیک منطقه مهرآباد و آزادی تهران هم که وا مصیبتا ضمنا یادش هم رفته است برگه دوم حکمش را مهر کند و دو هزار تا فکر دیگر الا یکی مثل خودمان که این شرایط را تجربه کرده باشد.
بگذریم بوسیدمش به زور بوسم کرد از زیر قرآن ردم کرد برگشتم بهش گفتم دعا کن آدم بشم با دلخوری و چشم های قرمزش گفت دعا می کنم سالم برگردی آدم شدنت پیش کش در فرودگاه مدرس شیراز با عمار قرار گذاشتیم که یک پرینت دیگر از کاغذ دوم با مهر تایید برایم بیاورد وقتی رسیدم فرودگاه عمار آن جا بود کاغذ را بهم داد و کاغذ قبلی را تحویل گرفت گفت میزان دسترسی بدک نیست اما نذار فکرم مشغول بشه بلدی که رتق و فتق کارها با خودت .
خداحافظی کردیم و رفتم...
#ادامه_دارد
📚https://eitaa.com/POSITIVIST
#کف_خیابون۲
#محمد_رضا_حدادپور_جهرمی
#پارت_ششم
...شده بود: «مردم شوهر دارن... منم شوهر دارم
گفتم: «جان محمد یه چیزی بگو تا بریم پیش بچه ها جان من!
لبش آرام تکان خورد و فقط :گفت گوشیتو رو قلبت نذار ضرر داره. بعد به من پشت کرد و رفت توی هال پیش بچه ها همین در ذهنم زمزمه کردم: «خانوممه دیگه! کلاً این جوریه. تنها کسیه که قربونش میشم حتی اگه دیگه دوسم
نداشته باشه!»
#ادامه_دارد
📚https://eitaa.com/POSITIVIST
#شمعون_جنی
#محمد_رضا_حدادپور_جهرمی
#پارت_ششم
این قدر موضوع حساس بود که محمد در کل مسیر تا اسلامشهر نه تنها استراحت نکرد بلکه لپ تاپ کوچکش را در آورد و به سیستم اداره متصل شد و به سعید گفت که کل سابقه و آمار عوض به چش را در بیاورد و برایش بفرستد هنوز وارد اتوبان اول نشده بودند که سعید دو تا فایل فرستاد روی سیستم محمد، محمد شروع به خواندن کرد تا جلیل هم بشنود عوض مشیری ، ملقب به عوض یه چش حدوداً هفتاد ساله تنها زندگی میکنه و زن دومش هم چند سال پیش مرده دو تا پسر داره که سابقه دار هستن و یکیشون هم به جرم قاچاق زندانه عوض یکی از چشمهاش رو در میانسالی و وقتی داشته با یه مار بازی می کرده و میخواسته نیشش رو بکشه از دست داده سابقه سه چهار بار رفتن به زندان داره که جمعاً سه سال و دو ماه و دوازده روز حبس کشیده به جرم دست کجی و ضرب وشتم زور بدنیش خیلی زیاده و نباید باهاش درگیر شد اکثر وقت ها زیر پل و گوشه یکی از پارک ها میخوابه..... محمد سکوت کرد و چشمی و تندتند بقیه سابقه و آمار عوض یه چش را بررسی کرد، تا اینکه گفت: آهان.... اینجاش جالبه... حواست با منه؟ جلیل که چشمانش را به خیابان و رانندگی اش دوخته بود اما دو تا گوش و هوش و حواسش پیش محمد بود گفت آره حاجی بگو...!
#ادامه_دارد
📚https://eitaa.com/POSITIVIST