زندان و ماه رمضان
دستپخت عالی همسر
خاطره ای از رهبر انقلاب
______________________
ماه مبارک رمضان ۱۳۹۰( قمــری) در زندان از راه رسید. دهم آبان، اول ماه مبارک بود. با فرا رسیدن این ماه، دلم غرق شادی شــد؛ چون از کودکی این ماه را دوست میداشتم. در این ماه، چهره روزمره زندگی دگرگون می شــود و انســان روزه دار لذت معنوی خاصی را احساس می کند. نخستین روز ماه رمضان سپری شد، هنگام افطار فرا رسید، اما چیزی برای من نیاوردند... نماز را خواندم و به ســیر در عالم خاطرات این مــاه - به ویژه خاطرات ســاعت افطار و شــادمانی روزه داران در هنگام افطار- پرداختم.
آن لحظات شادی آور و فرح افزای سر سفره افطار در کنار خانواده، با سماوری که در برابر ما میجوشید، در خاطرم گذشت. همچنین آن خوردنی های اندک و سبک مخصوص افطار را به یاد آوردم؛ به ویژه «ماقوت» مختص خود را - غذای معروف مشهدی ها که ظاهرا مختص خود آنها است - به یاد آوردم؛ که از هر غذایی برای افطار، آن را بیشتر دوست میداشتم. این «ماقوت» از آب و نشاسته و شکر تهیه می شود و به شیوه خاصی آن را میپزند.
همسر من نیز در پختن آن، همانند پختن سایر غذاها، بخوبی وارد است. ناگهان به خود بازآمدم و از خداوند مغفرت طلبیدم. شاید این گرسنگی بود که خاطرات یاد شــده را در ذهنم برانگیخت. شاید تنهایی بود. به هر حال باید صبر کرد. نیم ساعت پس از مغرب، یک فنجان چای به دست آوردم. مدتی بعد شــام آوردند، که به خاطر نامرغوبی، دل بدان رغبت نمی کرد. اما قدری از آن را خوردم و بقیه را برای سحری گذاشتم. در سحر هم مابقی آن را با اکراه خوردم، زیرا این غذا از اصل نامطبوع بود و بعد از مانده شدن نیز نامطبوعتر شده بود. نخستین روز بر این منوال گذشت.
روز دوم نگهبــان اطلاع داد که چیزی برای شــما فرستاده شــده. آن را گرفتم و باز کردم، دیدم انواع غذاهایی که در افطار به آنها میل دارم، در چند بشقاب برایم فرستاده شده اســت. این غذاها برای چند نفر کافی بود. همسرم آن را آماده ساخته بود و توانسته بود به زندان برساند. همچنین در همان روز، از منزل برایم وســایل تهیه و صرف چای آوردند. لذا افطاری خوشــمزه و مطبوعی بود که به قــدر کفایت از آن برداشتم و باقی را برای زندانیان فرستادم. این کار هر روز تکرار شد.
برشی از کتاب «خون دلی که لعل شد»
#مقام_معظم_رهبری
#رمضان
#خون_دلی_که_لعل_شد
#مجتمع_انتظامی_فاطمیه